تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از این روایت

از جم‌نامگ
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سجن‌از این دوابت

گوید: عمربن عطاب با هرمزان مشورت کرد و گفت: «رای توچیست؟ از فارس آغاز کنم با آذر بیجان با اصفهان؟)

هرمز ان گفت: «فارس و آذر بیجان دوبال است و اصفهان سر» اگریکی از دوبال را قطع کنی بال دیگر بجای باشد اما اگر سررا قطع کنی هردو بال بیفتد» پس از سر آغاز کن» عمربه مسجد رفت» نعمان‌بن‌مقرن نماز می کرد» عمرپهلوی اونشست تا نمازحویش را بسربرد و گفت: «می‌خواهم ترا عامل کنم »

گفت: «خراجکیر نه»بلکه عامل جنکك»

عمر گفت: «عامل جنکث می‌شوی)» و اورا به اصفهان فرستاد و به مردم کوفه

مغیرةین‌شعبه را سوی آنها فرستاد که برفت» به شاهشان که ذوالحاجب نام داشت گفتند: «فرستاده عرب بر در است.» واوبا بار ان‌عو یش‌مشورت کرد و گفت: «رای شما چیست اورا باشکوه شاهی بپذیرم؟» کفتند : «آری» پس اوبرتخت نشست وتاج به سرنهاد وشاهزادگان‌با گوشوار وطوق طلا و جامه‌های دیبا بدوصف نشستند, آنگاه به مغیره اجازه داد که نیزه وسیر همراه داشت وبا نیزه به فرشها می‌زدکه فال‌بدزنند. <م"یهازوی اوراگرفشته بودند وجلوشاه

�جلدپنجم ۱۹۶۷

ایستاد که با اوسخن کرد و کفت: «شماگروه عربان دچار گرسنگی‌سخت شده‌اید که برون آمده‌اید اگر خواهید به شما آذوقه دهیم وسوی دیارتان باز گردید»

مغیره سخن کرد وحمد خحداگفت وثنای وی به زبان آورد آنگاه‌گفت: « ما گروه عربلاش ومردار می‌حوردیم» مردم به مامی‌تاختندومابه آ نهانميتاختيم» آنگاه حدا عزوجل پیمبری از ما برانگیخت که نسبش از همه معتبرتر بود و به گفتارازهمه راستگوتر»

سپس از پیمبر صلی‌اللهءلیه‌وسلم چنانکه باید سخن آورد و گفت: «وی‌چیزها بماوعده داد که آنرا چنان یافتیم که‌گفته بود. به ماوعده داد که برشما غالب می‌شویم وبرمردم اینجا تسلط می‌یابیم» من شما را در لباس و وضعی می‌بینم که آنها که پشت سر منند نم,رو ند تا آثرا بگیرند»

مغیره گوید: با خودم گفتم حوبست دست وپایم راجسع کنم ویکباره برجهم وبا کافر برتخت بنشینم شاید فال بدزند .

کوید: لحظه‌فرصتی یافتم و برجستم و باوی بر تخت بودم.

راوی‌گوید: اورا بگرفتند و بکو فتندولکد مال کردند.

مغیره گوید: گفتم: «با فرستادگان چنین‌میکنید؟ ما با فرستسادگان شما چنیسن نمی نیم»

شاه گفت: «اگر خواهید به طرف ما عبور کنید واگر خواهید ما بطرف‌شما عبور کنیم»

گفتیم: «مابطرف شما عبور م یکنیم.»

گوید : بطرف آنها عبور کردیسم» هرده کس یا پنج کس یا سه کس را به زنجیری بسته بودند . مقابل آنها صف بستیسم و به ما تیران‌دازی کردند و آسیب زدنك. »

مغیره به نعمان گفت: (رخحد. ...مر زد مر دم اسب م سنند حمله آغاز کمن .6

�وباد بوزد وظفر نازل شود »

گوید: پس از آن‌نعه‌ان گفت: «من پرچم خویش را سه بار به‌جنبش‌می آورم؛» در جنبش اول هر کس حاجت بگزارد ووضو کند» در جنبش دوم هکس سلاحو پاپوش خویش ببیند و آنرا مر تب کند با جنیش سوم حمله برید و کس به کس نبردازد و اگر نعمان کشته شد کس به‌او نپردازد که من‌خدای عزوجل رامی‌خو انم

ومسلمانان را ظفر بخش وفتح نصیب کن »

آنگاه پرچم خویش رابار اول به جنبش آورد :آنگاه بار دوم به جنبش آورد» آنگاه بار سوم به جنبش آورد وزره بیفکند وحمله برد و نخستین کس بودکه از پای در آمد.

