تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از جنگ جلولا
سخن از جنک جلو لا
قیس بن ابیحازم گوید: وقتی در مداین اقامت گرفتیموغنایم آنرا تقسیم کردیم وخمسها را پیش عمر فرستادیم و آنجا ببودیم خبر آمد که مهران در جلولا اردوزده و خحندق کنده ومردم موصل در تکر بت اردوزدهاند.
ابوطیبةٌ بجلی روایتی همانند این دارد با این اضافه که گوید: سعد اینخبررا برای عمر نوشت وعمرنوشت که هاشمبنعتبه را با دوازده هزارکس سوی جلولا فرست ومقدمةٌ سپاه اورا به قعقاعبنعسمروده ومیسمنه را به سعربنمالك ضپار و میسره اورا به عمرو بنمالك بنعتبه سپار وعمروبن جهنی را به دنبالهٌ ویگمار.
انطاق را هز مت کرده قعقا ع را بفرست که مابین سواد وجبل درحدود سواد شما موضعگیرد.
گوید: وقصهٌ سپاه جلولا چنان بو د که وقتی عجمان از مداین گر ختند وبه جلولا رسیدند که راهمردم آذر بیجان و باب ومردمجبال وفارس جدا میشد» یکدیگر را بهملامت گرفتند و گفتند: «اگر متفرق شوید هرگز فراهم نشوید. اينكجایی است که مارا از همدیگر جدا میکند» بیایید برضد عربان همسخن شویم وبا آنها بجنگیم
.۰ توت 1 2 رم 9۳ اور یا ار ار را وم فا هت ره ۱
�۱۸۳۸ ترجمةٌ تادیخ طبری
کردهایم ومعذور باشیم.»
آنگاه حندق زدند و آنجا به دور مهران رازی فراهم شدند.
بزدگرد نیز به حلوان رسید و آنجا فرود آمد و مردان فرستاد و مال دادو جماعت درپناه خندقشان بماندند که اطراف آن بجز راهها خارهای جو بین ريخته بودند.
شعبی گوید: ابوبکر تا وقتی بمرد از مرتد شدگان كمك نمی گرفت» عمر از آنها کمكگرفت اما بهیچکس از آنها جز برده نفرو کمتر سالاری نمیداد وتا وقتی در میان صحابیان مرد با کفایت بود سالاری جنگها را به آنها میداد و گرنه به تابعان میداد و آ نها که در ایام ارتداد قیام کر ده بودند امید سالاری نداشتند وهمه سراداهل ار تداد در حاشیه بودند تا اسلامبسط گرفت.
سعد گوید: در صفر سال شانزدهم هاشمبنعتبه با دوازده هزار کس وازجمله سران مهاجر وانصار و بزرگان عرب از مرتدشدگان ومرتد نشد گاد» روان شد و چهار روزه از مداین به جلولا رسیدوسپاه پارسیان را محاصره کرد . پارسیان دفع- الوقت می کردند وهروقت میخو استند بیرون میشدندء مسلماناندر جلولا هشتاد باربر آنها حمله بردند وپبوسته خدا »سلمانان را ظفر میداد» مش کان از خار همای چو بی نتیجه نبردند وخارهای آهنی بکار بردند.
بطانبن بشر گوید: وقتی هاشم در جلولا در مقابل مهران فرود آمد پارسیان را در محوطهً خندقشان محاصره کرد و آنها باسر گرانی و گردنفرازی بمقا بلةًمسلمانان ميامدند. هاشم با کسان سخن می کرد ومی گفت: « این منزلگاهی است کهاز پس آن منز لهاست» سعد پیوسته سوار به کمك او میفرستاد. عاقبت فارسیان آمادةٌ جنکك مسلمانان شدند و برون شدند و هاشم با کسان سخن کرد و گفت: «در راه خدانيك بکو شید کهپاداش وغنیمت شما را کال دهد برای خدا کار کنید»
را و ی ۱ ۱ ۱ ار ۳۹
�۳۳
جلد پنجم ۱۸۳۹
جا را تاريك کرد و چارهای جز ترکث نبردگاه نبود » سواران پارسی در خندق افتادند و بناجار بر کنار خندق گذر گاهها کردند که اسبان از آن بالا رود و بدینسان حصار خویش را تباه کردند ومسلماناناز ماجرا خبریافتند و گفتند: «بار دیگرسوی آنهار ویم وداخلحصار شویم پاجانبدهیم .»
