تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از حمص که فرمانروای روم آهنگ آنجا کرد

از جم‌نامگ
پرش به ناوبری پرش به جستجو

فرمانر وای زوم آهنک‌مسلما نان ] نجا کرد.

در این سال رومیان به آهنگ ابوعبیدةبن‌جراح ومسلمانان مقیم‌حمص آمدند وسر جنگ آنها داشتند . فصهٌ مسلمانان چنانکه در روایت سعید آمده چنین است که

۳ .2 1 ۲ ان کت يب م, تمهت ر را ما ی از 99 ۳ بل

�۱۸۵۶ ترجمهٌ تاریخ طبری

بودکه رومیان که با مردم جزیره نامه‌ها نوشته بودند به آهنگک ابوعبیده و مسلما نان مقیم حمص آمدند» ابوعبیده پادگانهای خویش را فراهم آورد ودر حمص اردو زدند » خالد نیز از قنسرین بیامد و مانند امیسران پادگانها به اردو گساه پیوست» ابوعبیده با آنها مشورت کرد که جنک اندازد با حصاری شود تا كمك برسد.

خالد می کفت جنکك کند » دیگران می گفتند حصاری شود و به عمر ناسه نویسد» ابوعبیده رأی خالد را نپذیرفت وبه‌رای دیگران کار کرد وبه عمر نوشت که رومیان آهنگک او کرده‌اند وسپاهیان شام را از او بازداشته‌اند.

وجنان بود که عمر در هر شهری از مازاد اموال مسلمانان به اندازهٌ استعداد آنجا اسبانی نهاده بود که‌اگر حادثه‌ای رخ داد آماده باشد» از جمله چهارهزاراسب د رکوفه بود» وقتی خبر رومیان به عمر رسیدبه سعدبن‌مالك نوشت: «وقتی نامة من به تورسید مردم ر اهمراه قعقا ع‌بن‌عمروسوی حمص فرست که ابوعبیده را درمیان گر فته‌اند ود رکا رکمك وی‌بکوششو کسان را ترغیب کن .»

وهم عمر به سعد نوشت که:«سهیل‌بن‌عدی را با سپاه سوی جزیره فرست که تا رقه برو که مروع‌جزیره,بوده‌اند که: ورومیان زا برضد مسلمانان مقلیم حسمص بر انگیخته‌اند ومردم قرقیسیا پیشقدم آنها بوده‌اند» عبدالله‌بن‌عتبان را سوی نصیبین فرست که بامردم‌قر قیسیا همدستی کرده‌اند و ازرقه و نصیبین سوی حران‌ورها رو ند» و لیدبن‌عتبه را سوی عربان جزیره یعنی قوم ربیعه و تنوخ فرست» عیاض را نیز بفرست»اگر جنگی بودعیاض بن‌غنم سالار همگان‌است .»

گوید: عیاض از جمله مردم عراق بود که همراه خحالد به كمك سپاه شام‌رفته بود وهمازجمله عراقیانی بودکه از شام به کمك سپاه قادسیه باز آمدند وبا ابوعبیده رفت :و آمد داشت.

گوید: همان‌روز که نامه رسیدقعقا ع باچهار هزار کس‌سوی حمص روان شدء

۰ ۰ ۰ ۰ ۰ ۳ ۰ ۰ اش و ی م9 ای ۱۷۳۹۹ +- ۱۳۳۳ ۱232 ۵اه رهگ ۶۵ منره:]

�جلد پنجم ۱۸۵۷

سوی رقه رفت» عمر از مدینه به قصد کمكک‌ابوعبیده‌برون شد که آ هنگک‌حمص‌داشت وتا جاپیه رفت.

گو بد: وقتی مردم جزیره که رومیان را برضد مسله‌انان مقیم حمص تحريك کرده بودند و به کمکشان رفته بودند و با آنها بودند از گفته‌های مقیم جزیره بدانستند که سپاهیان از کوفه روان شده‌اندو ندانستند که آهنگ کوفه‌دار ند یاحمص؛ به قصد دیار ویاران حویش پر ا کنده شدند ورومیان را رها کردند.

