تاریخ طبری:جلد پنجم:نقل مکان مسلمانان از مداین به کوفه و سبب بنیاد شهر

از جم‌نامگ
پرش به ناوبری پرش به جستجو


سخن از نقل مکان مسلمانان از مدا.ین به کو فه وسبب بنیادآن به دوا.بت سیف

گوید: وقتی جلولا وحلوان فتح شد وقعقا ع‌بن‌عمرودر حلوان مقام گرفت و فتح تکریت وحصنین رخ داد وعبدالله‌بن‌معتم وابنافکل باهمر اهان‌خویش‌درحصنین جای گر فتند وفرستاد گان خبر آثر | برای عمر آوردند» وقتی‌عمر آنها را یدید گکفت: «بخدا وضع شما چون وقتی که آغاز کرده‌اید نیست. فرستادگان قادسیه ومداین که آمدند چنان بودند که در آغاز بوده بودندشما سخت‌تکیده‌اید سبب دک گون‌شدنتان 4 7۳ ۱

�۱۸۴۴ ترجمهٌ تاریخ طبری

گفتند: « از ناساز کاری آن دیاراست 6

عمردر حوایج آنها نگریست وزود پسشان فرستاد.

گوید: عتبةبن‌وعل و ذو القرط وابن‌ذیا لسنینه‌و ابن حجیر و بشر»جزوفرستادگان عبدالله بن‌معتم بودند وخو استنددر بارةٌ بنی‌تغلب با عمر پیمان کنند پیمان کنند عمر پ‌مان‌چنان کرد که هر که از آنسها مسلمان‌شود حقوق وتکالیف مسلمانان دارد وهر که نشود جزیه دهد که ضرورت مسلمان‌شدن برای عربان‌جزیرةالعرب‌بود.

گفتند: «در اين صورت فرار می کنند وپرا کنده می‌شوند و عجم میشوند کاری نکوتر بایدکه ز کات دهند »

گفت: «نه» جز جزیه‌دادن راهی نیست»

گفتند: «جزیهٌآنها را همانند صدقه هقرر ک که از حاصل کار خود بدهند »

عمرچنان کرد بشرطآنکه موالید پدران مسلمان را نصرانی نکنند .

گفتند: «چنین باشد»

اين تغلییان و آن گروه از مردم ایادونمر که مطیع آنها بودند پیش سعد به مداین رفتند وپس از آن باوی در کوفه منزل گرفتند وبعضی‌شان نیز از مسلمان و ذمی مطابق پیمانی که از عمر برایشان گر فته‌شده‌بود در دیار خویش‌بجا ماندند .

شعبی گو ید: حذیفه به عمر نوشت که شکم های عربان افتاده و بازوهایشان لاغر شده ورنگشان دگر گون شده» در آن هنگام حذیفه همراه سعد بود .

سعد نوشت: «لاغری عربان و تغییر رنگشان به‌سبب ناساز گاری مداین و دحله‌است.) عمر نوشت که: «بلادی سازگار ءربان است که باشترانشان سازگار باشد»

۰ ۰ ۰ تا جحعای ‎٩ 1 1‏ اه اه وا 4# يم تاویت ج 05 بخ ت ۲ ام ۶۳

�جلد پنجم ۱۸۴۵

نه‌شطی حایل‌باشد نه‌پلی».