وچون بار دیگر مسلمانان حمله بردند پارسیان بیرون شدند وبه دور حندق آنجا که مسلمانان بودند خارهای آهنین ریختند تا اسبان سویآنها نرود وبرای عبور جایی و اگذاشتند واز آنجا سوی مسلمانان آمدند و سخت بجنکیدن که هر گز نظیر آن ر خ نداده بود مکّر در لبلةالهریر» اما این جنگ سریعتر ومجدانهتربود.
وچنان شد که قعقا عبنعمرودر جهت حملةً عویش به مدخخل خندق رسید و آنجا را بگرفت وبگفت تا منادی ندادهد که ای گروه مسلمانان ابنك سالارشماوارد خندق پارسیان شده و آنجا راگرفته سوی اوروید وپارسیانی که میان شماوسالارتان هستند مانع دخول خندق نشوند.
قعقا ع چنین گفته بودکه مسلمانان را دلگرم کند» آنها نیزحمله بردند و تردید نداشتند که هاشم در خندق است ودر مقابل حملهةٌآنها مقأومتی نشد تسا به درخعندق رسیدند کهقعقا عبنعهر و آنجا راگرفته بود و مش رکان از راست وچپ ازعرصههای مجاور خندق فراری شدند ودجار بلیهای شدند که بر ایمسلمانان فراهم کردهبودند ومر کبهایشان لنکک شد وپیاده کر یزان شدند ومسلمانان تعقیبشان کردند وجز معدودی ناچیز از آنها جان به در نبردند» خدا در آنروز بکصد مزار از آنها را بکشت و کشتگان همه عرصه را پوشانیده بود به این جهت جلولا نام گرفت از ب سکشته که دست را بوشانیده بو دکه نمودار جلال جنکك نود.
عبیدالله بنمحفز به نقل از پدرش گوید: من جزو نخستین دستهةً سپاه بودم که وارد ساباط وسیاهچال آن شدند وجزو نخستین دسته سپاه بودم که از دجله گذشتندو
5 هت ض ۱0 ۱ ۳ 9 ۸ م۳ "۰ 0 نت ٩9۵ پریت بسا ٩ مر احع 1 1 سس ۳ ۷ ۱
�۱۸۳۵ ترجمةٌ تادیخ طبری
سس
تقسیم میشد همه را به نوامیرسانید که جواهر نشان بود و آنرا تسلیم کردم. اندکی در مداین مانده بودیم که خبر آمد که عجمان در جلولا گروهی بزر ک بر ضدما فراهم آوردهاند وزن وفرزند را به جبال فرستادهاند و اموال را نگهداشتهاند ,
سعد»عمرو بنما لك را سوی آنها فرستاد» همه سپاه مسلمانان در جنک جلو لا دوازده هزار کس بود» مقدمهدار سپاه قعقا ع بنعمروبود وسران سپاه ویکه سواران آمده بودند» وقتی سپاه به بابل مهرود رسید دهقان آنجا با عمروصلح کرد که بك جریب زمین را با درمفرش کند وچنین کرد و بااوصلح کرد و از آنجا برفتتابهجلولا رسید ودید که پارسیان عندق زدهاند ودر محصوطهً خندق حصاری شدهاند و اموالشان با آنهاست وپیمان کردهاند وبه آتش قسم خوردهاند که فرارنکنند .
گوید : مسلهانان نزديك آنها فرود آمدند. برای مشر کان همهروزه از حلوان كمك میرسید وشاه همه مردم جبال را که بکمك وی می آمدند بهکمك آنها میفرستاد. مسلمانان از سعد کمك خواستند کهدویست سوار به کمکشان فرستاد»پس از آن دویست سوار دیگر» سپس دویستسوار دیگر.
وقتی پارسیان متوجه شدند کهبرای مسلما نان کمك می ر سد»جنکک آغاز کرد ند سالار سواران مسلمان طلیحةین فلان بود از طایفهٌ بنیعبدالدار» سالار سواران عجم خرزاد پسر خرهرمز بود. جنگی سخت شد که هرگز مسلمانان نظیر آن ندیده بودند. تیرها را تمام کردند» نیسزهها شکسته شد و به شمشیرها و تبرزینها متوسل شدند.
