تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از اينکه جرا عثمان ولید را از کوفه برداشت
�جلد پنجم ۳۱۹۹
۳۹ سب سس
سخن ازذابنکه چر اعشمان ولید دا از کوفه برداشت و سعید دا بر ۲ نجا گماشت طلحه گوید: وقتی عثمان از آنچه میان عبدالله وسعد گذشته بود خبریافت بر هردو خشم آورد وقصد آنها کرد. آنگاه از آن صرفنظر کرد. سعد را معزولکرد و آنچه را دادنی بود بگرفت وعبدالله را بهجاگذاشت وبه او دستور داد ولیدبن عقبه را بجای سعد گذاشت. ولید کهاز طرف عمرعامل عربان جزیرهبوده بود بسال دوم حلافت عثمان سوی کوفه آمد. سعد یکسال وقسمتی از سال دیگر عاملکوفه بود. وقتی ولید آمد محبوب کسان بود وبا مردم مدارا می کرد » شش سال آنجا بود و بر خحانةٌ وی درنبود. آنگاه تنی چند از جوانانکوفه بهحانةٌ اینحیسمان خحزاعی نقب زدند وبسر سرش ريختند و او به مقابله آمد و با شمشیر سوی آنها شد وچون کثرتشان را بدید بانگ زد که بدو گفتند: «حاموش با ش که فقط يك ضربت است وترا از بیم اینشب آسوده می کنیم» ابوشریح خزاعی که از بالا ناظر ماجرا بود بر آنها بانگ زد اما ابن حیسمان را ضر بتزدند و بکشتند ومردمآنهارا احاطه کردند و بگرفتندشان که زهیربنجندب ازدی بود ومور عبن ابیمور عاسدی وشبیلبن ابی ازدی و کسان دیگر» ابوشریح و پسرش شهادت دادند که برابن حیسمان در آمدهبودند وب عضیشان بعضی دیگر را منع می کردند و بعضیشان اورا بکشتند ودربارة آنها بهعثمان نوشت» عثمان نوشت کهآنها ر ابکشند وبر درقصر درمیدان کشتهشدند. عمروبنعاصم تمیمی دراین باب شعریگفت بهاین مضمون: «ای مردم ماجر اجو «درحکومت عثمانبن ع۸* پلهمسایگان خود
�۳ ك ت
«رفتار ناروا میکنید. («(پسر عفان که اورا آزمودها ید
بودهبود و ازمدینه به کوفه رفت کهنزديكجنکک باشد. شبی کهبر بام بود هسايةٌ وی استغاثه کرد از بالا نگردست و جمعی از جوانان کو فه را دید که شبانه به همسایةٌ او تاخته بودند و میگفتند: رقسریاد من يك ضربت است و آسودهات مسی کنیم» و اورا کشتند. پس او سوی عثمان رفت و بهمدینه باز گشت و کسان خود را نیز برد.
وبهسبب این حادثه که سخن درباره آن بسیار شد ترتیب قسم خوری (قسامه) مقرر شد ودربارة قتل» گفتارولی مقتول معتبر بشمار آمد. که کسانرااز کشتن بدارد. در آن هنگام عامهٌ کسانبدین رضایت داشتند.
نافعبن جبیر گوید: عثمان گفت:«قسم خوری بعهدة مدعیعلیه واولیای اوست که اگر شاهد نبود پنجاه کس از آنها قسم خورند واگر شمارشان کم بود یا یکیشان قسم نخورد قسمشان ردشود وهدعیان» قسمخوریکنند واگر پنجاه کس از آنها قسم خورد محق باشند.»
عبدالله گوید: از جمله چیزها که عذمان در کوفه پدید آورد این بود که شنید وقتی حاملان آذوقه می آمدند منادی ابوسمال اسدی و کسانی از مردم کوفه بان میزد کههر کساز بنی کلب يا بنی فلان اینجاباشد وقوم وی رامنزل نباشد پیش ابوفلان منزل گیرد. وعثمان محل خانه عقیل وخانةٌ ابنهبار را خانهة مهمانی کرد. منزل عبداللهبن مسعود درمحلةً هذیل درمحل رمادت بودکه آنجا را رها کرد وخانه
تاریت جخضات
�جلدپنجم ۱۳۲۲۱۱
هذیل در خانهةٌ او منزل می کر فتند .
