تاریخ طبری:جلد پنجم:فتح مصر و اسکندریه
ابن اسحاق کو ید: وقتی عمر از شام فراغت یافت به عمروبنعاص نوش ت که
با سپاه عویش سوی مصررود واوبرفت وبه سال بیستم بابالیون راگشود.
ابوجعفررگوید: درباب فتح اسکندریه حلاف هست» بعضی ها گفتهاند به سال پیستو پنجم وسال دوم خلافت عشمان گشوده شد وعامل آن عمروبنعاص بود .
سس سس
کو ید: وچونبابالیونرا کشودیمازدهات روستایی کهمابین آ نجاو اسکندر به بوديکايك گذشتیم تا به بلهیب رسیدیم کهاز دهکدههای روستابود و آنرا دهکد؛ر نس
3 ص ۰ محم.__ نب م , کفتند: وداممت ان ما به مدنته. فا نوفدم ود
�۱۹۳۰
ترجمهً تادیخ طبری
گوید: وچونبهبلهیب رسیدیم فرمانروای اسکندریه کس پیش عمرو بنعاص فرستاد که من به کسانی که بنظرم از شما گروه عربان منفورتر بودند » یءنی پارسیان ورومیان» جزیهمیدادم اگر بخواهی به تسوجزیهمیدهم به شرط آنکه هرچه اسیر از سرزهین من گرفتهاید پسدهید.
گوید: عمروبنعاص به اوپیغام داد که پشتسرمن امیریهست کهنمی توانم بینظر او کاری را به سربرم» اگر خواهی دست از تومیدارم و دست از منبدار تا آنچه را به من پیشنهادکردهای برای اوبنویسم» اگرپذیرفت»من نیزمیپذیرم واگر دستوری جز این داد به کار میبندم.
گوید: واو گفت: «چنین باشد »
آنگاه عمروبنعاص به عمربن حطاب نوشت.
ضمن نامه پيشنهاد فرمانروای اسکندریه را یادکرد. هنوز باقیمانده اسیرانآنها بسه
دست مابود. در بلهیب توقف کردیم ومنتظر نامهةٌ عمر ماندیم تا بیامده و عمرو آنرا برما فروخواند وچنین بود.
«..اما بعد» نامه تورسید که نوشته بودی فرمانروای اسکندربه
«پیشنهاد کرده که جز به دهد» بشرط آنکه اسیر انسرز مین ویراپس بدهی.
«یجانعودم جزیهای که پیوسته به ما ومسلمانان پساز ما رسد به نزد من
«خوشتر از غنیمتی است که تقسیمشود و گو بینبود. بهفرمانروای اسکندریه
«پيشنهاد کن به تو جزیه دهد به این شرط کسهاسیران آنها راکسه به دست
«شماست میاناسلام ودین قومشان مخیر کنید: هر که اسلام اختیار کرد
«جزو مسلمانان است ووظایف و تکالیف وی همانند آنهاست وهر که دین
«قوم خویش اختیار کرد مانند دیگر همکیشانخودجزیهرهد. اسیر انی کهبه
«سر زمب؛, عر تیر اکندهاند او به....-- که وانمت وستدهاند» بت دادنشان
�عمرو کس فرستاد و مضمون نامه امیرمومنان را بهفرمانروای اسکندربه خبر دادواو گفت: «جنین باشد»
گوید: ما اسیرانی را که به دست داشتیم فراهم آوردیم» نصرانیان نیر فراهم آمدند. یکی را از آنها که بهدست ما بودند میاوردیم واورا میان اسلام و نصر انیت مخیر می کرددم» اگر اسلام اختیار میکرد» تکبیری میگفتیم که از تکبیرمان به هنگام فتح دهکده رساتر بود. آنگاه وی را بهحودمان میپیوستیم. واگر نصرانیت
پیش آوردیم ابومریم عبداللهبن عبدالرحمان بود.
قاسمبنقزمانگو ید: اورا دیدم که سردسته (عریف) بنیز بید بود.
زیاد گوید: اسلام و نصرانیت بدوعرضه کردیم» پدر ومادر وبرادرانش جزو نصاری بودند » اسلام اختیار کرد ووی را بطرف خودمان آوردیم و پدر و مادر و برادرانش برجستند واورا از دست ما می کشیدند چندانکه جامههای وی را بهتتش دریدند وا کنون چنانکه میبینی سردستهً ماست.