از آغاز روز تاظهر چنین بود وچون وقت نماز رسید مردم به اشاره نماز کردند ومیان دونماز بودند کهگروهی از پارسیان عقبنشستند و گروه دیگر بیامد و جای آنراگرفت.
قعقا عبن حمرورو به کسانکرد و کفت:«آیا از این بیمناك شدید؟»
ار ۳ و رد هد ی ی ی اه
�جلد پنجم ۱۸۳۱
مکر آنکه تأخیر باشد.»
قعقاع گفت: «ما حمله میبریم و با آنها جنگ میکنیم ودستبرنمیداریم و باز نمیمانیم تا حدا میان ما حکم کند» بهیکباره بر آنها حمله کنید و با آنهادر آميزید وهيچيك از شماکوتاهی نکند.»
این بگفت وحملهبرد کهپارسیانعقب رفتند وتادررعندق توقف نکرد. دراین
اثناشبدر آمد و پارسیان راهچپ وراست گرفتند. طلیحه وقیسبنمکشو ح وعمروبن معدی کرب و حجربنعدی همراه كمك آمدهبودند» ووقتی رسیدنا. که بهسسبرسیدن شب دست کشیده بودند» امامنادی فعقا عبنعمروندا داد: شما از جنگدستمی کشید وسالارتان در خندق است. مشر کان رو به فرار نهادند ومسلمانان حملهبردند.
گوید: من وارد خندق میشوم و بهعیمهای میروم کهلوازم وجامهدر آناست وفراشی بر کسی کشیده که آنرا پس میزنم زنی است چون غزال بهزیبایی خورشید که اورا با جامههایش گرفتم وجامهها را تسلیم کردم ودر ارآ چندان کوشیدمتا از آن من شدواز اوفرز ند آوردم.
حمادبنفلان برجمی گوید: آنروز خارجةبن صلت شتری به دست آورد که از طلا یا نقره مروارید و یاقوت نشان بود همانند بزغاله و چون به زمین جای میگرفت مردی از طلای مرصع بر آن نمودار میشد وشترو مرد را بیاورد و تسلیم زوا
عقبة بنمکرم گو ید: هاشم» قعقا عبنعمرورا به تعقیب فرستاد واوبه تعقیسب
در حدود سواد شما اقامت گیرد. وقعقاع با سپاهی از پرا کندگان قبایل در حلوان
۱ و ۳ فص 1 تاد مسبت 3 , بت :۵ ۶ ۳۳
�۱۸۳۲ ترجمةٌ تادیخ طبری
سعد از مداین به کوفه رفتقعقاع بدوپیوست وقباد را کهاز عجمانبود واصل وی از خحراسان بود بر مرز گماشت و از غنایم آن به کسانی که حضور داشتند و بمضی کسانی کهدر مداین بودند چیزداد.
گوید: در این باب همسخن بودند وجون خبر فتح جلولاواقامت قعسقاع را در حلو ان برای عمر نوشتند از اواجازه خو استند که پارسیانرا تعقیب کنند » اما عمر دریغ کرد و گفت: «دلم میخواست میان سواد وجبل سدی بودکه آنها سوی ما نیایند وما سوی آنها نرویم. از آن روستاها سواد برای مابس» سلامت مسلمانان را برغنایم تر جیح میدهیم.»
گوید: وقتی هاشم قعقا ع را به تعقیب پارسیان فرستاة در خانقین به مهسران رسید واورا بکشت. به فیروزان نیز رسید که از اسب فرودآمد وبه تبهها پناهبسردو اسب خود را رها کرد.
قعقا ع اسیرانی گرفت وپیش هاشم فرستاد که آنرا جزوغنایم تقسیم کردند که بزنی گرفتهشدند وبرای مسلمانان فرزند آوردند. این اسیران بهجلولا انتساب یافتند» و آنها را اسیران جلولا می گفتند» از جمله مادر شعبی بود که به یکی ازمردمبنیعبس رسیده بود و برای اوفرز ند آورد وچون مرد عبسی بمرد» به شراحیل رسید وعامررا آور دکه در بنیعبس بزرگ شد.