معقل‌گوید: سوی وی رفتم اما سو کندش رابه یاد آوردم ونشانی‌براونهادم و برفتم و چنان بودکه وقتی کسی را میکشتیم یارانش از مسا منسصرف میشدند . ذوالحاجب از استربیفتاد وشکمش پاره شد وخدا آنها را هزیمت کرد . آنگاه سوی نعمان رفتم. باقمقمةًآپ ی که‌همراه داشتم‌خالك از چهرة اوبشستم گفت: «کیستی؟»

گفتم: «معقل‌بن‌بسار »

گفت: «حمد خدای. این را برای عمر بنویسید)وجان داد.

کوید: آنگاه مردم پیش اشعث‌بن‌ فیس فر اهم آمدند» ابن‌عمر وابن ز بسرو عمرو بن‌معدی کرب و حذیفه‌از آن‌جمله بودند و کس‌پیش کنیزفرز ند آورده‌اوفرستادند و کفتند:رآبا جیزی به توسیرده؟ » ۱

�جلد پنجم ۱۹۶۹

گفت: «ابنجا جعبه‌ای هست که در آن مکتوبی هست»

وچون مکتوب را بگرفتند نوشته‌بود: «که اگرنعمان کشته شدفلان واگرفلان کشته شد فلان»

واقدی‌گوید: دراین سال» یعنی سال بیست ویکم» خحالدبن ولید در حمص بمرد وعمربن حطاب را وصی خویش کرد.

کارشان جنان شد که شد.

گوید: در همین سال عمربن حطاب عماربن یاسر را عامل کوفه کرد وان مسعود را به بیت‌المال آنجا گماشت و عثمان‌بن حنیف‌را به کار مساحت اراضی کماشتا: ین از آن مردم کوفه از عمار شکانت آوردند وعماز از عمربن خطاب خحو است که از کار معاف شود.

عمر جبیربن مطعم را که بیکار بافت عام لکوفه کرد و گفت: «اين را به کس مگوی» مغیرةبن شعبه خبردار شد که عمر با جبیرین مطعم به حلوت بوده وپیش زن خحود رفت و گفت: «پیش زن جبیربن مطعم‌رو وغدذای سفر به او عرضه کن»

گو ید: زن برفت وچنان کرد و او ندانستگی کرد. آنگاه گفت «آری» بیار» و چون مغیره یقین کرد پیش عمر رفت و گفت: «خدا عاملی را که گماشتی برتو مبارك کند»

عمر گفت: وک زا عامل کرده‌ام»

مغیره گفت که جبیربن مطعم را عامل کرده است.

عمر گفت: «نمی‌دانم چه کنم!» ومغیرقبن شعبه را عامسل کوفه کرد وهمچنان برسر این کار بود تا عمر در گذشت.

بد: هم دراد سال عب...-..عقاص) عقةین نافم فهر ی را فر ستاد که زو رله

�۱۹۷۰ ترجمةٌ تادیخ طبری

را به صلح گشود ومابین برقه وزویله به‌صلح تسلیم مسلمانان شد.

ابن اسحاق‌گوید: به‌سال بیست ویکم معاو یبن ابی‌سفیان وعمیر بسن سعد انصاری درشام به‌غزای دمشق وبشنیه وحسوران وحمص و قنسرین وجزیره رفتند. معاویه‌بن ابی‌سفیان عسامل بلقا واردن و فلسطین وسواحل وانطا کیه ومعره مصرین و کیلکیه‌بود. درهمین اثنا ابسوهاشم‌بن عتبةبن ربيعة در باره کیلکیه و انطا کیه ومعره مصرین صلح کرد.

گو یند: ولادت حسن بصری و عامر شعبی دراین سال بود.

واقدی‌گوید: دراین سال عمربن خطاب سالار حج بود وزیدین ثابت را در مدینه جانشین کرد. عاملان مکه وطایف ویمن و یمامه وبحرین وشام ومصر وبصره همانها بودندکه در سال بیستم بوده بودند. عامل کوفه عمارین‌یاسر بود و کارجنگک به اوسپرده بود. بیت‌المال با عبدالله‌بن مسعود بود خراج باعتمان‌بن حنیف بود؛ و جنانکه گفته ند کار قضا باشریح بود.