سلمان و حذیفه کشافان سپاه بودند که عمر هربك از کارهای سیاه را به کسی سپرده بود. سعد آنها را فرستاد» سلمان به آهنگ انبار رفت واز غرب فرات‌عصبور کرد وجایی را نبسندید تابه کوفه رسید» حذیفه نیز از مشرق فرات‌رفت وجایی را نیسندید تا بکوفه رسید که ریگزاری بود با شنهای سرخ و آنجا راسهله می‌گفتند» و مرجارا که‌ریکث وشن‌چنین درهم آمیخته باشد کوفه نامند»در آ نجاسه‌دیر بود: دیرخرقه ودیرام عمرو ودیرسلسله ومابینآن‌خانه‌های نبین بود. محل‌راپسندیدند وفرود آمدند و نماز کردند وهر کدامشان چنین گفتند: «خدایاپرورد گار آسمانو آنچه بر آن‌سایه کند وزمین و آنچه بر آن هست» وباد و آنچه‌پرا کنده کند» وستارگان و آنچه‌فرود آید» و در باهاو آ نچه‌روان کند. وشیطانها و آنجه کمراه کند» وخانه‌های نیین و آنچه‌نهان کند این کوفه‌را برما مبارك کن و آنجارامنز لگاه قرارما کن» وخبر را برای سعدنوشتند .

حصین بن عبدا لرحمان گوید: «وقتی پارسیان در جنک جلولا هزیمت شدند؛ سعد مردم را پس آورد وچون عمار بیامد کسان را سوی مداین بردکه آنرا خسوش نداشتند. عمر گفت:« با آنجا برای‌شتر سا ز کار است؟»

گفتند: «نه آنجاپشه دارد »

عمر گفت: «جایی که برای شتر ساز کار نباشد برای عربان ساز گار نیست. »

که غبار ومکگس آزارشان می کرد؛ عمر به سعدنوشت: «کسانی را بفرستد که بك منزلگاه دشتی ودریایی بجویند» زیرا بلادی به عربان سازگار است‌که برای شترو بز ساز کار باشد.» از کسانی که پیش وی بودند دربارء‌جایی که این صفت داشته‌باشد

پرسید و از سران عرب آنهاکه عراق را دیده بودند از زبانه سخن آوردند - محل

�مس ۳۴پ بت اب۳٩‏ ۳ب سپ مسصت حح تست

۱۸۳۶ ترجمة تادیخ طبری

زبان خود را در روستا فروبرده‌است.»

آنچه را که‌مجاور فرات بو دملطاط می گفتند (یعنی‌ساحل) و آنچه‌مجاورگل بودنجاف‌بود(یعنی‌جای بلند.) آنگاه‌عمر به سعد نوشت ودربارة آن دستور داد.

سعید گوید: وقتی سلمان وحذیفه پیش سعد آمدند و دربارهٌ کوفه خبر آوردند ونامهةٌ عمر دربارة آنچه‌گفته بودند رسید» سعد به قعقا ع‌بن‌عمرونوشت که قباذ را با عجمانی که پیرو شماشده‌اند ویا همراه وی آمده‌اند در جلولا واگذار» قعقاع چنان کرد وبا سپاه خویش پیش سعد آمد.

وهم او به عبدالله‌بن‌معتم نوشت که مسلم بن‌عبدالله را که در ایام قادسیه اسیر شده با کسانی از چابکسواران پارسی که دعونتان را پذیرفته‌اند یاهمراه شما هستند در موصل واگذار» عبدالله چنان کرد و باسپاه حویش پیش‌سعد آمد.

آنگاه شغد با کسان از مداین در آمد ودر محرم سال هفدهم در کسوفه اردو زد. از جنک مداین تا رفتن به کوفه یکسال ودوماه بود واز وقت خلافت عمر تا طراحی کوفه سه‌سال و هشت ماه بود و کوفه به سال چهارم خلافت وی در محرم سال هفدهم‌مبداً تاریخ» طراحی شد.

کوید: در محرم اینسال درمداین» پیش از رحیل» مقرری‌کسان‌را دادند ودر بهرسیر در محرم سال شانزدهم دادند. مردم بصره نیزاز آن پس که سه بار منز لگاه عوض کرده بودند » در محرم سال هفدهم‌در جای کنونی قرار گرفتند واینکار در مدت‌یکماه انجام گرفت.

