تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از بنیان بصره
سخین از بنیان بصره
ابوجعفر گوید: بهپندار واقدی بهسال چهاردهم عمربن خطاب رضیالهعنهبه مردم مدینهگفت که ماه رمضان را در مسجدها باشند وبه ولایتها نوشت که مسلمانان
کوید: به روایت مداینی ودر همین سال» یعنی سالچهاردهم عمر بنعطاب عتبةبنغزوان را سوی بصره فرستادو گفت با همراهان خویش آنجا مسفیم شود و ار تباط پارسیان مداین واطراف را از آنجا ببرد.
بهپندارسیف» بصره در ماه ربیع سال شانزدهم بنیانگرفت واز آث پس کسه سعد از جلولا وتکریت و حصنین فراغت یافت عتبةینغزوان از مداین سوی بصره رق ت که سعد به فرمان عمر وی راآنجا فرستاد .
شعبی گوید: مهران به سال چهاردهم در ماه صفر کشته شد وعمر بهعتبهیمنی ابنغزو انگفت: «خدا عزوجل حیره واطراف آن را برای برادران شماگشود ویکی از بزر کان آنها کشته شده و بیم دارم که بر ادران پارسیشان به كمك آنها آیند میخو اهم تورا به سرزمینهند بفرستم که نگذاری مردم حیره از برادرانشان برضد برادران شما كمك گیرند وبا آنها بجنگیء شایدخداوند فتحی نصیب شماکند. به بر کت خداوند روان شو وتا آنجا که توانی از خدا بترس وبهعدالت حکم کن و به وقتنماز کن وذکر خدا بسیار وی ۰
عتبه با سیصدوچند کس روان شد وجمعیاز اعرابو بادیهنشینان بدوپیوستند وا تاد کت و که بای باکی.. ص اتف وا موی ی ام وات نا و الا
�عتبه در خریبه فرود آمد. درحدود خریبه ورابوقه ومحلبنیتمیم وازد بیش از هفت بنا نبود که: دو تا درخریبهبود و دونا درمحل ازد بود ودوتا درمحل بنیتمیم بود ویکی در رابوقه بود.
عتبهبه عمر نامه نوشت ومحل خویش را برای وی وصف کرد. عمر بدو جواب داد کهمردم را بهيكجا فراهم کن وپراکنده مکن . عتبه چند ماه آنجا بود که جنگی نکرد وبا کسی رو برو نشد.
خا لدبن عمیر گوبد: عمربنخطاب عتبةبنغزوان رافرستادو گفت:«با همراهان حود برو و چون به نهایت سرزمین عرب رسیدید و نزديك دیسار عجم شدید آنجا بمانید.)
گوید : عتبه و همراهان برفتند تا بمربد رسیدند و آن دوسنگث را بدیدند و گفتند این بصره نیست و برفتند تا مقابل پل کوچك رسیدند که در آنسجا نیروییده بود و گفتند: «باید اینجابمانید.» ونزديكفرمانروایفرات فرودآمدند و کسان برفتند وبه فرمانروای فرات گفتند: «اين جا قومی آمدهاند که پرچمی دارند و آهنگك تسو داز ند. »
فرمانروایفراتبا چهار هزار چابکسوار بیامد و گفت: «همینهارا میخو استم طناب به گر دنشان اندازید و پیش من آرید.»
عتبه رجز خواندن آغاز کرد و می گفست: «من همراه پیسمبر خدا در جنگها حضور داشتهام.»
و چون آفتاب فروشد عتبهگفت : « حمله برید» و قوم حمله کردند و همه را بکشتند واز آنها جز فرمانروای فرات کس جان نبرد که اورا اسیر گرفتند.
آنگاه ءتبة بن غز و ان کفت: «منز لکد نیکیزهتر از این بجو نید .»