گوید: پس از آن اسکندریه گشوده شد و وارد آن شدیم واین زبالهدان که اکنون هست؛ ب رکنار اسکندریه بود و اطراف آن سنگ بود چنانکه هست و کمو بیش نشده» هر که پندارد که براسکندریه ودهکدههای اطراف آن جزیه نبود و مردم آن پیمان نداشتند بخدا درو غمیگوید.
قاسمبنق< مان گو بد: این حدد.؛.." تتجا به مبان آمد که شاهان ینت امه ده
�۱۹۳۲ ترجمتادیخطبری
سس سس سس س
سالار ان مصر می نوشتند که مصر به جنگ کشوده شد و آنها بند ان مسا هستند» که هرچه خواهیم دربارة آنها اراده کنیم وهرچه خواهیم کنیم.
فتحی نصیب کرد سالار آنجا باشد آنگاهز بیر بنعوام را ازپی فرستاد که کمك وی باشد. ابوعبیده را نیز سوی رماده فرستاد و گفت اک خدا فتحی نصیب کرد به کار حویش باز گردد .
عبده گوید: وقتی عمر سوی مدینه باز گشت» عمرو بنعاص سوی مصر رفت وبه بابالیون رسید» زبیر نیز از پی اورفت و آنجاف راهم آمدند که ابومریم جائلیق مصر با اسقف ومردم مصمم بهمقابله آمدند. مقوقس آنها را برای حفظ دیارخویش فرستاده بود وچون عمرو آنجا فرودآمد با وی بجنگیدند.
عمر و کس فرستاد که شتاب مبارید تا حجت برشما تمام کنیم» آنگاه در کار خویش بنگرید و آنها پاران خویش را بداشتند. سپس عمرو کس فرستاد کهمنمیان دوسپاه می آیم؛» ابومریم و ابومریام به سوی من آیند.
آنها پذیرفتند وبه همدیگر اعتماد کردند» عمروبه آنهاگفت: «شما دو راهب این دیارید» بشنوید که خدا عزوجل محمدصلی اللهعلیهوسلم را به حقبرانگیخت و اورا به حق مأمور کرد» محمد صلیاللهعلیه وسلم؛ مارا به حق فرمان داد و آنچه را فرمان داشت به سربرد» آنگاه برفت که درود ورحمت خدا براوباد» و آنجه را به عهده داشت انجام داده بود ومارا به راه روشن نهاده بود . از جمله چیزها که به ما دستور داد این بود که حجت به کسان تمام کنیم. پس ما شما را به اسلام میخوانیم ه رکه بپذیرد همانند ماست وهر که نپذیرد جزیه براوعرضه کنیم وحفاظت اورا به عهده گیریم» پیمبر ما گفته که ما دیار شما رافتح می کنیم و بهسبب خویشاو ندی کهدر میانههست» سفارش شما را بهما کرده .۰۰ _+سین شبب اکر ببذبرید تعهد ما نسبت به
�بسم سم دس
شما مضاعف است. از جمله دهتورهاکه امیر ماداده اینست که با قبطیان نیکی کنید که پیمبر خداصلیاللهعلیهوسلم دربار قبطیان سفارش نيك به ما کرده کهنسبت به آنها خویشاو ندی داریم و تعهد حفاظ »
گفتند: «اینقرابتی است دور که جز پیمبران رعایت آن نکنند» زنی نامدار و والامقام بودکه دعتر شاه ما بود واز مردم منف بود وشاهی از خاندان آنها بسود مردم عینشمس بر آنها غلبه یافتند وخونشان بریختند وملکشان بگرفتند وبهغربت افتادند و او به دست ابر اهیمعلیه| لسلام افتاد» آفرین براوباد» مارا امان بده تاپیشتو باز آییم»
عمرو گفت: «کسی همانند من فریب نمیخورده سه روز مهلت میدهیم که بنگرید وبا قوم خویش سخن کنید» سپس با شما جنگ می کنم»
گفتند: «مدت را بیفزای» وعمرو روزی بیفزود.
باز گفتند: «مدت را بیفزای»وعمرويك روز دیگر بیفزود.
پس سوی مقوقس رفتند که میخواست بپذیرد اما ارطبون نگذاشت شت جواب مو افق دهدو کفت که جنک باید کرد.
دوراهب به مردم مصر گفتند: «ما می کوشیم که از شما دفا ع کنیم وسوی آنها باز نمی گردیم. چهار روزهانده که در اثنای آن حادثهای نخو اهد بود و امیدو اریمدر
امان باشید .»