مهلب گو ید: از تقسیم غنایم جلولا به سو اران نههزار نههزار رسید و هصسفت جهاربا. خمسها را هاشم پیشسعد برد.
شعبی گوید: خداو ند هرچهرادر جلولا در اردو گاهپار سیانبود باسازو بر گشان وهمهٌ چهار پایان بجز اند کی غنیمت مسلمانان کرد و از اموال خوبش چیزی به در نبردند. تقسیم غنایم بوسیلةً سلمانبنر بیعه انجام شد که ضبط وتفسیم به عهده او بود» بهمین جهت عربان او را سلمان خیل مینامیدندبسیب آنکه اسبان را تقسیسم
ِ تحص ب و و ۱ ار ی و و ۷۳۳
�جلد پنجم ۱۸۳۳۳
بود. سهم سوار ازغنایم جلولا همانند سهم مداین بود.
گوید: آنچه درجلولا تفسیم شد سیهز ارهزار بود وعمس» شش هزار هزار بود.
سعید گوید: سعد از مسهای جلولا به سخت کوشانی که حضور داشتند و سخت کوشان ی که در مداین بودند جیز داد و طلا و نقره و آبکینه و جامه های مس را با قضاعیبنعمرودئلی فرست-اد و اسیران را با ابومفرزاسود فرستاد که پبردند.
محمدبنعمرو گوید: خمسها را با قضاعی وابومفرز فرستاد و<ساب رابا زیادین ابیسفیانفرستاد واو بود که برای کسان مینوشت ودفتر مسی کرد وجون به نزد عمر رسیدند زیاد با عمر دربارة آنچه آورده بود سخن کرد ووصف آن بگفت.
عمر گفت: «میتوانی در مبان کسان به پاحیزی و آنجه بامن گفتی بگویی ۰»
گفت: «بخدا روی زمین برای من کسی پرمهابتتر از تسونیست » چگونه نتوانم با دیگران سخن کنم» و با کسان در بارةٌ چیزها که گرفته بودند و کارها که کرده بودند واینکه اجازه میخو اهند در دیار پارسیان پیش رو ند سخن کرد عمر گفت : «بخدا این سخنور تواناست» آنگاه شعری خواند که مضمونآن چنین بود:
«سپاه ما با اعمال خویش
زبان ما را گشودند .»
ابوسلمه گوید: وقتی خمسهای جلولا را پیش عمر آوردند» گفت: «بخدا زیر سقفینماند تاآنرا تقسیم کنم»
شبانگاه عبدالرحمانبنعوف وعبداللهبنارقم » آنرا که در صحن مسجد بود نگهبانی کردند وصبحگاهان عمرو کسان بیامدند » عمر سرپوش راکه سفره همای جرمین بود از روی آن ب رکشيد وچون باقوت وزمرد وجواهر را دید گریه کرد .
۵ و وگاح ۳ ۱ ۱۳ تایح بسا و در اتات مد و نی
�۱۸۳۴ ترجمهةٌ تادیخطبری
عمر گفت: «بخدا براین نمی گریم » اما خدا این حیزها را به قومی نسدهد مگ رآنکه حسودی آرند و دشمنی کنند و چون حسودی کنند به جان همدیگر افتند. »
گوید: عمر دربارهٌ خمسهای قادسیه دجار اشکال شد آنگاه به این نتیجهرسید که همه غنیمت خدا داده یعنی حمس را میان مستحفانش تقسیم کند» خمس جلولا را نیز بااطلاع وشورت واجماع مسلمانان» چونخهسقادسیه کرد و به بضی»ردم مدینه از آن چیز داد.
