تاریخ طبری:جلد پنجم:فتح ببت‌المقدس

از جم‌نامگ
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سالم بن‌عبدالله گوید: وقتی عمر رحمه‌الله به جابیه آمد يك مرد بهودی به او گفت : « ای امیرمومنان سوی دیار خویش بار نگرد تا خدا ایلیا را برای تو بگشاید.»

در آن اثنا که عمر در جابیه بود يك دسته سوار رادید که می آمدندوهمینکه

نز ديك اورسید‌ند شیمسم هارا از نیام در آوردند.

�۱۷۸۸ ترجمةٌ تادیخ طبری

بدهند وشهر را براو کشودند. وجونشهر گشوده شدیهودی را پیش خواند که بدو گفته بودند دانشی به نزد اوهست .

گوبد: عمر از بهودی درباره دجال پرسید که در این‌باره بسیار پرس وجو می کرد.

بهودی گفت: «ای امیرمومنان دربارةُ اوچه می‌پرسی که بخدا شما عربان در فاصله ده وچند ذراع ازدرو ازه‌لد اورا می کشید.»

سالم‌گوید: وقتی عمروارد شام شد یکی ازیهودان‌دمشقوی را یدید که گفت: « سلام برتوای فاروق که فاتح ایلیایی» بخدا.از اینجا نروی تا عدا ایلیا را برای‌تو بکشاید.»

وچنان بود که مردم ایلیا عمرورا به زحمت انداخته بودند واز وی به‌زحمت بودند و گشودن آن نتوانسته‌بود» رمله را نیز نکشوده بود.

گوید : ,ون آن اثنا که عمر در جامه اردو زده بود » کسان دست به سلاح بردند .

عمر گفت: «چه شده؟»

گفتند: «مکر سواران وشمشیرها را نمی‌بینی؟»

و چون نيك نگریست‌گروهی سوار دید که شمشیرها را تکان می‌دادند و گفت: «اینان امان می‌خواهند» بیم‌مکنيد و امانشان بدهید.

به آ نها امان دادند ومعلوم شد مردم ار پلیا بودند که مطیع وی شدند و نامه‌ای در بارةٌ ایلیا و اطراف ورمله واطراف آن‌گر فتندومردم فلسطین دو گروه‌شد ند : گروهی

به اندازة همه شام بود و آن بهودی شاهد صلح شد . آنگاه عمر از بهودی در بارة دجال پرسید. گفت: («رودی از فرزندان بنيامیز اسریع بخدا شما عربان در فاصله ده وچند

تاریخ جهان

�جلد پنجم ۱۷۸۹

زراع از دروازه لد اورا می کشید.»

گوید: سبب رفتن عمر به شام آن بود که ابوعبیده بیت‌المقدس را محاصره کرده بود ومردم آنجا از اوخواستند که با شرایط شهرهای شام باآنها صلح کند و پیمال صلح به وسیله عمربن‌خطاب بسته شود ابوعبیده قضیه را برای عمرنوشت که از مدینه حرکت کرد. عدی‌بن‌سهل گوید: وقتی سپاه شام از عمر دربارهٌ فلسطین کمك خواست‌علی را جانشین خودکرد و به كمك آنها برون شد . علی گفت: «چرا خودت می‌روی که سوی دشمنی سرسخت می‌روی.» گفت: «می‌خواهم با جهاد و دشمن مرگ عباس را پس اندازم که اگر عباس را از دست بدهید شربدور شما جمح شود چنانکه سرطناب جمع ‌می‌شود.» عباده گوید : عمر در جابیه با مردم ایلیا صلح کرد و برای‌آنها نامه صلح نوشت» بجز مردم ایلیا برای هرولایت نامه‌ای جداگانه نوشت به این مضمون : «اين نامه امانی است که عمر امیرمومنان‌به مردم ایلیا می‌دهد» «خودشان واموالشان و کلیساهایشان وصلیبهایشان؛ سالم‌و بیمارشان ودیگر «مردمشان را امان‌می‌دهد که کلیساها یشان مسکون‌نشود وویران نشود واز «آن نکاهند وحدود آن را کم نکنند از صلیب و اموالشان نیز» و در کار «دیىشان مزاحمت نبینند. و کسی‌شان زیان‌نبیند و کسی از یهودان درایلیا «با آنها مقیم نشود. «مردم ایلیا باید جزیه دهند چنانکه مردم شهرها می‌دهند و باید «رومیان ودزدان را از آن- سیون کنند. کسانی که بروند جان ومالشان در