�جلد پنجم ۱۷۶۹
روزی سخت گرمبود ونسیمی نبود. منبری برای عتبه بر آوردند واوبه سخن انستاد .و گفت: «دنیا بسر رسیده و از آن چیزی همانند سر ریز طرف بمانسده؛ شما از اینجا به دارالقرار میرویده با اعمال نيك آنجا روید» به منگفتهاند که اگر از لب جهنم سنگی فروافکنند هفتاد پاییز همچنان فرورود و آن را پرمیکند» آبا
بیاید که آنجا پرشود »روزیبود کهمن هفتمین پار پیمبرصلیاللهعلیه وسلم بسودم و غدذایی جز برگک درخت بیابانی نداشتیم چندان که لبهای ما متورم شد و من بردی
دروازةٌ هند رفت» برهاحل مقاپل جزیرةالعرب فرود آمدواند کی آنجا بماند. آنگاه منزلعوض کرد و کسانشکایتهمی کردند. عمر بدوفرمانداد که درسنگستانمنن لگاه گیرد» پیش از آنسه جاکهعوض کردهبودند کهجایگلی را خوش نداشتند» منز لگاه چهارم بصره بود» بصره سرزمینی است که همه سنگث آنگچ است. به آنها دستور داده شد نهری از دجله روان کنند و نهری برای آب خوردن کشیدند. و اسکان مردم بصره در بصره و اسکان مردم کو فه در کوفه کنونی» دريك ماه بود»مردم کوفه پیش از آنکه در آنجا منز لگاه کیر ند در مداین بودند تا در کوفه اقامت گرفتند»مردم بصره در ساحل دجله بودند وچندبار جا عوض کردند تا آنجا مقیم شدند . در آغاز يك فرسخ برفتند ونهر ی کشیدند آنگاه فرسخی برفتند و نهر را کشیدند» پس از آن باز فرسخی برفتند ونهر را کشیدند » پس از آن بهسنگستان رسیدند و نهر راکشیدند. طر ح محلات بصره را همانند کوفه ریختند. کار اسکان بصره با ابوالجر با عاصمبن دلف وود که از مر دم بت عبلان ...۵
�۱۷۷۹ ترجمةٌ تادیخ طبری
نصر بن اسحاقسلمی گوید: چنان بود که قطبةبنقتاده سدوسی به ناحیهحریبه بصره هجوم میبرد چنانکه مثنیبنحارثه شیبانی بهناحیه حیره هجوم میبرد» قطبه به عمر نامه نوشت و وضع خویش را خبر داد و گفت که اگر عده کمی داشته باشد برعجمانآنجا ظفر مییابد و آنها را از دیارشان بیرون می کند وچنان بودکهپس از جنگ خالد در رود زنعجمان اینناحیه از قطبه بیمناكك بودند.
عمر بدو نوشت: نامه توبه من رسید که نوشته بودی برعجمان مجاور خود هجوم میبری» نکو کردهای و توفیق یابی» به جای خویش باش ویاران خویش را مراقبت کن تا فرمان من به تورسد.
گوید: آنگاه عمر» شریحبنعامر بنیسعدی:.اسوی بصره فرستاد و گفت: «در آنجا عقبدار مسلمانان باش.»و او بهسویبصره آمد وقطبه راآنجا نهاد وسوی اهواز رفت تابهدارس رسید که پادگانی از عجمان آنجا بود که آن را بکشتند »آنگاه عمر عتبةبنغزوان را فرستاد.
عبدالملكبن عمیر گوید: وقتی عمر عتبة بنغزوان را سوی بصسره میفرستاد بدو گفت: «ایعتبه! ترا به سرزمین هند میگمارم که یکی از نواحی دشمن استو امیدو ارم حدایت كمك کند و براطراف آن تسلط یابی» بهعلاءبن حضرمینوشتهام که عر فجةبنهر ثمه را که در خدعه وجنگدشمنورزیده است.به کمك توفرستد.وقتی آمد با اومشورت کن وحرمت کن و کسان راسوی خدای دعوت کن هر کهپذیرفت از او بپذیر وهر که دریغ کرد با ذلت وحقارت جزیه دهد و گرنه بیتأمل شمشیر به کار است.در کاری که به تو سپردهاند از خدابترس»مبادا دلت به تکبرگرایدو یارانت را با توبد دل کند. توصحبت پیمبر داشتهای وبه سبب وی از پس ذلت» عسزت یافتهای و از پس ضعف نیرو گرفتهای و امیر صاحب قدرت وشاه مطاع شدها ی که میگو یی ومیشنوند وفرمان میدمی وفرمانت را اطاعت می کنند» چه نعمتیاست
�جلد پنجم ۱۷۷۱
گناه بپرهیز که به نزد من از گناه بیمانگیزتر است» مبادا که نعمتترا بکشاندوفریب دهد وخطایی کنی که بهسیب آن به جهنم روی که خدا ترا ومرا از این خطر مصون دارد » مردم وقتی دنیا به آنها رخ نمود سوی خدا شتافتند که منظورشان دنیا بود خدا را منظور دارو دنیا را منظور مدار و از سقوط ستمگران بیمناك باش۰»
شعبی گوید: عتبةبنغزوان با سیصد کس به بصره رسید و چون نیزارها را بدید وصدای قور باغهها را بشنیدگفت: «امیر مومنان به من فرمان داده در اقصای سرزمین عرب وروستای نزديك بدیار عجمان منز لگاه گیرم که این جاست واطاعت پیشوایمان برما واجب است.» ودرخریبه فرود آمد.