وچون این گروه پرا کنده شدند» ابوعبیده رأی دیگر پیداکرد بجزرای اول» و دربارة برون شدن با خالد مشورت کرد.

حالد گفت که برون شود وخدا فیروزشان کرد» قعقاع بن‌عمر با سپاه کوفه به روز سوم‌پس از جنک رسید»عمر نیز به‌جابیه آمده بود» خبرفتح‌را و اینکه کمكک‌به‌روز سوم رسیده بود برای او نوشتند که در بارة آن حکم کند.

گوبد: عمر نوشت که آنها را در غنيمت‌شريك کنید» خدامردم کوفه راپاداش نيكك دهد که به حوزةٌ عویش می‌رسند و به مردم شهر های دیکر نیز كمك می کنند.

رجاء ین حبوه گو بد: هرقل از دریابه حمص تاحعت» مسلمانان‌بادگانهاداشتند» علقمةبن‌مجزز وعلقمةبن حکیم در رمله‌وعسقلان و امثال آن بودند» بزید وشرحبیل نیز چنین کرده بودند» هرقل از مردم جز یره كمك خواست ومردم حمص رابرانگیخت که پاسخ دادند که ما پیمان کرده‌ایم وبیم داریم که اگر مخالفت کنیم یاری نبینیم . وی با جمع بسیار رومیان برضد ابوعبیده برون‌شد ابوعبیده از خالد کمك‌خواست واوبا همه کسانی که داشت بکمك ابوعبیده آمدویکی را به جای نگذاشت. پس از اومردم قنسرین کافر شدندو پیروهرقل شدند» بیشتر کسانی که آنجا بودند تنوحیان شهری بودند وجنان بود که هريك از امبران مسلمان ولایت را با سپباهی که آنسجا بودند نکه می‌داشت.

1.. ۷ ۳ 1 سم چصِ ناگ 39 ۳۹ اف ۲ ار ۳ مب ۳۳ ی 1 ۰.4

�کار برمسلما نان سخت شد. نامه هنگامی به عمر رسید که آهنگ حج داشت‌و سوی حج رفت. به سعد نوش ت که ابوعبیده را در میان‌گرفته‌اند و حصاری شده مسلمانان را سوی جزیره فرست تا مردم آنجا از كمك رومیان اطراف حمص باز- مانند.

گوید: قعقا ع به كمك ابسوعبیده برون شد وسواران سوی رقه و حران و نصیبین روان شدند که چون به جزیره رسیدند آن‌گروه از مردم جزیره که با رومیان در حمص بودند خبر یافتند و سوی دیار خویش باز گشتند وزودتسر از مسلمانان آنجا رسیدند وحصاری شدند که مسلمانان در مقابل آنها موضع گرفتند.

گوید: وقتی قعقاع به حمص نزديك شد مسردم بنی‌تنوخ کس پیش خالد فرستادند واورا مطلع کردند وخبرها را باوی‌بگفتند .

حالد پیغام دادکه بخدا اگر من فرمانبر دیگری نبودم از کمی وفزونی‌شما و اينکه بمانید یا بروید باك نداشتم. اگر راست می کو بید شما نیز چون مردم جزیره پروید.

آنها با دیگرتنوخیان سخن کردند که پذیرفتند وبه خالد پیغام دادند که رأی رأی تست » اگر خواهی برویم و اگر خواهی سوی ماآیی و رومیان را فراری کنیم.

خحا لد کفت: «نمانید ووقت ‏ آمدد.....- شترا فر اری کنید.»

�جلد پنجم ۱۳۵۹

مسلمانان به ابوعبیده گفتند: «مردم جزیره متفرق شده‌اند و مردم قنسرین پشیمان شده‌اند و با مسلمانان فرار کرده‌اند که آنها نیز عربانند » ما را سوی دشمن سر ۰ »4

وخالد خاموش بود.