مغیرةبن مقسم بنقل از بعضی مطلعان کوفه که آنها را دیده بودگوبد: منادی ابوسمالدر باز ار ودر کناسه بانگک میزد کههر کهاز بنی فلان و بنیفلان اینجا باشد» یعنی آنها که در کوفه محله نداشتند» پیش ابوسمال منزل یرد وعثمان برایمهمانان منزلها معین کرد.
طلحه گوید: عمربن<طاب و لیدبنعقبه را عامل عربان جزیدره کرده بود. وی در میان قوم بنیتغلب مقیم شد وچنان بود که ابوزبید در جاهلیت و اسلام بابنی تغلب بود تا مسلمان شد. مردم بنی تغلب کهحالگان ویبو دند دربارهٌ قرضی که بدود اشتند با وی ستم کر دند؛ ولید حق وی را بگرفت که سپاس اوداشت و به مصاحبت وی پرداخت ودر مدینه پیش ویمی آمد. وقتی واید عامل کوفه شد به درود تعظیم وی آمد چنانکه در جزیره ومدینه میآمده بود ودر خانةٌ مهمانانمنزلگرفت و آخرین بار بودکه ابوزبید پیش و لید می آمد وچیز میگرفت وباز مسیگشت. از آن پیش نصرانی بود وو لید چندان اصرار کردکه مسلمان شد و این در اواخر امارت ولد بر کوفه بود واسلامش نکوشد وچون مسلمان شده بود و لید اورا به خانه برد که عرب خوی وشاعر بود. یکی پیش ابوزینب وابومور ع وجندب آمد که از وقتی ولید فرزندانشان را کشته بود از او کینه داشتند وخبرگیران براومی گماشتندو به آنها گفت: «خبر داریدکه ولید با ابوزبید شرابمینوشد» و آنها بجوشیدند وابوزینب و ابومور ع وجندب به کسانی از سران کوفه گفتند: « اين امیسرشماست که ابوزبید همنشین اوست وا کنون بهشراب نشستهاند.»
آنها باهم بيامدند» و لید در میدان با عمارةبنعقبه منزل داشت ومنزل او در ند اشت» از مسجد بدانجا ریختند که راهش از مسجد بود وناگهان برو لید در آمدند
ولید چیزی را کنار زد وزدر تخت جاداد. بکی از آنها بیاجازة اودست برد و آنرا
�۳۳۳۲ ترجمهةٌ تادیخ طبری
بودتا نبینند که برطبق وی جزدانههای انگور نیست.
آنگاه کسان بر خاستندومیانمردمر فتندوهمدیگررابسلامت گر فتندو مردمشنیدند و به آنها ناسزاگفتند و لعنت کردند .
کسانی میگفتند که خدا از این عمل خشم آورده و کسانی میگفتند بخلاف فر آن به کنجکاویپرداختهاند. و لید اینرا از عثمان مکتوم داشت و نخواست کهدر میانه فسادی شود وخاموش ماند وتحمل کرد.
فیضبنمحمد گوید: شعبی را دیدم که پیش محمدبنعمروبنو لید» یعنیابین عمّبه کهاو نایب محمدبنعبدالملك بود نشستهبود» محمد ازغزای مسلمه سخن کرد شعبی گفت: «اگر غزا وامارت ولید رادیده بودید! که به غزا میرفت وتا کجاو کجا میرسید ووانمیماند ویکی خلاف اونمی کرد تاوقتی که ازعملخود معزول شد در آنوقت عامل بابعبدالرحمانپنر بیعه باهلی بود واز جمله چیزها که عثمان بنعفان بدستوی برمردم افزود» این بود کهازماز اد امو الماها نهسهدرم به هريك از مملو کان کوفه میداد بی آنکه از مقرریصاحبانشان بکاهد.»
