تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از ماجرای این فتوح
سخن از ماجرای این فتوح وابنکه به دست کی بودل
عمرو گوید: هرمزان یکیاز خاندانهایهفتگانه پارسی بود وقوم ویمهر گان قذقبود وولایت اهو از واین خاندانها بجز دیگر مردم پارسی بود وچون به روز قادسیه هزیمت شد سوی قوم عویش رفت وشاهآنها شد و به كمك آنها با هر که میحواست پیکار کرد.
گو ید: وچنان بود که هرمزان از مناذرو نهرتیری ازدوسوی مردم برمیشان و دشت میشان حمله میبرد. پسعتبةبن غزوان از سعد کمكخو است وسعدنعیمبنمقرن و نعیم بنمسعود را به كمك وی فرستاد و گفت از بالای میشان و دشت میشان در آیند که میان آنها و نهرتیریحایل شوند .
من ما و بت
�۱۸۳/۸۹۴ ترجمهً تاریخ طبری
عتبةبنغزوان نیز سلمیبنقیس و حرملةبنمریطه را که مهاجران نخستین بودند وبا پیمبر هجرت کرده بودند واز مردم بنیعدوية بنیحنظله بودند بفرستاد که به حدود سرزمین میشان ودشت میشان میان آنها ومناذر موضعگرفتند و بنیالعم را دعوت کردند وغالب وائلی و کلیببن وائل کلیبی بی خبر نعیم و نعیم پیش سلمی و حرمله آمدند و گفتند: «شما از عشیرداید وترك شما نمیتوان کرد.» وقتی فلانو فلان روز شود سوی هرمز ان حمل؛ بربد که یکی از مابه مناذر میتازد و دیگری به نهر تیری می:-ازد و جنگاوران رام ی کشیم؛ آنگاه روسوی شما داریم که انشاهءالله در مقابل هرمزانمانعی نیست.
وقصاعمی» که مرةبنما لكبنحنظله بود چنان بود که گرودهایی از مردم معد پیش وی و عصیهبن امرژالقیس مقام گر فتند واو رابغفلت و کوری (عمی) کشانیدند که فیروزی پارسیان رابراردوان ندید و اوراعمگفتند واعقاب ویبنیالعمعنوان گرفتند.
گو ید: وجون وقت موعود سلمی وحرمله وغالب و کلیب رسید در آنهنگام هرهزان مابیندلث و نهرتیری بود وسلمیبنقیس سالار جنگاوران بصره بود و نعیم ابنمقرنسالار جنگاوران کوفه بود وجنکك انداعتند. در اثنای جنک از طرفغالب و کلیب مدد رسید وهرمزان خبر یافت که مناذر و نهر تیری ر اگرفتندوخدا نیروی او وسیاهش را بشکست وهزیمتشان کرد که مسلمانان بسیار کس از آنها کشتند وغنیمت بسیار گرفتند و تا ساحل دجبل تعقیبشان کردند و هرچه را پیش از آن بود بتصرف آوردند ودرمقابل سوقالاهو از اردوزدند.
هرمزان از پلسوقالاهو از گذشت و آنجا مقر گرفت که دجیل میان هرمزانو سلمی و حرمله ونعیم نعیموغالب و کلیبفاصله بود.
یکی از مردم عبدالقیس بنام صحار گو ید: کیسههای خرماپیش هسرمبنحیان
۰ 9 ک ۶ ۳ بر دم که مایت دلو یق و دحا ود که به جر ...5 داشت و پشت. تو شه او خر ما بو د
�جلد پنجم ۱۸۸۵
واز آن شکیب نداشت وجون توشة وی تماممیشد هنگام حر کت برای توشه گیری او کیسهها پرمی کردند که برهی گسرفت و در دشت و کوه هسر کجابود میعورد و میخور انید.
عمرو کو بد: وقتی این جمع به مقابلةٌ هرمزانرفتند و در ا:واز ومقابل او اردوزدند طاقت مقابله نداشت وصلح خو است که بهعتبه نوشتند ورأی خسو استند؛ هرمزان نیز به اونامه نوشت. عتبه دربارة همه اهواز ومهرگان قذقصلحراپذیرفت بجز نهر تیری ومناذر و آن قسمت از سوقالاهواز که بر آن تسلط بافتهبود که گفت : «آنچه را به دست آوردهایم به آنها پس نبایدداد»
آنگاه سلمی بنقیس را بر پادگان مناذر گماشت و کار آنسجا با غالب بود . حرمله را نیز برپاد کان نهر تیری گماشت»و کار آن با کلیببودو اینهردو از پاد گانهای بصره بود. طوابت بنی الم کو چ کسردند و در بصره اق.امت گرفتند وپیوسته چنین بو دند.
