تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از غنایم مداین

از جم‌نامگ
پرش به ناوبری پرش به جستجو

�جلد پنجم ۱۳۹

سعیدگوید: سعد در ایوان کسری مقام گرفت وزهره را فرستاد و گفت تا نهروان برود و ازهرسو کسان‌را به همین مسافت‌فرستاد که مشر کان را برانندوغتیمت فراهم آرند وپس از سه روز به قصررفت وعمروبن‌عمروبن مقرن‌رابه‌ضبط گماشت و گفت آنچه در قصر و ایوان وخانه‌ها هست فراهم آرد وهرچه را تعاقب کنندگان میاأورند شمار کند.

وچنان بودکه مردم مداین هنگام هزیمت دست به غارت برده بودند و به‌هر سو گریخته بودند» اما از آنچه ازاردوگاه‌مهران در نهروانربوده‌بودند حتی‌يك نخ‌به در نبردند وضمن تعاقب هرچه را به دست آنها بود پس‌گرفتند وهرچه‌گرفته بودند به ضبط سپردند که‌به آنچه فراهم آمده بود ملحق شد نخستین چیزهایی که فراهم آمد موجودی قصر سبید وخانه‌های خسرو ودیکر خانه‌های مداین‌بود.

حبیب بن صهبان گو ید: وارد مداین شدیم وبه يك قلعه تر کی رفتیم که پراز سبدهایی بود که مهرسربی داشت و پنداشتيم خوردنی است و لی‌ظرفهای طلا ونقره بود که پس از آن میان کسان تقسیم‌شد.

کوید: یکی را دیدم که بهرسومی‌رفت ومی گفت: «کی سفید می‌دهد که زرد بگیرد؟» مقدار زیادی کافورگرفتیم و پنداشتیم نمك است وبه خمیر زدیم وتلخی آن را درنان یافتیم.

رفیل‌بن‌میسور گوید: زهره با پیشتازان به تعاقب تاپل نهروان رفت که‌پارسیان آنجا بودند» برپل ازدحام شد و استری در آب افتادکه با شتاب بدان پرداختند. زهره گفت: «قسم می‌خورم که این استر اهمیتی دارد که اینان در این تنگنا چنین به آن ب داخته‌اند ودر مقایا, شمش ها....صوی م کنند » معله م شد له از م کت :۱۱

�۱۸۳۰ ترجمهتادیخ‌طبری

لباس وجواهر وشمشیر وزره جواهرنشان که در مراسم‌به تن می کرد دربار آن‌بوده امنتقه

زهره پیاده شد وجون پارسیان را پس زد به باران عویش کفت که استر را از آب در آوردند وبار آن را بیاوردند که به ضبط سپردند ونمی‌دانستند چیست.

کلح گوید: من جزوتعاقب کنان بودم ودواستر بان ر| دیدم که‌سواران را به‌تیر می‌زدند وجز دو تیربرای‌آنها نمانده بود. به سوی‌آنها رفتم که‌فر اهم آمدندو یکیشان به‌دیگری گفت: «یاتو تیر بزن ومن تراحفاظت می‌کنم یا من تسیر میز نسم و تسومرا حفاظت کن.» وهريك‌دیگری را حفاظت کرد تا تبرها را ببنداختند .

آنگاه من حمله بردم و آنها را بکشتم ودو استر را بیاوردم و نمی‌دانستم‌بار آن چیست. تا پیش صاحب. ضبط رسیدم که آنچه را کسان می آوردند و آنچه را در حزینه‌ها وخانه‌ها بود می‌نوشت. گفت: «صبر کن تا ببينیم چه آورده‌ای ومن بارهارا فرود آوردم؛ معلوم شد بار یکی دوجعبه است که در آن تاج خسرو بود که‌قطعه قطعه بود و آنرا بر دو ستون می آویختند وجواهر نشان بود وبار دیگکری جسامه های نحسرو بودکه به‌تن می کرده بود» از دیبای زربفت جواهرنشان و جواهرنشان غیر دیا

مهلب گو ید: قعقا ع‌بن‌عسمروبه تعاقب رفست وبه يك پارسی برخوردکه حفاظت پارسیان می کرد و بجنگیدند واورا بکشت» همراه مقتول اسبی بود که دو صندوق بار داشت با دوغلاف که در یکی پنج شمشیر بود ودر دیگری شش‌شمشیر بود ودرصندوقها چندزره بود از آن جمله زره خحسرو وزره سر باپوشش پا ودست: وزره هرقل وزره خاقان وزره داهر وزره بهرام چوبین وزره سیاوخحش وزره نعمان که آنچه را از پارسیان نبود در جنگهایی که باخاقان وهرقل و داهر داشته بودند

کرفته بودند.

