تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از عزل عمار

از جم‌نامگ
پرش به ناوبری پرش به جستجو

که وی امیر نیست ولیاقت این کار ندارد ومردم کوفه بخلاف او برخاستند. پس عمر بدعمار نوشت که بیا و اوبا جمعی از مردم کو فه روان شد و کسانی راهمراه برد که موافق وش می‌دانست. اما در مخالفت وی سخت‌تر از آنها بودند که‌نیامده‌بودند و او بنالید. پدو گفتند:

«ای ابو ابقظان نالیدن از چیست؟»

گفت: « بخدا امارت را نمی‌پسندم و گر فتار آن شده‌ام.»

سعد‌بن‌مسعود تقفی‌عموی مختار وجریر بن عبدالله‌همراه عمار بودند که‌در بارة اوسعایت کردند وچیزهایی به عمر گفتند که خوشایند او نبود وعمار را معزول کرد و دیگر عامل نکرد.

ابیا لعافیل کو بد: به عمار گفتند: «از معزو لی‌غمین شدی؟»

گفت: «بخدا وقتی عاءل شدم خرسند نسشدم اما وقتی مسعزول شدم غمین شدم. »

شعبی 5و ند: عمر به‌مر دم کوفه گفت: « کد

ام ناث از دومنز لکاه‌را بهتر میدانید!) تریح بسا 5

�سس تسم سس مسجت ۳۳

جه نج ۱۹۹۳

مقصود کوفه ومداین بود .

کفت : « از شما می‌پرسم اما بررتری یکی را بر دیگری از جهره های شما می‌خو انم»

جریر گفت: «اين منزلگاه نزديك از همه جای سواد به دشت نزدیکتراست‌و منزل دیگٌر پرازبیماری وسختی ومگس شطاست.»

عمار گفت :درو غ می گوبی »

عمر بدو گفت: «تواز اودروغگوتری. »

آنگاه گفت: «از امیر تان‌عمارجه‌می‌دانید؟»

جریر گفت: «بخدا کفایت ولیاقت ندارد وسیاست نمی‌داند.»

سعدبن مسعود گفت: « بخدا نمیداند اورا به کجا کماشته‌ای.»

عمر گفت: «ای عمار ترابه کجا گماشته‌ام؟»

گفت: «به حیره وسرزمین آن»

گفت: «شنیده‌ایم که بازر گانان به‌حیره رفت و آمد دارند »

آنگاه گفت: « دیگر کجا؟ »

گفت: «بربابل وسرزمین آن»

گفت: «باد آنرا در قر آن شنیده‌ای؟)

آنگاه گفت: « دیگ رکجا ؟ »

گفتند: «به‌تو گفتیم که نمیداند ا یه کجا فرستاده‌ای»

تاریت جحضات

�۱۹۹۴ ترجمة تادیخ‌طبری

پس عمروی را از کوفه عزل کرد سپس اورا پیش خواندو گفت. «آیا وقتی ترا عزل کردم غمین شدی ‏ »

گفت: «بخدا وقتی مرا فرستادی خرسند نشدم» اما وقتی عزلم کردی‌غمیسن شدم. »

گفت: «می‌دانستم عاملی کار تو نیست اما به این آیه عمل کردم که گوبد : و نرید اننمن علیا لذین استضعفوا فی‌الارض و نجعلهم المة و نجعلهم ال و ارئین»!

یعنی: می‌خو استیم بر آن کسان که در آن سرزمین زبون بشمار رفته بودندمنت نهیم ووارئانشان کنیم .