عمرو گوید: سعدمردمی را که آن سوی مداین بودند فراهم آورد و بگفتتا شمار کنند که همگی بکصدوسی و چندهز ار بودندمساماناننیز سیوجند هزار خانوار بودند وچنان دید کههرسهتن از آنها به یکیمیرسد ودراینباب بهعمر نوشت» عمر بدو نوشت که کشاورزان را به حال ریش گذار مگر آنها که به جنگ آمدهاند يا از طرفتو سوی دشمن گریختهاند و گیرشان آوردهای» با آنها چنانکن که پیش زاین با کشاورزان کردهای و چسون درباره گروهی چیزی نوشتم با امئالشان نیز همان
سعدبه عمر دربارهٌغیر کشاورزاننامهنوشت و جوا ب آمد که کارغیر کشاورزان تا وقتیغنیمت نشده یعنی تقسیم نکردهاید به نظر خودتان است جنسگاورانی که زمین خود را رها کرده وخالی گذاشتهاند متعلق به شماست. ار دعسو تشان کردید وجزیه از آنها پذیرفتید وپیش از تقسیم پسشان آوردید؛ ذمی بشمار آیند.اگر دعو تشان نکردید غنیمت است وبه غنیمت گیر ان تعلق, دارد..
گوید: جنگاوران جلولا بیشتر از همه زمیسن به غنیمت بسردند که غنیست ماورای نهروان خحاص آنها بود و بادیگران در غنایم پیش شريك بودند .
�جلد پنجم ۱۸۳۵
بر کشاورزان وهمه کسانی که باز آمدند وذمی شدند خراج نهادند . اموال خاندان خسرو و کسانی راکه با آنها رفته بودند مصادره کردند وغنضیمت غنیمت گیران شد فروش اراضی مابین جبل تاجیل عرب را یکسان» یعنی غیر غنیمتگیران روا ندانستند ومسلمانان آنرا جنانکهبودو گذاشتند و تقسیم نکردند که تقسیم میسر نشد بیشهها ومردابها و آتشکدهها وراههای برید واموالعسرو و کسانی کهبا ری رف:ه بودند و اموال مقتولان و آسیاها از آنجمله بود.
بعدهاء بعض مردم تنگدست از ولایتدارانتقاضای تقسیم آنرا داشتند اما عامهةً جماعت مانسع آنبود که به رأی آنها کار می کردند و تقاضای کسان را نمی پذیرفتند و میگفتند: «اگر اختلاف درمیانه نبود» میکردیم.» اگر در این تفاضا همسخن بو دندمیا نشان تقسیمشده بود.
ماهان گو بد؛ هيچيك از مردم سو اد به پیمانی کهمیان آنها و جنگاورانپیش از قادسیه بود باقی نماندند مگر اهل چند دهکده که به جنک تصرف شده بود»همگی جز اين چند دهکده پیمان شکستند وچون دخوت شدند و باز آمدندذمیشدند کهجزیه دهند ودر پناد باشند » مکر خاندان خسرو و کسانی کهبا آنها رفته بودند. زمینهای «ابین حلو ان تا عراق مصادره شده بود وعمر از همه روستا به سو اد رضابت داد.
گو بد: دربارةٌاراضی مصادره شده به عمر نوشتند که نوشت اراضی مصادره شده را میان غنیمتگیران تقسیم کنید: چهار خمس برای سپاه وبك خمس برای مستحقان خمس؛ اکر خواهند آنجااقامت گیرند» به آنها تعلق دارد .
گوید: وچونکار را به رأی غنیمتگیرانگذاشت چنان دیدند که در دیار عجم پراکنده نشوند و آنرا به همان حال نهادندوبه ک سکه مورد رضایت همگانبود
�۱۸۳۶ ترجمة تادیخ طبری
ابوطلیبه گوید: عمر نوشت: «با هم باشیدکه اگر چنین نکنید با پیشرفت کار دچار مشکل شوید آنچه را برعهده داشتم ادا کردم. خدایا ترا به شهادت می گیرم» شادد من باش۰»
و لیدبنعبداللهبنقل از پدرش گوید: کشاورزان به راههاو پلهاو کشتوراهنمایی میپرد اختند و به اندازة توانشان جربه میدادند ودهقانان جزبهمیدادند وبهکار آبادی میپرداختند وهمکی راهنمایی وضیافت «هاجر ان مسافر را بهعهده داشتندوضیافت غنیمت گیران بخصوص موروثی بود.
ماهانگوید: فتح جلولا در اوایلذیقعده سال شانزدهم بود واز فادسیه تا جلولا نه ماه بود.