واقدی گو ید: از قاسم‌بن‌معن شنیدم که مردم در آخر سال‌هفدهم در کوفه‌فرود آمدند ,

گوید: ابن‌ابی‌الرفاد بنقل از پدرش می گفت که کوفه در آغاز سال هیجدهم منز لگاه شد .

خن گه دد: عمم به‌سعد د* مالك ام و ان فق شته که ناکسا دود اما

�جلد پنجم ۱۸۳۷

در بهترین سرزمینها بهار کنند ودستور داد که در بهار هسرسال کم‌کها را بدهند و مقرری را در محرم هرسال‌دهند وغنیمت‌را هنگام‌طلو ع شع‌ری بدهند که غله‌به‌وست می آبد و کسان پیش از آنکه در کوفه مقر گیرند» دومقرری گر فتند .

مغرور که یکی از مردم اسد بود. گوید:وقتی سعددر کوفه‌اقامت گرفت‌به‌عمر نوشت در کوفه‌ای‌اقامت کرده‌ام که میان حیره وفرات است ودشتی ودریایی است‌و علف خوب میروید و در مداین مسلمانان را مخیر کردم وه رکه را افامت آنجا خوشایند بودآنجا به‌صورت پادگان نهادم وجمعی از پراکندگان قبایل آنجا ماندند که بیشترشان از بنی‌عبسند.

ومردم دوشهر بناهای نیین ساختند.

پس از آن د رکوفه وبصره حریق رخ داد» حریق کوفه سخت‌تر بود» وهشتاد سایبان بسوخعت ويك نی‌بجا نماند واين به ماه شوال بود و مسردم پیوسته از آن یاد می کردند.

آنگاه سعد کسانی از آنها را سوی عمر فرستاد تا اجازه‌بخواهن دکه با خعشت بنیان کنند که هیچ کاری را بی‌دستور اونمی کردند. و چون خبرحریق و خسارات آنرا گفتند» گفت: «بسازید اما هیچکس بیش از سه اطاق نسازد ودر کار بنیان‌افراط نکنید. از ستت نگ دید تا ده لت از شما-ص»

�۱۸۴۸ ترجمة تاریختظبری

فرستاد گان به کو فه باز گشتند وعمر به عتبه ومردم چنان نوشت و دستور داد که جاهایمردم کو فه را ابوالهیا حبن‌مالك‌معین کند وحاهای «ر دم بصره‌را ابو الچر با

سیر

گفتند: «اندازه‌چیست؟» کُفت: «چندانکه شما رابه اسراف نزديك نکند و از اعتدال بیرون نبردء) کوند؛ وقتی همسخن شدند که کوفه را بنیان‌کنند سعد » ابوالهیاج را پیسش خواند و نامهٌعمررا دربارة معابربد و خبرداد که‌گفته بود: معابربزرگك چهل ذراع و معابر کم اهمیت ترسی ذراع و معابر متوسط بیست ذراع و کوچه ها هفت ذراع باشد و کمتر از این نباشد. قطعه‌ها را شصت ذراعگفته بود مگر قطعه‌ای که از آن

بنی‌ ضبه بود. مردم +طلح به مساحی پرداختند و جون جبزی را معلوم می کرد ندابوالهیا

رو بروو پشت‌سرخودنیز تیر انداخت و کفت د رکه‌خو اهد آنسوی‌محل تیرها بناسازد. مسجددرچهار گوشی بود که‌ازهرطرف کشیده بو دند ودر جلو آن رواقی‌ساخته شد که مجنبهوموخره‌ها ۹۹" نداشت وچهار گوش برای فراهم آمدن مردم و جلو گیری از

  1. -_ خوب پیداست که این‌دو کلمه عنوان واحدمشخص معمادیست که هلو و دنبا له

قسمت هسقف * سحد می‌ساخته | ند. با کتجکاوی‌ومر اجعه یه منایمی که ددسترس دود کلم متاسبی

برای توجمه؟ !د‌نیافتم وعین دو کلمه دا ددمتن بادسی‌بحف نهادع که ابهام دا بغلط گشودن بدتر کی فد هگن از اج ح تاریخ جضات

�جلد پنجم ۱۸۴۹

ازدحام‌بود. همه مسجدها چنین بود بجز مسجدالحرام که به پاس‌حرمت» مسجدهارا همانند آن‌نمی کردند. رواق‌دویست‌ذراع بود و برستو نهای مرمربناشده بودکه از آن خحسروان‌بوده بود وزبرطاق آن‌همانند کلیساهای‌رومی‌بود. دور صحن ‌خندقی کندند که کس در داخل آن بنانسازد.