ناگهان عمرووزبیر در معرض شبیخون فرقب قز از گر فتندا. اماعمرو آمادهبود
-
فرما فرستاد که آنجا فرود آمد و نیز عوف بنمالك را سوی اسکندربه فرستاد و
هريك از آنها به مردم شهری که مقابل آن بودند گفتند اکر برونآیید در امان خواهید نخ6 ااز مایت بسا 5
�اس سس ِ
۱۳۲۴ ترجمةٌ تادیخ طبری
_ سس
کفتند: «چنین باشد» اما در انتظار مردم عینشهسبودند ومسلمانان کسانیرا که مابین دوشهر بودند به اسیری گر فتند.
عوفبنما لك گفت: «ای مردم اسکندر به شهر شما جه زیباست»
گفتند: «اسکندر گفت : شهری بسازم که محتاج خدا باشد و از خلق بینیاز ورونق آنبماند.»
ابرهه به مردم فرما گفت: «ای مردم فرما شهر شما چه کهنه است»
گفتند: «فرما گفت: شهریبسازم که از خدابینیاز باشدوبهمردم محتا جورونق آنبرفت» اسکندر وفرما دو برادربودند.»
ابوجعفر گوید: بکفتة ابن کلبیدو بر ادر بودند و اسنکدریه: و فرمابه آنهاانتساب بافت» هرروز در فرما چیزی ویران میشود ومنظرة آن کهنهشده اما رونق اسکندر به بجا ماندهاست.
ابوعشمان گو ید: وقتی عمر درعین شمس با جماعت مقابل شد» پادشاهیمیان مردم قبط و نو به مشترك بود وزبیر همراه عمرو بود» مردم مصربه شاهشان گفتند: «با قوم ی که کسری و قبصر را بشکستند و بردیارشان تسلط يافتند چه خو اهی کرد؟بااین جماعت صلح کن و پیمانی ببند وبا آنها مقابله مکن ومارا مقابل آنها مبر .»و اینبهروز چهارم بود اما شاه نپذیرفت.
آنگاه حمله آغاز شد وجنگٌدر گرفتزبیر به بالای حصار رفت وچون او را بدیدند در را به روی عمرو بکشودند و بهصلح پیش وی آمدند که پذیرفت و زبیر به جنکك وارد شهر شد وهمراه آنها از در پیشعمرو آمد واز آن پس که در خحطر هلاله بودند پیمان کردند و آنچه به جنگ گرفته شده بود مشمولصلح شد وذمیشدند. پیمان صلح چنین بود:
«بنام خدای رحمان رحیم
- سسن
و اد" اماننامهانت-...-.صطم ود عاص به م دم مص مر دهد که
�۳ نسمست سیم نیس مس مس سسست ریسم سصمت
جلد پنجم ۱۹۳۵
« جانها ودین واموالشان و کلیساهایشان وصلیبهایشان ودشت و دریاشان « در امان است که در چیزی از آن دخالت نشودو کاهش نگیردو نو بیان با «آنها ساکن نشوند.
« مردم مصر وقتی براین صلح همسخنشوند و افزایشنهرشان «بهپنجاه هزار رسدباید جزیه بدهند. حطاهایدزدانشان را بهعهده دارند. «ا گر کسانی نپذیرند به اندازهآنها جزیه برداشته شود ونسبت به آنها که «نپذیر فتهاند تعهدی نداریم ار نهر به سر رسد واز آن مقدار کمتر شود
«آ نچه بایدشان داد سه قسمت شود وهربار يك سوم دادنی را بدهند.» «پیمان وذمه خدا وذمةٌ پیمبر وذمةٌ خلیفه وذمة ممنان ضامن این «مکتوب است .نو بیانی که ببذیر ند باید فلان و فلانمقدارسر کمكبدهند» «و فلان و فلان مقدار اسب و از غزا مصون مانند و از تجارت صادر و «وارد منع نشوند. ( زبیر وعبدالله و محمدشاهد مکتوب شدند. وردان نوشت وشاهدشد. همه مردم مصر به صلح در آمدند و آنرا پذیرفستند و سپاهها فرا خواندهشد شدند وعمروفسطاط را بنیان کرد و مسلمانان در آن مقر گرفتند . آنگاه ابومریم و ابومریام بیامدند ودربارة کسانی که پس از جنگ اسیر شده بودند باعمروسخن کردند. عمرو گفت: «مگر عهدو پیمانی دارند؟ مگر با شما به صلح نیامدیم وهمانروز به ما تاختید؟» این بگفت و آنها را براند که برفتند ومی گفتند: «تاووقتی کهماباز آییم
�ترجمةٌ تادیخ طبری
۱۹۳۶
سس نس
عمرو گفت: «شما به ما حملهمی کنید وها تعهد حفاظ آنها را داریم؟»
کفتند: «آری»
اما عمرو آن اسیران را بر مردم تقسیم کرد که پخش کردند ودر دیار ععرب پرا کنده شد .