�۱۷۹۰ ترجمة تادیخ طبری

«امان است تا به امانگاهشان برسند وهر که بمانددرامان است واو نیز باید «جون مردم ایلیا جز به بدهدو کسانی از مردم‌ایلیا که بخو اهند با اموال‌خود «همراه رومیان بروند و کلیساها و صلیبها را رها کنندجان و کلیساها و «صلیبهایشان در امان است» تابه امانگاهشان‌بر سند . زمیندارانی که پیش «از کشته شدن فلان در آنجا بوده‌اند» هر کس از آنها که‌بخواهد» بماندو

«حواهدسوی‌زمهن‌خودبار گردد و از آ نهاچیزی‌نگیر ند تا و قت‌درو برسد. تا «وقتی که جزبه مقرر را بدهند پیمان‌خدا و تعهد پیمبر خدا وتعهدخلیفگان «و تعهد مومنان» ضامن این مکتوبت است. خالد بن‌ولید وعمرو بن‌عاص و «عبدا لرحمان بن‌عوف ومعاویه‌بن ابی‌سفیان‌شاهد شدند و به سال پانزدهم «نوشته‌و آماده شد. از نامه‌های دیکر نامةٌ لدچنین بود :

بسم لله ار حمن الرحیم. این امانیست که‌بندة خد اعمر» امیر مومنان» «به‌مردم لد می‌دهد و کسانی از مردم‌فلسطین که بهآنها پیوسته‌اند. امانشان «می‌دهد بر جانهاشان و امو الشان‌و کلبساهاشان وصلیبهاشان » بیبمارشان و «سالمشان ودیگر مردمشان که کلیساهایشان مسکون نشود ووبران نشود و «از آن نکاهند و حدودومردم آن راکم‌نکنند»و ازصلیبها وامولشان نیز و در « کار دینشان مز احمت‌نبیند.

«مردم لد و کسانی ازمردم فلسطین که‌باً نها پیوسته باشند بایدجزبه

«است...تا آخر نامه.

آنگاه عمر کس سوی آنها فرستاد: فلسطین را میان دو کس تقسیم کرد؛علقمة ابن‌حکیمر | سالار يك نیمه کرد واورا در ر-ا*-قی داد وعلقمة‌بن‌مجزز را سالار نیمه

�جلد پنجم ۱۳۹۱

دبگر کرد واورا در ایلیا مقر داد وهر کدام با سپاهی که همراه داشتند در قلمروعمل خویش جای‌گرفتند.

به جابیه رسیدند عمر سوار شده بود» زانوی وی را ببوسیدند وعمر هريك از آنها را بر گرفت.

عباده گو بد: وقتی عمر نام امان مردم ایلیا را فرستاد وسپاه آنجا مقیم‌شد از جابیه آهنگ بیت| لمقدس کرد واسب خویش را لنگان دیدو از آن پیاده شد» پابویی بیاوردند که بر آن نشست‌اما عمر راسخت تکان داد که فرود آمد وبا عبای خویش به صورت آن زدو گفت: «خدا زشت کند آنکه این را به تو آموخت. » آنگاه جند روز اسب خود را استراحت داد وسم آن را علاج کرد و بر آن نشست وبرفت تابه بیت المقدس رسید.

ابی‌صفیه یکی از مشایخ بنی‌شیبان‌گوید: وفتی عمر به شام آمد یابویی برای وی آوردند که بررنشست وچون براه افتاد اورا سخت تکان می‌داد که از آن فرود آمد وبه صورتش زد و گفت: «حدا به کسی که این خودنمایی را به تو آموخت چیزی نیاموزد » پیش از آن بریابوبی شوار نشده بود پس از آن نیز سوار نشد .

گوید: ایلیا وهمه سرزمین آن به دست عم رگشوده بجز اجنادین که به دست عمر و کشوده شد وقیساریه که‌به دست معاویه گشوده شد.

ابوحار ثه‌گوید: ایلیا وسرزمین آن در ربیع‌الاخر سال شانزدهم به دوست عمر

رفت ووارد مسحد شد. آنگاه سوی محراب داود رفت » ما با وی بودیم > سحده

داود را قرائت کرد سجده کرد م-.ظ وی سحله کر دنم

�دمید وموذن راگفت تا اقامه‌ گوید وبیامد وبا کسان نماز کرد و سورهص را درنماز خواند وضمن آن‌سجده کرد آنگاه بر خحاست ودر رکعت دوم قسمت اول‌سورةبنی اسرائیل را خواند. پس از آن رکو ع کرد و نماز را به سربردو گفت:« کعب‌راپیش من آرید ۰«(

و جون کعب را بیاوردند بدوگفت : « به نظر تو نمازگاه راکجا قرار دهیم ؟ »

کفت: «پای صخره»

گفت: «ایکعب! بخدا» روش بهودی پیش گرفتی» دیدمت که هردو پاپوش از پای در آوردی.»