مجاور مسجد برای سعد خانه‌ای‌ساختند که اکنون قصر کوفه است.وراه‌نقبی بطول دویست ذراع از آنجا به مسجدمی‌رسید وخزینه‌ها را در آن جای دادند بنا را روزبه از آجر بنای خسروان در حیره ساعت.

پشت صحن مسجد پنج معبر بزرگ نهادند وطرف قبله چهارمعبروسمت‌مشرق سه معبر ودر سمت مغرت سه معیر.

یله سلیم وثقیف را پشت صحن کنار دومعبر بزرگک‌جا دادند » همدان کنار معبر دیگر و بجیله کنار معبر دیگر وتیم وتغلب کنار معبر آخرین جاگر فتند .

در جهت قبله صحن, بنی اسد نزديك معبر جا گرفت» میان پنی‌اسد و نخع نیزمعبری بود» میان نخع و کنده نیزمعبری بود میان کنده‌و ازد نیز معبری بود . در مشرق صحن انصار ومزینه را بريك معبر جا دادند و طایفهةٌ تمیم ومسحارب را بر يكك معبر و اسد و عامر را بريك معبر. در مخسرب صحن بجاله و بجیله را بريك معبر جا دادند وجدیله و گروهی متفرق رابريك معبر و جهینه‌و گروهی متفرق‌رابريك ده

ابتان مجاور ان صحن بودند و مردم دیگر درمیان آنها وماور ای آنها نو دنسد. جاها به ترتیب سهم تفسیم شد. این معبرهای بزرگ بود و معبرهای دیگر مقابسل آن ساخعتند که به اين معبرها می‌رسید و معبرهای دیگر که موازی آن بود ووسعت

�۱۸۵۰ ترجمة تاریخ طبری

بر ای سپاهیان مرزها وموصل محلی‌ذخیره کردند که آنجا بیایندوچون‌دنبالگان طبقةٌ اول و طبقةٌ دوم بیامدند و بسیار شدند ومحله‌ها بر کسان تشک شدکسان ی که دنباله‌هاشان بسار بود محلهً عود را رها کردند و نزدآنها رفتند و کسانی که دنبالة کمتر داشتند آنها را در محل کسانی که پیش دنسبالگان‌عسود رفته بودند» اگر در همسایگیشان‌بودءجای‌می‌دادند و اگرنه برحویشتن تنگگ‌می گرفتند که دتبالگان رامنزل دهنك.

گوید:صحن در ایام‌عمر به حال‌خود بود »قبایل در آن طمع نمی کردندو بجز مسجد وقصر در آن نبود »باز ارها نیز بنیان وحدمشخص نداشت» عمر گفته بودباز ارها نیز همانند مسجد هاست هر که زودتر به نشیمنگاهی‌رسد از آن اوست تابه‌عانهٌ خود

تا پیش ابوالهیا ج روند ودر کارشان بنگرد و هرجا می‌خو استند محلی برایشان تعیین کند تو قفگاه اکنون خانه‌مردم بنی‌بکاست:

گوید: سعد در مساحتی که برای قصر معین شده بود جایی که اکنون پهلوی محراب مسجد کوفه است قصری بر آورد وبنیان آنرا محکم کرد و خزینه را در آن جا داد ويك طرف آن منزل کرفت و چنان شد که به حزانه نقب زدند و از مال آن ببردند.