خحلیدبن‌ذفره نمری به نقل از پدرش روایتی چنین دارد با این اضافه که گوید: عمربدو گفت: «ای‌عمار ازوقتی که آمده‌ای دربارة شناسایی کسانی که با آنهاسرو کار داری به خود می‌بالی؟ بخدا رفتارت ترا به‌بلیه‌ای سخت می کشاند. بخدا اسر عمرت در از شود مست می‌شوی وچون مست شدی به زحسمت افتی از خدا مرگ بخواه »

آنگاه روبه مردم کو فه کرد و گفت: «ای مردم کوفه‌ کی را می‌خو اهید؟ »

کفتند : «ابوموسی را)

پس ابوموسی را از پس عدار سالارکوفه کرد که یکسال آنجا بود وغلامش ءلف می‌فروخت. و لیدبن‌عبد شمس شنیده‌بو دکه‌می گفت: «بخدا صحبت هرقومی داشتم آنها را مرجح داشتم» بخدا از آنروی شاهدان بصره را تکسذیب نکردم که صحبت مردم‌بصره داشته بودم » ار صحبت شما نیز داشته باشم با شما نکویی کنم.»

ولید گفت: «زمینهای مارا تواز میان بردی و نباید عامل‌ما باشی»

آنگاه با تنی چند حر کت کرد که به نزد عمر رفتند و گفتند:« ما ابوموسی‌را

۱- سوده قصص(۲۸) آیه‌۴ تا

�۱۹۹۵ ۹

گفت: «غلامی دارد که بامردم ما دادوستد می کند»

پس عمر او را عزل کرد و به بصره گماشت و عمروبن‌سراقه را به‌جزیره

عمر به کسانی از مردم کوفه که برای عزل ابوموسی پیش‌وی آمده بودند گفت: «آیا نیرومند سختگیر می‌خواهید یا ضعیف مومن؟»

وچون جواب قانع کننده ندادند از آنها دورشد و يك طرف مسجد حلوت کرد وبخفت.

آنگاه مغیر قبن‌شعبه بیامد ومراقب بودتابیدار شد و بدو گفت: «ای‌امیرهومنان حادثه‌ای بوده که چنین کرده‌ای . آبا حادثهةً بدی بوده ؟ »

گفت: «چه حادثه‌ای بدتر از اینکه صدهزار نفراز سالاری رضایت ندارند و سالاری از آنها رضایت ندارد» ودر این‌باب بسیار سخن کر دکلمةٌ صد هزاررا از آنرو گفت که وقتی کوفه را طراحی می کردند برای سکونت بکصد هزار جنگاور

گفت: «گرفتاری؛ مردم کوفه‌اند که به زحمتم انداخته‌اند» آنگاه مشورتی را که با آنها کرده بود تکرار کرد مغیره پاسخ داد: «رضعیف

�۱۹۹۶ ترجمة تادیخ‌طبری

گماشتن مردی‌ضعیف و مسلمان» با مردی نیرومند وسختگیر چه می‌گو بید؟)

مغیره گفت: «مسلمان ضعیف اسلامش مربوط به خود اوست وضعف‌وی به ضرر تواست اما فیرومد مختگیر سختگیریش مربوط به خود اوست و نیرویش به نفع مسلمانان است»

عمر گفت: «ای مغیره ترا می‌فر ستم»

مغیره عامل کوفه بود تا عمر در گذشت واین مدت دوسالو کمی بیشتر بود. وقتی مغیره برای رفتن کوفه با عمروداع می کرد» بدو گفت: «ای مغیره؛ باید نیکان از تودر امان داشند و بد کار ان‌بیمناك»

عمر می‌حواست سعد را به عمل مغیره گمارد اما پیش از آنکه اورا بفسرستد کشته شد وسفارش اوراکرد.

روش عمرجنان بود که عاملان وش را وادار می کرد در مر اسم‌حج‌حضور یابند که از رعیت دورمانند و مردم شاکی فرصتی داشته باشندکه شکایتهای عویش را به او برسانند.

در این سال بکفتةٌ بعضی‌ها احنف‌بن‌قیس به غزای خر اسان رفت وبا بزدگرد جنگ کرد اما مطابق روایت سیف رفتن احنف به حراسان به‌سال هیجدهم‌هجرت

لبود ۰