عمرو گوید : ترتیب صلح عمر با امل ذمه چنین بودکه اگر به نفع دشمن با مسامانان خیانت کردند حمابت از آنها برداشته شود واگر به مسلمانی ناسزا گفتند عقو بت بینند واگر با مسلمانی جنگ کردند کشته شوند» حمایت آنها بعهدهٌعمراست وعمر در مقابل پیمانداران برای خرابی سپاه تعهدی ندارد.
ماهانگوید: در جلولا مردم ری از همه پارسیان تیره روزتر بودند کهحفاظت پارسیان را به عهده داشتندمردم ری در جنک جلولا نابود شدند .
عمرو گوید: وقتی جنگاوران جلولا سوی مداین باز گشتند در تیو لهایشان مقام گر فتند و سواد »شهول <مابت بود گر اءوال خاندان خسرو و کسانی که به اصر ار با آنها مانده بود.
گوید: وقتی پارسیان گفتار عمر و رأی او را دربارهسواد و آن سوی سواد بدانستند گفتند: «ما نیز بدین رضایت داریم بومیان هیچ محلی رضابت ندار ند که کس روستایشان را بگیرد .»
ابر اهیم بنیز ید گوید: فروش زمینهای مابین حلوان و قادسیه که مصادره شده
ات کار ی ماکان ادص
�جلد پنجم ۱۸۳۷
مغیرةبنشبلگوید: جریر از زمین مصادره شده سواد بر کنار فرات خرید و چون پیش عمر رفت بدوخبر داد واین معامله را رد کرد و نپسندید واز خریدچیزی کهمیان صاحبانش تقسیم نشده بود نهی کرد .
محمد بن قیس گو ید: بهشعبی گفتم : «سواد بهجنکك کر فتهشد؟
گفت: «(آری»همهةٌ سرزمین» بجز بعضی قلعهها وحصارها که بعضی به صلسح تسلیم شد وبعضی بهجنگ» گفتم : « با مردم سواد پیش از آنکه فرار کنند ذمی بودند؟ »
گفت: «نه ولی وقتی دعوتشدند و بهپرداعت خراج رضایت دادندواز آنها کُرفته شد ذمیشدند.»
حبیب بن ابی ثابت گوید: ديچيك از مردمسواد پیمانی نداشتند مگربنیصلو با و مردم حیره و بعض دهکدههای فرات؛ آنگاهعیانت کردند وپس ازخیانتدعوتشان کردند که ذمیشوند .
سعید گوید: عمر رضیاللهعنه بهسعد نوشت: «اکر خداوند جلولا را برای شماکشود» قعقا ع بنعمرورابدنبال پارسیانروان کن تا در حلوان مقام گیرد وحفاظ مسلمانان باشد که خدا سواد را برایتانمحفوظ دارد. قعقا عبنعمرو با سپاهی از پر ا کندگان قبایل و عجمان به تعقیبپارسیان تا خانقین رفت واسیرگرفت وازمردان جنگی هرچه به دست آورد بکشت مهر ان کشته شد وفیزران جانبرد.
وچون بزدگرد از زیمت سپاه جلولاو کشته شدن مهران خبر یافت ازحلوان به آهنکک ری برون شد ودر حلوان سپاهی به سالاری خسروشنوم بجا نهاد .
گوید: قعقاع پیش رفت تا به قصر شیرین رسید كهيكفرسخی حلوان بود و خسروشنوم به آهنگ ویبرونشد وزینبی» دهقانحلوان راپیش فرستاد کهقعقا با او تلافی کرد و جنک اند ا خحتدد وزبنبی کشته شدوعمیرةبنطارق وعبدالله دعویفتل وی ها وا و ما را وی مس کر اون ادا مک رک ها 2
�۱۸۳۸ ترجمةٌ تادیخ طبری
گوید: خسروشنوم فراری شد وءسلمانانبرحلوان تساطیافتند وقعقا ع عجمان را آنجا فرودآورد وقباد را سالارشان کرد قعقا ع رفتگان رادعوت کرد کهبيامدند و تعهد جزبه کردند و اوهمچنان سالار مرزووجزیه بود تا وقتی که سعد از مداینسوی کوفه رفت و قسعقاع بدو پسیوست و فباد راک اصل وی از عراسان بود بسمرز بگفتهةٌ سیففتح تکریت در همین سال یعنی سال شانزدهم در ماهجمادیر خ
داد.