سعد ماجرارا برای عمر نوشت ومحل خانه و خزاین را نست به صحن که شت: اتف یود به اوخبو واد.

عمر بدو نوشت:«مسجدرا جابجاکن که مجاورخانه باشد و خانه روبروی آن

�جلد پنجم ۱۸۹۵۱

وقصر را بهم متصل می کنم که يك بنا باشد.»

وقصر کوفه راطراحی کرد و او آنرابه‌همان‌مساحت که | کنون هست‌ودستکاری نشده از آجرهای قصری که خسرو ان در حیره داشته بودند بساخت ومسجد را در مقابل خحزانه های قصر بساخت که تاانتهای قصر کشیده بود. و سمت, است آنسوی قبله بود واز سمت راست خزانه‌ها تا انتهای میدان‌علی‌بن بی‌طا لب‌علیه السلام کشید

جنانکه | کنون هست بنیان‌گرفت.

وقتی زیاد می‌خواست مسجد را بنیان کند تنی چند از بنایان ایام جاهلیت را پیش خو اند ومحل مسجد ومساحت آنرا با مقدار ارتفاعی که می‌حواست برای‌آنها توضیح داد و گفت : « درباره ارتفا ع آن جسیزی میسخواهم که وصف آثرا نیارم گفت .»

یکی از بنایان که بنای‌حسرو بوده بودگفت: «این کار بوسیلةٌ ستونهایی میسر است که باید از کوههای اهو از بیارند وبا سرب ومیله‌های آهن پر کنند و سی‌ذراع در آسمان بالا بری» آنگاه‌سقف بزنی ومجنبه‌هاو موخره ها بسازی که محکمتر شود.»

زیادگفت: « همین وصف بودکه حاطرم مرا سوی آن می کشید اما تعبیر نمی کرد .»

سعد در قصر را ببست» بازارها بجای خود بود و سروصدای بازاریان مانع از گفتگوی سعد بود» وقتی قصر را بناکرده بود مردم سخنانی‌به‌سعد بستند که‌نگفته بود. گفتند که سعد گفته:«این خرده‌صداها را عاموش کنید. »

اوه ۰ 3۳۲۳ و4 ابا وچ 7 ۱ 0 ت۳۳ ۷ ۱۳ از ۱۱۷ ۱۳۳

�۱۸۵۲ ترجمةٌ تاریخ طبری

را بخواست و سوی‌کوفه فرستاد و گفت: «سوی قصر روودر آنسرا بسوزان و چنانکه‌ر فته‌ای باز گرد.»

محمدبن‌مسلمه برفت تابه کوفه رسید ومقداری هیزم خرید و به‌درقصر بردو در راآتش زد وچون خبر را با سعد بگفتند گفت: «اين شخضص را برای اینکار فر ستاده‌اند» وفرستاد سب کخست: معلوم شد محمد ین مسلمه‌است و کس‌فرستا: که به قصر در آی» اما نیامد» سعد پیش وی رفت‌ و خواست‌بیابدوفرود آید امانیدیرفت. خواست خرجی به‌اودهد» نگرفت. ونامةٌ عمررا به سعد داد که نوشته بود:«شنیده‌ام که قصری ساخته‌ای و آنرا حصاری کرده‌ای که آنرا قصر سعد می‌نامند ومیان‌عودت و کسان دری نهاده‌ای» این قصر تو نیست قصر جنون است» درمنزلی‌مجاورخزینه‌ها سکونت گیرو آنرا ببند: اما برای قضر دری منه که مردم را از دعول آن جلو گیری کند وحقشان را که وقتی از خانه‌ات در آمدی به مجلس تو آبند سلب کنی.»

سعد قسم‌یاد کرد که سخنی را که به او نسبت داده‌اند نگفته است.

