تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از فتح افریقیه و ...
سخن از فتح افر بقبهو ولابتدادی
عسدالله بنسعدبن
اییسرح بر مصر
وعزلعمر و بنعاص
طلحه کو ید: وقتی عمر درگذشت» عمروبنعاص عامل مصر بود و خارحة بن فلان عهدهدار قضای آنجا بود. عشمانتا دوسالاز خلافت خویش آنها رانگهداشت
سپاه مصر بود» عشمان وی را سالار سپاه آنجا کرد و کسان به باری وی فرستاد و روانهةٌ اف یقیه کرد»عبداللهبن نافع بن عبدا لقیس وعبدا للهبن نافعبنحصین را نیز همراه عبد الله بن سعد کر دو بهوی گفت: «اگر خدا عزو جلافر بقیه بقبهرابرای تو کشود يك پنجم از خحمس غنایمی که خدا نصیب مسلمانان می کند به تو بخشوده است. دوعبدالله را
دتادرت جسان
�جلد پنجم ۳۰۹۹
رسیدند که قبایل با وی بودند و جنک انداختند و اجل کشته شد. عبداللهبنسعدبنابی سر ح اورا کشت وافریفیه را از دشت و کوه بکشود ومر دم آ نجاهمگی اسلام آوردند و اطاعتشاننکو بود. عبدالله غنایمی را که خدا نصیب کرده بود برسپاه تقسیم کرد و يك پنجم خمس را بگرفت وچهار پنجم آنرا همراهابن و ثیمه نصری پیش عثمان فرستادودر محل قیرو انخیمهگاهی بپا کرد و گروهی را سویعثمان فرستاد که همانها دربارة آنچه عبداللهگرفته بود به اوشکایت کردند .
گفتند: «راضی نیستیم »
عثمان به عبدالله نوشت که آنر! پس دهد واز آنها استما لت کند.
گفتند: «اورامعزولکن که نمیخو اهیم پس از این ماجرا سالار ما باشد»
عثمان به عبداللهنوشت: «یکی را کهمورد رضایت توورضایت آنها باشدبجای خویش بر افریقیه گمار ويك پنجمی راکه در راه جدا به توبخشیده بودم تقسیم کن که به این بخشش راضی نیستند »
عبدا لله کهافریقیه را فتح کرده بود واجل را کشته بود چنان کرد وسوی مصر باز گشت .
گوید: مردمافر بقیه تا به رو زگار هشامبنعبدا لملك پیوسته مطیح و گوش بسه فرمان بودند ودر آرامش واطاعت به سر میبردند تا مردم عراق به آنجا راه یافتندو چون دعو تگران عراق به آنجا راه بافتند وتحریکشان کردند از اطاعت بگشتند و تفرقه در میانشان افتاد کهتا کنون جنین است .
سبب تفر قه چنان بود که آنها به دعوتگران مخالف می کفتند: «ما به سبب رفتار عاملان با پیشوایان مخالفس.ن.سکنيم واین خطا را بر آنها بار نمی کنیم »
�هت ۳ سس ِ سم سس
۳۷۱۰ ترجمهة تاریخ طبری
گفتند: «اینان به دستور آنها کار می کنند»
گفتند: «اين را نمیپذیریم تا خودمان معلوم کنیم.»
آنگاه میسره یا چند کس روان شدند وپیش هشام آمدند و اجازه و استندو راه نیافتند. پیش قایممقام رفتند و گفتند: «بهامیرمقمنان بگو که سالارمان ما را با
وما گوییم: «جهادمان به حلوصنزدیکتر است که چیزی از اونمیگیریم اگر حق ماست حلالشان باد واگرحق ما نیست نمیخواهیم»
و نیز گفتند: «وقتی شهری را محاصره می کنیم گوید: پیش افتید و سپاه خود را عقب سر آرد»
وماگوییم: «پیش روید که واب جهاد را بیفراید و کسانی چون شما بار برادران خحویش را تحمل کنند.) و خویشتنراحفاظ آنها کنیم و بار جنکك را ببریم .
«و نیز آنها در گوسفندان ما افتند و شکم بدرند که بسره در آرند و برای امیرم منان پوست سفید جویند وهزار گوسفندبرای يك پوست بکشند و گوییم:«این
تاریت جصات
�سص
جلد پنجم ۳۱۰۱
افریقیه تسلط یافتند» هشام خبر یافت و جویای آن چند کس شد که نامهایشان را باو دادند وهمانها بودند که خبر آمده بودکه جنان کرده بودند.