ابوعبیده کمت: «خالد! جرا سخن نم ی کنی؟»

گفت: « رای مرا دانسته‌ای وسخن مراگوش نکرده‌ای »

گفت: «اکنون سخن کن که بشنوم و کاربندم »

گفت: «مسلمانان رابیرون ببر که دای تعالی‌شمارحریفانرا بکاست» آنها به

توبه برید وبه راه شهادت روید» شهادت می‌دهم» واينك وقت درو غ‌گفتن نیست » که از پیمیر خحداصلی | لله‌علیه‌و سلم‌شنیدم که می گفت: «ه رکه بمیرد وخدارا بی‌شريك داند و اردبهشت می‌شود».

گوید: گویی کسان دربندی بودند که‌گشوده شد ابوعبیده آنها را برون برد . میمنه با حالد بود» میسره با عباس بود» ابوعبیده در قلب بود» معاذین‌جیل‌به‌درشهر کماشته بود وسخت بجنگیدند .

در این حال بودند که قعقاع شتابان با یکصد کس بیامد» مردم‌قنسرین‌رومیان را فراری کردند وقلب ومیمنة مسلمانان برقلب سپاه رومیان فراهم آمد که‌یکی ازدو بقار ع ساهفان کته وا مدای ده کت از نله نماند و سل ۵ خبت

�۱۸۶۰ ترجمهٌ تادیخ طبری

تارومارشد» آخرین کس آنها در مر ج‌الدیباج کشته شد که به آنجا رسیده بودند و سلاح بشکستند وپوشش بیفکندند که سبکتر شو ند که کشته شدند وغنیمت باختند .

گوید: وقتی مسلمانان ظفریافتند ابوعبیده فر اهمشان آورد و باآنها سخن کرد و گفت: «از دشمن باز نمانید و به درجات بالابی‌رغبت نباشید که‌| گرمی‌دانستم‌یکی از ما می‌ماند» آن حدیث را نمی گفتم.»

وچنان شد که آخحرین گروه از سپاه کوفه به روز سوم جنگ پیش ابوعبرسده رسید .

شعبی گوید: ابوعبیده از عمر كمك خواست که رومیان به مقابلةً وی آمده بودند» عربان نصاری نیزهمزاهشان بودند واورا محاصره کرده‌بودند. پس‌عمربرون شد وبه مردم نامه نوشت» چهارهزارکس از آنها روان شدند که همه براستر بودند و اسبان را یدكك می کشیدند وروز سوم پس از جنک پیش ابوعبیده رسیدند ودربارة آنها به عم رکه به جابیه‌رسیده بود نامه نوشت.عمر بدو نوشت: «در غنیمت‌شریکشان کن که آنها سوی‌شما آمده بودند که‌وشمنتان پرا کنده‌شد.»

ماهان‌گوید: عمر چهار هزار اسب برای حوادث احتمالی داشت و هنگام زمستان آنرا مقابل قصر کوفه وسمت چپ آن نگاه می‌داشت. بهمین‌جهت تاکنون آنجا را طویله‌گویند. هنگام بهار آنرا مابین فرات و خانه‌های‌کوفه در مجاورت دير عاقول میبرد وعجمان آنجا را آخر (آخور؟) شاهجان نامیدند» یعنی چراگاه‌امیر ان. عهده‌دار اسبان» سلمان‌بنر بیعه‌باهلی و تنی چند از مردم کوفه‌بودند که بدان‌می‌رسیدند وهرساله آنرا می‌دوانیدند. در بصره نیز همین تعداد اسب بود که جز ءبن‌معاو یه‌بدان می‌رسید. در هربك از هشت شهر چنین بودکه اکر حادثه‌ای ر خ می‌داد جمعی بر اسبان می‌نشستند و از پیش می‌رفتند تا مردم دیگر آماده شوند.

شهر بن‌ما لك کوبد: وچون سیاه کوفه از آنجا فراغت بافتند باز گشتند.