آنگاه مژده بر با خمسها پیشعمر رسید و فرستاد گان بیامدند » عمر از آنها پرسش همی کرد که به اوخبر میدادند تا به گفتگوی جائلیق وبار وی رسیدند .
عمر گفت: « بنظر من آنها درست میگویند وشما تجاهل می کنید ودرست نمیگویید. هر که با شما جنگیده امانش ندهید اما هر کهنجنگیده و چیزی از آنها و مردم دهکدهها گرفتهاید در آن پنج روز مشمول امان بوده تابه سررضد.»
آنگاه کس در آفاق فرستاد تا اسیرانی را که در آن پنج روز از مردمنجنگیده گرفته بودند پس آورد» بجز آنها که بعداز آن به جنک آمده بودند» وهمه راپسداده مکر آنهاکه از گروه اخیر بودند.
قبطیان به در عمرو بودند وعءرو خبر یافت که گفته بودند: « چه ژنده پوشند این عربان؟ وچه خویشتن را خوار میدار ندا چگونه کسانی همانند ما تسلیم آنها شدهاند؟ »
عمروبیم کرد که این پندارمایةٌ تحريك آنها شود وبگفت تا شترها کشتند و با آب ونمك پختند وسران سپاهها را بگفت تا حاضر شوند ویاران خویش را خسبر کنند» وبنشست وبه مردم ۰صر اجازه داد و کوشت و آبگوشت آوردندو بر مسلمانان بگر دانیدند که عربوار بخوردند و بربودند وسر کشیدند. همه عبا داشتند وسلاح نبود .
«ردم مصر برفتند وطمع وجرئتشانافزوده بود. آنگاه عمر به سران سپامها پیغام داد که روز بعد با باران خویش بیایند و بگفت تا با لباس و پاپوش مردم مصر
بیایند ویاران خویش را نیز بدین کار وا.!. نف وحنان کر دند. بهمر وم مصر زب
�جلد پتجم 2۳17 ۱۹۳۷ اجازه حضور داد ووضعی دیدند جز آنچه روز پیش دیده بودند. کارسازاناقسام غذاهای مصر بیاوردند کهعر بانمانندهردممصرغذا خوردندورفتار آنها داشتند.مصریان پرا کنده شدند وبد گمان بودند ومی گفتند با ما حیله کردند .
آنگاه عمروبه سران سپاهها پیغام داد که فردابرایسان سلاح بردارید و روز بعد برایسان بیامد و بهمصریان اجازهٌ حضور داد وسیاه رابه آنها عرضه کرد آنگاه گفت: «دانستم که وقتیصرفهجویی عربان و نامهیایی آنها را دیدید خودتان را چیزی بهحساب آوردید و بیم کردم به هلاکت افتید» خواستم وضع آنها را به شما بنمایم که در سرزمین حویش جک نهاند. آنگاه وضع ابشان را در سرزمین شما مایم آنگاه وضع ابشان را در جنگ بنمایم که معاش آنها چنین است اما برشما ظفر یافتهاند. و پیش از آنکه غذای روز دوم را از دیار شما به دست آرند بر آنجا دست یافتهاند. خو استم بدانید اینان که روز سوم دیدید معاش روز دومرا رمانکنندو به معاش روز اول باز نگردند.
مصر را بدوداد که در آنجا مقر گرفت.
عمرو بنشعیب گوید: وقتی میان عمروومقوقس درعین شمس تلاقی شد ودو سیاه بجنگیدند مسلمانان دورادور جولان میدادند وعمروملامتشان کرد. تک از مردم بمن کفت: «مارا که از سنگک و آهن نیافر بدهاند»
عمرو گفت: «خاموش باش که تويك سکسی»
آن مردگفت: «تو نیر سالار سکانی. 6
گو بد: وجون این کار ادا نم مس شوت عم و بانگک زد که تاد ان سم خحداصل -
�۱۹۲۸ ترجمةٌ تادیخ طبری
| للهعلیهوسلم کجایند؟ و کسانی از اصحاب پیمبر خدا که حضور داشتند بيامدند .