و چنان بود که پانصد تن از جابکسواران در ابله بودند و حفاظت آن می کردند که ابله بندر گاه کشتیهایی بود که از چین وجاهای دیکر میرسید . عتبه برفت ونزديك اجانه منزلگاه گرفت ودر حدود يك ماه بماند »آنگاه مردم ابلهسوی وی آمدند که به مقابله برحاست و قطبه بن قتادهسدوسی و قسامهٌبنزهیر ما زنیرا با ده سوار معین کرد و گفت پشت سرما باشید وفراری را بازپس رانید و هر کس را از پشت سر آهنگ ما کند بر انید.
وقتی تلاقی شد به اندازه کشتن و تقسیم کردن يك شتر جنگكنکردند که عربان غلبه یافتند وعجمان به هزیمت رفتند تا وارد شهر شدند و عستبه بهاردو گاه خویشباز گشت. وعجمان چند روزدرشهر بماندند وخدا ترس در دلهاشانافکند که برفتند وجیزهای سبك وزن را ببردند واز فرات گذشتند وشهر را رها کردند و مسلمانان و ارد آنجا شدند ومقداری کالا وسلاح و اسیر ونقد به دست آوردند و نقدرا تقسیم کردند که به هريك دودرم رسید .
عتبه» نافعبنحارث رابهضبط ابلهگماشت و خمس را برگرفت و باقی را میان جنگجویان تقسیم کرد وما وقع را به وسیله نافعبنحارث برای عمر نوشت .
داوذیناه هند کو بد: مسلما:" _ فوابله ششصد درم به دست آوردندوهر کش
�۱۷۷۲ ترجمةٌ تادیخ طبری
دودرم گرفت وعمر برای هر کدام از دودرمگرفتگان فتحابله؛ که سیصد کسبودند » دوهزار درم عطا مقر کرد.
فتحابله در رجب با شعبان همین سال بود.
شعبی گوید: در فتح ابله دویست و هفتاد کس حضور داشتند که ابسوبکره و نافع بن حارث وشبل بنمعبد ومغیرةبن شعبه ومجاشعبنسعود وابومریم بلویور بيعة ابن کلدةبنابی الصلت ثقفیوحجاج از آن جمله بودند.
عبایةبن عبد عمرو گوید» با عتبه در فتح ابله بودم» نافعبنحارث را باخبسر فتح سویعمر فرستاد؛ آنگاه مردم دشت میشان برضد ما فراهم شدند» عتبه کفت: «رای من ابنست که سوی آنها رویم» وبرفتیم وبا مرزبان دشت میشان روبرو شدیم وبا وی جنگ کردیم که یار انش هزیمت شدند واورا اسیر گرفتیم وقبا و کمرش کرفته شد که عتبه آن را همراه انسبنحجیهیشگری فرستاد.
ابوملیحهذلی گوید: عتبهانسبنحجیه را با کمر بند مرز بان دشت میشانپیش عمر فرستاد و عمر بدو گفت: «مسلمانان جطوربودند. »
گفت: «دنیا به آنها رو کرده واز بسیاری طلاو نقره در زحمتند» بههمینسب کسان بهبصره راغب شدند وروسوی آن کردند.
علی بنزید گوید: وقتیعتبه از ابله فراغت یافت مرزبان دشت میشان کسان را برضد وی فراهم آورد وعتبه از ابله سوی وی رفت و اورابکشت» آنگاهمجاشع ابنمسعود را سوی فرات فرستاد که شهسر ی آنجا بود وعتسبه سوی عمر رفت وبه مغیرةینشبه گفت که پیشو ای نماز باشد تا مجاشع باز آید و چون بیامد سالار قوم اوست. »
گوید: مجاشع برمردم فرات ظفر یافت وسوی بصرهباز گشت. فیلکانیکی از بزر گان ابز قباد جمعی را برضد مسلمانان فراهم آورد ومغیرةبنشعبه سوی او رفت ودر مرغاب تلاقی شد کهمغیره ظ...! تیوخبر فتح را برای عمرنوشت.
�جلد پنجم ۱۷۷۳
وجوذخبر» رسید» عمر بهعتبه گفت: «کی را بر بصره کماشتهای؟»
گفت: «مجاشع بنمسعود را»
عمر گفت: «جکونه يك مرد بادیه نشین را سالار مردم شهرنشین میکنی ؟ میدانی جه شده 1
گفت: «نه).