گفت: «می‌خواستم با پایم زمین را لمسکنم.»

گفت: «دیدمت ما بالای مسجد را قبله‌گاه می‌کنیم که پیمبر حدا صلی‌الله- علیه‌وسلم قبله مسجدهای مارا چنین کرده است. این سخن را واگذار که درباره صخره امری نداریم » اما در باره کعبة امر دارم » و بالای مسجد را قبله‌گاه زب

آنگاه‌از نماز گاه عویش به خا کدانی رفت که رومیان‌به روز کار بنی‌اسرائیل بیتا لمقدس را زبرخاله کرده بودند و چون به بازبدستشان‌افتاد قسمتی از آن را از خحالك بر آوردند وقسمتی را همچنان رها کردند» گفت: « ای مردم چنین کنید که من می کنم .۰ ابن بگفت وزانو زد ویکی ازشکافهای‌قبای خودرا ازخالك پر کرد . دراین

تاریت جصان

�جلد پنجم ۱۳۹۳

چیست؟ »

کفتنده (کعب تکبیرگفت ومردم به تبعیت اوتکبیر گفتند. »

گفت: «اورا بیارید. »

کعب گفت: «ای امیرمومنان» یکی از پیمبران؛ پانصد سال» پیش کاری را که امروز کردی پیش بینی کرده است.)

گفت: «جطور؟ »

گفت: «رومیان به‌بنی اسرائیل‌هجوم آوردند وبر آنها غلبه‌یافتندوبیت‌المقدس را زیر خالك کردند وبار دیگر که غلبه یافتند» بدان نیرداختند تا وقتی که پارسیان بر آنها هجوم آوردند وبربنی اسرائیل تسلط یافتند» آنگاه رومیان تا بروزگار توبر آنها

که برتپه آن ایستادو گفت: « ای قسطنطنیه » مردم توبا خانهٌ من جه کردند » آن را ویران کردند وترا همانند عرش من شمردند و تاویل آوردند . مفد ر کردم که روزی بدست بنی‌قاذرسباو ودان ویرانت که کس سویت نیاید وکس در سایه‌ات ننشیندو شب نیاید مگر چیزی از آن به جای‌نماند.»

ربیعه شامی روایتی جون این دارد با اين اضافه که فاروق با سپاه مطیع من سویت آید و انتقام‌مردمت‌را ازرومیان‌بگیرد. ودر باره قسطنطنیه گفت:«ویر انت کنم که

کس سویت‌نياید وب ر کسی سایه‌نکنی.»

انس بن‌ما لك کو ید: با عمر در ایلیا بودم» يك روز که آنجاکسان را غدذا

می‌داد راهب ایلیا بیامد» نمی‌دانست که شراب حرام است و گفت: « می‌خو ای

گفت‌بیارد و پرسید این از <...-. نت

�سب

۱۷۹۴ ترجمةٌ تادیخ طبری

گفت: «جوشیده فشرد؛ انگور اس ت که دوئلث آن برفته» عمر انگشت در آن فروبرد و گفت: «اینکه روغن مالیدنی است. «یعنی آنرا به قطران تشبیه کرد واز آن بخورد وبه‌سالاران سپاه شام گفت و بولایات نوشت که نوشیدنی‌ای برای‌من آورده‌اند که از فشرده انگورپخته‌اند تادو ثلث آنذ‌برفته‌و يك ثلث بمانده. شما نیز بپزید و روزی مسلمانان کنید.

ابوعثمان‌گوید: وقتی عمر به جابیه آمد ارطبون‌به مصررفت‌و آنها که به‌صلح گردن ننهاده بودند به وی پیوستند وچون با مردم مصر صلح شد ورومیان مغلسوب شدند به دریا رفت ومدتها ببود وسالار جنگهای تابستانی روم بود و با سالار جنگ تابستانی مسلمانان تلاقی کرد وبا مردی از قبیله فیس به نام ضریس دراویخت‌ودست او را قطع کرد وقیسی اورا بکشت .