طلحه گو ید: عثمان؛ عبداللهین نافع بن حصین و عبداللهبن نافعبنعبدالقیس را بلافاصله از افریقیه سوی اندلس فرستاد که از راه دریا به آنجا رسیدند»عشمان به کسانی که سوی اندلس رفته بودند نوشت: «اما بعد» قسطنطنیه ازطرف اندلس کشوده خو اهد شد شما اکر اندلس را گشودید در پاداش فاتحان قسطنطنیه شريك خواهید بود والسلاع»
کعبالاخبار نیز گفت: «قومی از دریا سوی اندلس روند و آنجا را بگشایند وروز رستاخیز نورشان مشخص باشد»
گوید: مسلمانان برفتند بربران نیز همراه بودند واز جانب دشت ودریا بدانجا حمله بردند وخداآنجا راوفرنگان را برای مسلمانانگشود و ناحیهایهمانند افریقیه را بقلمرومسلمانان افزودند .وقتی عثمانعبداللهینسعدینابیسر ح را معزول کرد عمل وی را بهعبداللهین نافعبنعبدالقیس داد که آنجا بود و عبداللهبنسعد به مصر باز گشت و کار اندلسهمانند کار افریقیه بود تابه روز گار هشام که زمینبربران راگرفت اما مردم اندلس مانند سابق ببودند .
واقدی بنقل از کریبگوید : وقتی عثما نعمروبن عاص را از مصر برداشت وی بسختی خشمگین شد و کینهٌ عمان را به دلگرفت عثمان عبدالله بنسعدبنابسی سرح را روانه کرد و گفتسوی افریقبه رود و کسان را به رفتن افریقیه خواند و ده هزار کس از قریش وانصار ومهاجران آهنگ آنجا کردند.
واقدی به نقل ازابن کعب گوید: وقتیعثمان عبداللهبنسعد را سوی افریقیه فرستاد جرجیر» بطربق افریقیه دربارء آنجا به دوهزار هزار دینار و پانصدهز اردینار وبیست هزار دینار با آنها صلح کرد .
تاریخ جضات
�۳۱۲ ترجمهً تادیخطبری
بگیرد جنانکه عبدا للهبنسعد گرفته بود و او سران افربقیه را فراهسم آورد و گفت: و«شاه به من دستور داده که سیصدوزنه طلا از شما بگیرم » چتانکه عبدالله بن سعصد گرفته است»
گفتند: «جیزی نداریم که بدهیم آ نچه داشتیم به فدية جانهایخو یشدادهایم» شاه سرور ماست هرچه را که هرساله از ما میگرفته بگیرد »
فرستاده کهحبیندید یگفت تابزندانشان کردند و آنها کس پیش باران خوبش فرستادند که بیامدند وزندان را بشکستند و بیرون آمدند .
عبداللهبنسعد با مردم افریقیه پرسیصدوزنه طلا صلح کرد که عثمان آنرا به خحاندان حکم داد.
کوید گفتم : : وبا خاندان مروان»
کفت: «نمیدانم»
یزیدبن ابیحبیب گوید: عثمان عمروبن عاص را از خراج مصر برداشت و عبداللهبنسعد را برخراج گماشت وباهم احتلا فکردند وتا به عذسان نوشت که عمر خراج را کاسته وعمرونوشت که عبدالله کار جنگ راآشفته است.
پس عثمان به عمرونوشت که بیا وعبداللهبنسعد را برخراج گماشت عمرو حشمگین بیامد وبه حضور عثمان رسید یك جبهٌ یمانی پوشیده بود که پر از پنبه بود .
عثمان بدو گفت: «داخل جبهات چیست؟ »
گفت: «عمر و است 4
گفت: «میدانم داخل آن عمرواست» از اين نپرسیدم» پرسیدم آیا پنبه است یا چیزدیگر؟»
و اقدیگوید : عبداللهبنسعدمالیرا که از مصر فراهم آورده بود پیش عثمان
فر ستاد . » ۱ مر د عاید بسا 5
�جلد پنجم ۳۰۳
عثمان گفت: «ای عمرو» از پس توشیرده» شیر بیشتر میدهد»
کفت: «بچهً آن هلال شده است.»
در این سال عثمان بنعفان سالار حج بود .
و اقدیگوبد: در این سال فتح دوم استخر به دست عثمان بن ابی| لعاص انجام گرفت .
گوید: درهمین سال معاویه بهغزای قنسرین رفت.
آنگاه سال پیست وهشتم در آمد.