محمدبنمسامه‌هما ندم باز گشت و چون نزديكمدینه‌ر سیدتوشة‌او تمام‌شدو پوست درخت‌خورد وچون پیش‌عمر رسیدثقل کرده بود وهمه‌خ رخویشرابا عمر بگفت.

عمر گفت: « چرا خرجی از سعد نگرفتی؟»

گفت: «اگر می‌خواستی بگیرم نوشته بودی با اجازه داده بودی. »

عمر گفت:«خردمند کامل آنست که وقتی دستوری ازبار سود ندارد دورت اندیشانه عمل کند» باسخن کند ووانماند.»

محمد بن مسلمه قسم سعد و گفتار اورا با عمر بکفت. عمر گفتةٌ سمدراتصدیق رکزنق فا کفبت ۱ «وی از کسی که برضد وی این سخن گفته و آن-که به نزد من آورده راستگو تر است.»

محمد از ادشدةٌ اسحاقبن‌طلحه کو ید: من‌در مسجد اعظم از آن‌پیش که‌ز باد آنرا

فانک ای آ کاخ یم قرف اش تست

وجا دن هده تاه اما داصش دص

�جلد پنجم ۱۸۵۳

شعبی گو بد: کسی که در مسجد می‌نشست از آنجا دروازهٌ پل را می‌دید.

ابو کثیر گوید: روزبه پسر بزر گمهر پسر ساسان اهل همدان بود وبریکی از مرزهای روم بود وسلاح بسیار به آنها رسانید وخسروان بیمش دادند و پیشر ومیان رفت وایمن نبود تا وقتی که سعدین‌مالك بیامد وقصر ومسجد را برای وی بساعت آنگاه همراه وی به عمر نامه نوشت و از حال وی خبر داد . روزبه مسلمان شد و عمر برای اومقرری تعیین کرد وعطا داد و اورا با مکاریانش پس فرستاد.

گوبد:در آن‌روز گارمکاریان از فرقه عبادی‌بودند وچون‌به‌محلی‌رسید که آنرا قبرعبادی گویند بمرد و گوراو را بکندند» آنگاه منتظر ماندند تا یکی بر آنها بگذرد واو راشاهد مرگهوی‌گیرند» جمعی‌از بدویان آ نجاگذشتند» قبرروزبه‌را کنار راه کنده بودند و اورا به بدویان نشان دادند تا از حون وی بری مانند و آنها را شاهدعویش کردند و بسبب حضور مکاریان‌گفتند قبر عبادی وبنام قبرعبادی‌شهره‌شد.

ابو کثیر گوید : بخدا روزبه پدر من بود » گفتند «نمیخواهی خبر او را با مردم‌بگوئی ؟کفت: نه)

سعید گوید: بعضی گروههای دهگانه از گروههای دیگر بیشتر شد وسعددربارة تنظیم آنها به عمر نامه نوشت‌وعمر نوشت که تنظیم کن .

گوید: سعدگروهی از نسب شناسان وصاحبنظران و خردمندان عرب را واز آن جمله سعیدبن نمران ومشعلةبن نعيم راپیش خواند که گروهها را به ترتیب هفت تنظیم کردند وهفت گروه شدند: کنانه و وابستگانش از حبشیان ودیگر کسان‌و جدیله که تبرةبنی‌عمروبن قیس‌عیلان بودند يك گروه شدند. قبیلةً قضاعه که تیرةٌ غسان بن شام از آنها بود با بجیله وخثعمو کنده وحضرموت وازد يك گروه شدند. مذحح و حمیروهمدان و و ابستگانشان يك‌گروه شدند . تمیم و دیگر قوم رباب و هو ازن يك

کروه شد ثك . طابفةً اسد وغطفان ومحارب وئمر وضبیعه و تغلب‌يك کروه‌شدند» اباد و 59 و 5 سا ۳ ۰ قلخ "

�۱۸۵۲۳ ترجمهٌ تاریخ طبری

بیشتر ایام معاویه چنین بودند تازیاد آنها را چهار گروه کرد.