عمرو بنعبد الله گوید: جندب و کسانی باوی پیش ابن مسعود آمدندو گفتند:رو لید بهشراب مینشیند.» اینرا شایع کرده بودند و در دهانها افتاده بود. ابس مسعود گفت: « هر که چیزی را از ما نهان دارد بهجستجوی عیب وی نباشیم و پردهاش را ندریم»
ولید کس به طلب ابنمسعود فرستاد که بیامد و در این باب با وی عتاب کرد و گفت:«آیا رواست که کسی همانند تو باجمعی کینهجوچنان جواب دهد کهتودر بارة مندادهای» منچه چیز را نهان داشتهام؟ این را دربارةٌ کسی میگویند کهنسبت بهوی بد مان باشند»
آنگاه سخناندرشت بههم گفتند و حشمگین از یکدیگر جداشدند و بیشتر ازاین جیز ی مبانشان نگذشفت. تا
�جلد پنجم ۳۱۳۳
طلحه گوید: جادو گری را پیش ولید آوردند» ابنمسعود را پیش خواندو دربارةٌ حد جادو کر پرسید.
ابنمسعود گفت. «از کجا میدانی که جادو گر است؟ »
گفت: «اینان»یعنی کسانی که او راآورده بودند»جنین می گو بند.»
به آ نها گفت: «از کجا میدانید که ابن» جادو کر است؟ »
گفتند: «حودش می کوید. »
به او گفت: «توجادو گری؟ »
کفت: «آری»
این بگفت وسوی خری رفت واز طرف دم سوار آن شد و چنین و انمود که از دهان ومخر جح خربرون میشود.
ابنمسعود گفت: «اورابکش»
و لید برفت» در مسجد بانگ زدند که مردی پیش ولید جادو گری می کند؛ کسانبيامدند» جندب نیزبیامد واینرا غنیمتشمرد» میگفت : «کجاست ؟ کجاست که ببینمش)» واورا بکشت
آنگاه عبداللهوو لیدهمسخن شدند که اورا حبس کنند » به عشمان نوشتند» جوابشان داد که اورا بخدا قسم دهید که از رای شما در بارةٌ جادو گر خبر نداشته و در گفته خود که پنداشته حد معوق مانده راستگوست وتنبیهش کنید و رهایش کنید وبه مردم دستور داد که بهگمان عمل نکنید وبینظر حکومت اجرای حد نکنید که ما خطا کار را قصاص می کنیم واگر درست عمل کرده باشد تنبیه میکنیم.
ولید دربارة جندب چنان کرد ورهايش کرد که اجرای حددکرده بسود. یاران جندب به سبب اوخشمگین شدند و سوی مدینه رفتند. ابوخشه غفاری وجثامةین صعب بنجنامه از آنجمله بودند» جندب نیز همراهشان بود» و بر کناری و لید را از عشمان خو استند .
�۳۱۲۴ ترجمة تادیخ طبری
عثمان گفت: «به گمان عمل میکنیدودر کار اسلام حطا می کنیدو بی اجازهبرون میشوید» بروید» و آنها را پس فرستاد.
وچون جماعت به کوفه رسیدند هر که کینهای بسدل داشت پیش آنها آمد و یکدل و ههسخن شدند؛ آنگاه ولید را غافلگیر کردند که دربان نداشت وابوزیشب اسدی و ابومور ع اسدی براودر آمدند و انگشترش را برون آوردند وپیشعشمان رفتند و برضدو لیدشهادتدادند وجند تن از باران آنها که معروفیت داشتندهمر اهشان بودند.
عژمان کس بهطلب ولید فرستاد وچون بیامد کار او را بهسعیدینعاص سپرد و لید گفت: « ترا بخدا» ای امیرمومنان! ایناندودشمن کینهتوزند)
عثمان گفت: « اینترا زیان نمیز ند که ما مطابق آنچه خبر یافتهايم عمل کنیم» ه رکه ستم دید انتقام وی با خداست وهر که ستم کرد سزای او با حداست. »
عبدالرحمانبنحبیش گو ید» کسانی از مردم کوفه فر اهم آمده بودند وبسرای عزل و لید کار می کردند. ابوز ینببنعوف و ابومور عبنفیلان اسدی برایشهادت برضد وی داوطلب شدند وهمدم وی شدند ومراقب اوبودند. يك روز با وی در خانه بودند» ولید را دراندرون دوزن بود که میان آنها وجمع پردهای بود» بکیشان دختر ذوالخمار بود ودیگری دختر ابوعقیل . وقتی ولید بخفت و جمع پراکنده
سراغ انگشتر راگرف ت که از آن خبرنداشتند. گفت: «كداميك از جمع دیرتر رفت؟» گفتند: «دومرد که نمیشناسیمشان وتاز گیها همدم توشدهاند.»