�جلد پنجم ۱۸۳۱

مانده بود. در یکی از غلافها شمشیر خسرو بود وهرمز وقباد وفیروز وشمشیر های دیگر شمشیر هرقل وخاقان وداهرو بهرام وسیاوخش ونعمان بود که همه راپیش‌سعد آورد.

سعد گفت: «یکی از این شمشیرها را انتخاب کن»و اوشمشیر هرقل‌را انتخاب کرد سعد زرة بهرام را نیزبه اوداد و بقیه رابه‌ گروه خرساء بخشید اماشمشیر خسرو

می‌شناخته بودند. دوشمشیر را بازیور وتاج وجامةً خسرو جزوخمس نگهداشتند و پس از آن پیش‌عمرفرستادند تا مسلمانان ببینند وعربان بشنوند. به همین منظوربود که خالدین‌سعید درجنکهای ار تداد شمشیر صمصامه را ازعمرو بن‌معدی کرب کرفت که عربان این را مایةٌ ننک می‌دانستند.

عصمة بن حارث‌ضبی گو بد: جزو تعاقب کنندگان بودم وبه راهی سی‌رفتم الاغبانی به راه می‌رفت که چون مرا دیدالا غ را براند وبه الاغبان دیگر رسید که جلوتراز او بود که از راه به درشدند والاغها را براندند وبه جویی رسیدند که‌پل آن شکسته بود وبماندند تا من رسیدم آنگاه جدا شدند ویکیشان به من تیرانداحت که بدوحمله بردم وخونش بریختم ودیگری بگریخت ومن دوالاغ را پیش صاحب ضبط آوردم» دوجعبه بود» در یکی اسبی طلایی بود بازین نقره که حینه بندودم‌بند وزین» یاقوت زمرد نشان بود» لام اسب نیز چنین بود با سواری از نقر جواهر نشان. در جعبةٌ دیگر شتری از نقره بود بادم بندو تن وافسار» باپوزه‌بند طلای یاقوت نشان که بك مرد ازطلای جواهر نشان بر آن بود و حسرو آنرا بردو ستون حامل تاج مینهاده بود.

ابوعبده عنبری‌گوید: وقتی مسلمانان در مداين فرود آمدند وغنایم مضبوط فر اهم آمد یکی بیامد وجعبه‌ای آورد و به صاحب ضبط داد و اووهمر اهانش گفتند :

ده که یه هن تافداصت که رش مرن هنن فاد یاف نت

�۱۸۳۲ ترجمه‌تادیخ طبری

آنگاه گفتند: «آیا جیزی‌از آن برداشته‌ای؟»

گفت: «بخدا اکر به رعا بت خدانبود آثر | پیش‌شما نمی آوردم.» و بدا نستند که مردی نيك اعتقاد است و لَْفْتند: «کیستی؟»

گفت: «به شما نمی گویم که ستایش من‌گوبید» به دیگران نیز نمی گویم که تمجید من کنند خدا را ستایش می کنم وبه ثواب اوخشنودم» یکی را فرستادند که وی را تا پیش بارانش دنبال کرد ومعلوم شد که عامر بن‌عبدقیس بود.

سعید گو بد:سعدمی گفت: «سپاه امین است اکر حرمت جنکاوران بدر نبسود می گفتم که با وجود فضیلت بدربان بعضی از آنها در غنایمی که گر فتند دست‌بردند که‌دربارة این حماعت زدانستم و نشنیدم »

جابر بنعبد الله گوید: به خدایی که جزاو خدایی نیست » کسی از جنگاوران قادسیه ر | ندیدم که دنبا و آخرتر اباهم خواهد ؛ سه نقر را متهم کردیم اما امائت و زهدشان را از خلل به دور دیدیم: طلیحة بن خو بلد بود و عمرو بن‌معدیکرب و قیس‌بن مکشو ح.

قیس عجلی گوید: وقتی شمشیر حسرو و کمربند وزیور وی را پیش عمسر آوردند گفت: «کسانی که این را تسلیم کرده‌اند موّتمن بوده‌اند»

علی گفت: «توخویشتن داری» رعیت نیز خویشتن دارشده »

شعبی نیز کُو بد: عمروقتی سلاح خسر ورا بد ید کفت: « کسانی که ابن را تسلیم کرده‌اند مو‌تمن بوده‌اند .»