گوید: عتبه ماوقع را به عمر نوشت و گروهی را فرستاد که سامی از آنجمله بود به او گفت که یکی را برعمل خویش گمارد. حرمله نیز بود که هردو از صبحابه بودند با غالب و کلیب. فرستاد گانبصره نیز آمده بودند عمر گفت: «حاجاتخویش را بگویید »
همگی گفتند: « در بارة عامه هرچه خواهی کن,» ما دربارهحویشسخنداریم» وهمه طلب برای حویش کردند مکّر احنفبنقیس که گفت: «ای امیرمومنان » تسو چنانی که گفتند. باشد که چیزی از مصالح عامه برتونهان ماند که باید با توبگوییم که والی چیزهای ندیده را به ديدة اهل خبر میبیند وبه گوش آنها میشنود. ما پیوسته از جابی به جایی شدیم تا به دشت باز آمدیم. برادران ما مردم کوفه به جایی فرود آمدهاند که از چشمههای خوشگوار و باغستانهای حرم» چون تخم چشم
۳۹ صٍ ۰ ۱ ِ ۰ هه اه ات اس هد کر وا وک یا ی را
�۱۸۸۶ ترجمة تادیخ طبری
وپرغبار و کم آب فرود آمدهایم که يك سوبه صحرا دارد ويك سوبه دریای شور که به آنجا چندان میرسد که از نای شتر مر غ بگذرد» منز لگاه ماپراست وعرصهتنگك» شمارمان بسیار است و اشرافمان اندك » مردم ما بسیار است ودر هم ما بزرگ و کشتزار ک و جك» حدای وسعت آورده وسرزمین ما راگسترده» تونیز ای امیرمومنان ما راکشادکی ده وعرصهای بیفز ای که در آن باشیم وبا آن زندگی کنیم.»
عمر در منزلگاه.های ایشان که پیش از توقف در حجر آنجا بوده بودند نگریست وهمه را به آنها بخشید و به تیول داد و این همه از اموال خساندان خسرو بود. بدینسانمابین دجله وحجر غنیمتشد و آنرا تقسیم کردند ودیگر اموال خاندان خسرو به سرزمین بضره ماننداراضی کوفه بود که هر که را میخواستند آنجاجای میدادند و میان خویشتفسیم می کردنداء| حاص کسینمیشد و خمس آن رابهخلیفه میداد ند.
بدینسان اراضی بصره دونیمه بود يك نیمه تقسیم شده بود ونیمةً دیگراز آن سپاه و جماعت بود» دوهزاریها که در جنکك قادسیه حضور داشته بودندو باعتبه به بصره آمده بودند پنج هزار بودند امادر کوفه سیهزار بودند وعمربه تعداد لازم از سخت کو شانساهبصره را بهدوهزاریها پبوست که بامقبمان کو فه برابرشدند وهمه حاضر ان جنکٌاهو از با نها پیوستند.
آنگاه گفت: «اين جوان سرور مردم بصره است» ودربارةُ وی بهعتبهنوشت کهگوش بدودارد واز رأی وی بهرهگیرد. سلمی وحرمله و الب و کلیب را به مناذر و نهر تیری فرستادکه برای حارثة احتمسالی آماده باشند و خراحآنجا را بگیر ند ..
عمرو گوید: در آن انا که مردم بصره وذمیانشانبدینگو نهبودند» میانهرمزان وغالب و کلیب در حدود ار اضی اختلاف ودعوی افتاد» سلمی و حرمله آنجا رفتند که.د« کادشان نگ :ند ات کل : ...99 نافتند وه همان انحت داد
�سلمی و حرمله وغالب و کلیبطغیان وستمو کفر هرمز اذرا برای عتبةبنغزوان نوشتند که اونیز برای عمرنوشت .
عمر جواب نوشت و فرمان خویش بگفت و حرقوصبنزهیر سعدی را که صحبت پیمبر خحداصلی اللهعلیه وسلم یافته بود به كمك آنها فرستاد وسالاری جنککرا با مناطقی کهزیر تسلط آرد بدوداد.
پس هرمزان با سپاه بیامد» سلمی وحرمله وغالب و کلیب نیز برفتند تا به پل سوقالاهو از رسیدند و کس پیش هرمزان فرستادند و پیغام دادندکه یا شما به طرف ما عبور کنید یا ما به طرف شما عبورمی کنیم.
گفت: «شما به طرف ما عبو رکنید.»
آنگاه مسلمانان از روی پل گذشتند وروی آن قسمت از پل که بطرف سوق- الاهواز بود جنگیدند تاهرمزان هزیمت شد و آهنکک رامهرمز کرد ودر دهکدةشعر
فزونی خو است.