عمر کار مغیره را بدوخبرداد وفرمان داد که برسرکار خویش باز گردد. اما عتبه درراه بمرد وعمر» مغیرةبنشعبه را سالار کرد.
قتاده گو ید : مردم میشان برضد مسلما نان فراهم آمدند و مغیره سوی آنهارفت وبارهای سنگین را پشت سرگذاشت ونرسیده به دجله بادشمنرو بروشد. اردهدختر حارثبن کلده گفت: «خوب است به مسلمانان بپیو ندیم وبا آنها باشیم. »آنگاه با سرپوش خود پرچمی بست وزنان سرپوشهای خویش را پرچمها کردند و به آهنکك مسلمانان برون شدند ووقتی بهآنها رسیدند که با مشرکان به جنک بودند که جون پرچمها را بدیدند پنداشتند که برای مسلمانان كمك رسیده و عقبنشستند ومسلمانان تعقیبشان کردند و تعدادی از آنها را بکشتند.
حارثةبن مضرب گوید: ابله به جنگ گشوده شد وعستبه میان مسلمانان ککه؛ یعنی نان سفیدء تقسیم کرد.
طبریگوید: از جمله کسانی که در میشان اسیر شدند یسان بود که ابو الحسن بصری کنیه یافت و ارطبان جدعبداللهبنعون بن ارطبان.
سلمه گو ید: در فتح ابله حضور داشتم ويك دیککسین جز و سهممنشد»چون نيك نگریستم طلا بود وهشتاد هزار مثقال طلا در آن بود. در این باره به عمر نامه نوشتند که به جواب نوشت: « سلمه به خدا قسم یاد کند که وقتی دیگث را می گرفته بنظرش مسین بوده . اگر قسم یساد کرد بدو تسلیم کنید وگرنه میان مسلمانان تقسیم شود. » ری .۰ 5
�با شما بطرف ما عبورمی کنید؟»
گفتند: «شما بطرف ما عبور کنید .»
مسلمانان چوب درختان را بگرفتند و به هم بستند وسویدشمنعبور کردند» مشر کان گفتند: «با او لیشان کارینداشته باشید تا آخریشان عبور کند.»وجون بهزمین رسیدند تکبیریگفتند. آنگاه تکبیر دوم گفتند ومر کبهایشان رویپا بلند شدء آنگاه تکبیر سوم گفتند و چهار پایان بنا کرد را کب خوبش را به زمینافکند وما سرها را میدیدیم کهروی زمینمیافتاد اما نمیدیدیم کی به آنضر بت میز ندو خدافتح نصیب مسلمانان کرد.
مداینی گوید: صفیهدعتر حارث بن کلده زذعتبة بنغزوان بود وخواهسر وی ارده دختر حارث زن شبلبنمعبدبجلی بود و چون عتبه سالاری بصره یافت خویشاوندان وی ابوبکره و نافع و شبلبنمعبد با وی آمدند و زیاد نیزبا آنها بود و چون ابله را بگشودند کس نبود که میان آنها تقسیم کند و زیاد فسمتگرشان شد» در این وقت چهاردهساله بودو کیسوی آويخته داشت وهرروز دودرم به اومیدادند.
گوبند. سالاری عتبه بر بصره به سال پانزدهم وبه قولی به سال شانزدهم بود و کفتار اول درستتراست. مدت سالاری عتبه بر بصره ششماه بود پس از آنعمسر مغیرةبنشعبه ثقفی را سالار بصره کرد ودوسال در این کار بود ودربارةٌ ویگفتند آنچه گفتند وعمرابوموسی راسالار به,.۰> یی بقولی عمر پس از عتبه ابوموسیو
�جلد پنجم ۱۷۳۷۵
پس از اومغیره را سالار کرد.
وهم در این سال » یعنی سال چهاردهم » عمر پسر خحویش عبیدالله و یاران وی را به سبب شرابی که نوشیده بودند حد زد وابومحجن را نیز حد زد.
در ايين سال عمربنعطاب سالار حج بود. بقولیسالار مکهعتاببن اسیدبود وسالار یمن بعلی بنمنیه بود وسالار کوفه سعدبن ابیوقاص بود وسالار شام ابوعبيدة ابنجراح وسالار بحرینعتمانین ابیالعاص وبقولی علاءبنحضرمی بود وسالار عمان حدیفةینمحصن بود .