تاریخ طبری:جلد پنجم:فتح استخر
فتح استخر
گوید: عشمانبن ابیالعاص آهنگك استخر کرد وچندانکه خداخو است بکشتند و چندانکه خواستند غنیمت گرفتند و کسان به غزارفتند. پس از آن عثمان مسردم را به جر یه دادن وذمیشدن خواند و کس فرستادند واو یز کس فرستاد و هربذ و همه فراریان بساگوشهگرفتگان پذیرفتند و تعهد جزیه کردند.
وقتی جمع» هزیمتشد ند عثمان همه چیزهایی را که خدا غنیمت مسلمانان کرده بود بگرفت وعمس کرد وخمس را پیش عمر فرستاد وچهار خمس غنایم را میان کسان تقسیم کرد وسپاه از اموال غنیمت دست بداشتند وحفظ امانت کردند و دنیا را حقیر گرفتند. عثمان جماعت را فراهم آورد وبه سخن ایستاد و گفت: « این دین مادام که مردمش خیانت نکنند پیوسته روبه اقبال دازد ومردم آن از چیز همای
ناو شایند.بر کنار مانند وجون خیانت آوردند نا خوشایندپیتندو آنگاه بسیاز بهقدر دم و
�جلد پنجم ۳۰۰۹
اندله این روز کار کارنباشد.»
حسن گوید: به روز جنگت استخر عشمانبنابیالعاص گفت:«خدا وقتی برای قومی نکوبی خواهد خوددارشان کند و امانتشان را بیفزایدکه حفاظت امانتکنند. نخستین چبزی که از دینتان برود امانت است وجون آنرا از دست دادبد هرروز چیزی را از دست میدهید. »
در اواخر امارت عمرو آغاز امارت عثمان شهر له به مخا لفت برحاست ومردم فارس را تحريك کرد و به پیمان شکنی خواند وبار دیگر عشمان بنابی العاصبا سپاه سوی اوفرستاده شد وسپاهی به كمك او فرستاده شد که عبیدالله بن معمروشیل بنمعبد بجلی سالارشان بودند و با فارسیان تلاقی شد .
شهر له دهکدهای داشت بنام شهر له که تا نبردگاه سه فرسخ فاصله داشستو فاصلةٌ نبرد گاه تامغر وی دوازده فرسخ بود» در نبردگاه به پسر خودگفت: «چاشت کجا خو اهد بود اینجا با در شهر ك؟»
گفت: « پدرجان اگر مارا رها کنند جات نه اینجا خواهد بود نه شهرله » بلکه جز در منزل نخواهد بودء اما بخدا اینان مارا رها نمی کنند »
هنوز این سخن به سرنبرده بودند که مسلمانان جنگ انداختند و جنگیسخت کردند که در اثنای آن شهرك وپسر ش کشته شدند وخداعزوجل از پارسیان کشتاری بزرگ کرد آنکه شهرلك را بکشت حکم بنعاصبندهمان بر ادرعثمان بود.
اما به کفتةٌ ابومعشر جنک اول فارس وجنگك آخر استخر به سال بیستو هشتم بود.
گوید: جنکک آخر فارس و گور به سال بیست ونهمبود این سخن ابیمعشر در حدیث اسحاقبنعیسی آمدهاست .
عبدا لله بن سلیمان گو ید: عشمانبنابیالعاص را سوی بحرین فرستاده بودند و
�۳ - تست خمحصس یت سم
۰ 6۵۱ ۲ ترجمة تادیخ طبری
سس
کهخسرو از مداین گربختهبود و بهگور فارسپیوسته بود.
حکم بن ابی | لعاص گو ید: شهر له آهنککمن کرد.
عبید گُو ید: کسری اورا فرستاده برد.
حکم گوید: با سباه سویمنآمد. از گردنهای فرود آمدند و همه آهن پوش بودند» بیم کردم دیدگان کسان خیره شود ویکی راگفتم میان مردم ندادهد که هر کسه عمامه دارد آنرا به چشمان خویش بپیچدوهر که عمامه ندارد چشم فرو بندد»و نیز ندا
در مقابل آنها صفبستیمء آنها نیز سوار شدند. جارودین عبدی را به میمنهگماشتم ابوصفره یعنی پدرمهلب را به میسرهگماشتم» دشمنان به مسلمانان حمله آوردند اما هزیمت شدند چنانکه صدایی از آنها بهگوش نمیرسید .
جارودگفت: «ایامیر اسباه برفت»
ح-
کفتم: «خواهی دید »
کوید: چیزی نگدشت که سیاه پارسیان باز آمد اماسو اران نبودند»مسلمانان در تعقیب آنها بودند که می کشتندشان وسرها مقابل من میبرا کند. یکی ازشاهمان فارس بنام مکعب رکه از خسرو بریده بود وبه من پیوسته بودآنجا بود» سریبزر گک را پیش من آوردند» مکعبر گفت: «این اژدهاگیعنی شهرك است»
آنگاه پارسیان در شهر شاپور محاصره شدند وحکم با آنهاصلح کرد. شاه آنجا اذربیان بو د که حکم از اذربیان برای جنکك مردم استخر کمكگرفت آنگاه عمر بمرد وعثمان عبیداللهبنمعمر را بجای حکم فرستاد.
آنگاه عبیدالله خبر بافت که اذربیان سرخیانت دارد و بدو گفت:«میحواهم که برای یاران منغذایی بسازی و گاوی بکشی و استخوانهای آنرا در سینی مقابل
مننهی که لیسیدن استخو ان رادوستدارم.»
�سس
جلد پنجم ۲۳۲۰۱
اذربیان چنان کرد وعبیدالله استخوانی راکه جزبهتبر نمیشد شکست بگرفت وبا دست بشکست ومغز آن را بیرون آورد که مردیبسیار نیرومندبود. شاهبرخاست وپای اورا بگرفت و گفت:« به تو پناهندهام» وعبیدالله با وی پیمان کرد.
وچنان شد که سنکی از منجنیقبهعبیداللهعورد و به پاران عویش وصیت کرد و گفت: «انشاءالله این شهر را خواهید کشود به حونخواهی منساعتی ازمردم آ نجا بکشید.»
وچنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند .
گوید: وچنان بود که وقتی حکمبنابیالعاص شهره را هسزیمت کرده بسود عمانبنابیالعاص بدوپیوست و به عمر نوشت که میان منو کوفه شکافی هست که بیم دارم دشمن از آنجا در آید. عامل کوفه نیز نوشته بود کهمیان من وفلانجاشکافی هست. دونامه باهم به عمر رسید و ابوموسی را با هفتصد کسس فرستاد و در بصره جای داد.