عمرو گفت: «پیش رو ید که خدا مسلمانان رابهسبب شما ظفر میدهد.»و آنها که ابوبرده وابوبرزه جزوشان بودند پیش رفتند ومردم به دنبال آنها بهدشمنحمله بردند وظفری نهایان یافتند ودر ماه ربیعالاول سال شانزدهم» مصر کشوده شد و مك اسللام در آنجا پای گرفت وبرامتها وملوك چیره ميشد. در این وقت مردم مصر به دور اجل بودند ومردم مکران بدور رابیل وداهر بودند ومردم سیستان به دورشاه و کسان وی بودند ومردم حراسان و باب و اقوام دیگر به دورخاقان بودند وعمر آنها را از اهل اسلام بداشت واکر رهاشان کرده بودچهکارها که نمی کر دند.
ابن لهیعهگوید: و قتی مسلمانان مصر را گشودند بحه غزای نوبه مصر رفتند و با زخمها باز آمدند وجشها از دست داده بودند کهتیر اندازانماهر آنجا بودو آنهارا تیر اند از ان چشم مینامیدند وچون عبداللهبنسعدینابیسرح والی مصرشد کهعتمان ابنعفان او راولایتداده بود بانوبیان صلح کرد که هر سالگرومی از مردم خویش را به مسلمانان هدیه کنند و مسلمانان نیز هرساله مقداری معین آذو قه و جامهو امثال آن به نو پیان هدیه کنند .
گوید: عشمانینعفان وخلیفگاه وامیر انپس از ویاینرا اجراکردندوعمرین عبد العزیز نیز به رعایت مصالح مسلمانان آنرا تایید کرد.
سیف گوید: به ماهذیقعدة سال شانزدهم عمر برسواخل مصر پادگانها نهاد و سبب آن بو دکه هرقل از راه دریابهغزای مصر وشام آمد و شخصا به مردم حمص خاخت. دی او بوقیتزصه سار وخشماه ان بخلافت عطر کته انوادیب
ابو جعفر و بد: در این سال» یعنی سال بیستم؛ ابو بحربه کندی» عبداللهسن- قیسبه غزای سرزمین رومرفتوچنانکه گویندنخستین کسبود کهو اردآن سرزمین شد وبه قولی نخستین کس از مسلمانان که وارد سرزمین روم شد میسر ین مسروق عبسی بود که با سلامت وغنیمت باز امد...یی
�جلد پنجم ۱۹۹
کوید: به گفتهٌ و اقدی در این سال قدامقین مظعون از بحرین معسزول شد و به سیب شر ابخواری حد خورد. وهم در این سال عمر ابوهریره را عامل بحرینو یمامه کرد.
گوید: وهم در این سال عمرفاطمه دختر و لید را که مادر عبدالرحمان بن- حارث بود به زنی گرفت .
وهم در این سال بلالبنر با ح رضیاللهعنه در گذشت ودر قبرستان دمشق به خالارفت.
و هم در این سال عمرء» سعد را از کوفه معزول کرد که مردم کسوفه از او شکایت داشتند ومی گفتند: «نماز نیکو نمی کند.»
وهم در این سال عمر خیبر را میان مسلمانان تقسیم کرد و یهودات را از آنجا برون کرد و ابوحبیبه را به فد فرستاد که نصف م<صول ونصف زمینارا برایآنها مقرر کرد و سوی وادیالثری رفت و آنجا را تقسیم کرد.
وهم در این سال » یعنی سال بیستم > به فتةٌ واقسدی عمر دیوانها را بدید آورد.
ابو جعف رگوید: «گفتارمخالف وی را آوردهایم.»
وهم در این سال عمر علقمةبنمجزز مدلجی را از دریا سوی حبشه فرستاد وسبب آن بود که حبشیان به بکی از حدود اسلام دست انداعته بودند و آسیب زده بودند» آنگاه عمر ملتزم شد که هر گز کسی را به درا نفرستد,
اما به گفتةٌ ابومعشر غزای سیاهان به دریا به سال سیویکم بود.
واقدی گو ید: دراین سال در ماه شعبان؛ اسیدبنحضیر در گذشتوهمدر این سال زینب دختر جحش در گذشت .
در این سال عمر سالار حج بود وعاملان وی برولایات همان عاملان سال
7 دبس .۳
�۱۹۳۰ ترجمةٌ تادیخ طبری
پیش بودند» بجز آ نها که گفتيم معزو لشان کرد و کس دیگر بجایشان نهاد و یز قاضیان وی همان کسان سالپیش بودند .