گفت: «سرووضعشان؟» 4
�جلد پنجم ۳۳۵
گفتند: «یکیشانجامهای سیاه وچهارخانه به تن داشت و دیگری پوشش خز داشت وخزپوش از آن یکی دورتر بود. »
گفت: «بلندقد؟»
گفتند: «آری وسیاه پوش به تو نزدبکتر بود)
گفت.«کو تاهقد؟)
گفتند: «آری ودست اورا بردست تو دیدیم»
گفت: «این | بوز تنب است ودیگری ابومور ع است» کاریزبر سردارند» کاش میدانستم مقصو دشانچیست.»
پس به طلبشان بر آمد اما به آنها دست نیافت که راهی مدینه شده بودند و پیشعثمان رفتند و کسانی که عثمان را میشناختند وسبب عزلولید از عملهایدیگر شده بودندنیز با آنها بودند وبا عثمان سخن کردند.
گفت: «کی شهادت میدهد؟)
کفتند: «ابوز ینب وابومورع»وآن دوتن بیمناشدند.
عثمان کفت: «جه دیدید؟ »
گفتند: «از حاشیه نشینان وی بودیم» پیش ویرفتيم ودیدیم که شراب قی ۱۹
گفت: «کسی شراب قیمی کند که شراب نوشیده باشد»
آنگاه کس به طلب و لید فرستاد و چون پیش ویآمد و آندورا بدید قسم خورد وخبر آنها رابا عثمانبگفت.
عثمان گفت:«ما حدرا اجرا کنیم و شاهد دروغگو به جهنم میرود»بر ادر ! تحمل
�۳۱۳۶ ترجمهٌ تادیخ طبری
و قتیدستور داده شد و لبدرا حد بزنند جامةً حزی به تنداشت کهعلی بنابی- طالبعلیهالسلام آنرا از تن وی بهدر آورد.
ابوعبید ایادی کو بد: ابوزینب و ابومورع به حانةٌ ولید رفته بودند. ویدو زن درخانه داشت دخترذوالخمار ودختر ابوعقیل و خودش بخواب بود.
یکی از آندوزن گفتهبود: «یکی از و اردان روی و لید حم شد وانگشتر او را بر کر فت».
وقتی ولید بیدار شد سراغ انگشتر را از آنهاگرفت.
گفتند: «مانگر فتیم.»
گفت: «کی پس ازهمه جمح به جا ماند)
گفتند: «دومرد» یکی کو تاه قد که جامهای سیاه چهارخانه داشت ویکی در از قد که جامةً حزداشت. سیاهپوش را دیدیم که روی توخحم شد.»
گفت: «این ابوزیتب است.)»
پس به طلب آنها برون شد ومعلوم شد عمل آنها با نظر بارانشان بوده اسا
ول تذانتیت مقضودشان چیست.
طلب و لید فرستاد وچون بیامد دوتن آنجا بودند.
عشمان آ نها را پیش خحو اند و گفت: « به حه یز شهادت میده بد؟ شهادت میدهید که شراب خوردن اورا دیدهاند؟)
گفتند: «نه» و بیمناله شدند.
گفت: «بسچی ؟»
گفتند: «به ریش اودستزدیم که شراب قی می کرد.»
عثمان به سعیدبنعاص دستور داد که اورا تازیانه زد و.یان کسانشان دشمنی
افتاد ۰ 1 بسا 5
�جلد پنجم ۳۷
یز یدفعقسی گوید: مردم دربارة ولید دو گروه بودند: عامه با وی بسودند و حاصه برضد وی بودند اما عاموش بودند واز پس صفین که معاوبه بهعلافترسد سخن آغاز بدند ومی گفتند: «عشمان بناحق عیب گرفت.»
علیعلیهالسلام گفت: «شما که عیسب عثمان مسی گویید همانشد آن کسید که خویشتن را ضربت میزند کههمراهشرابکشد. عثمان دربارة کسی که وی را بگفتة حودش زده واز عملش برداشته چهگناه دارد؟ ودربارةٌ کاری که بهدستور ما کردهجه کناه دارد؟)
نافع بن جبیر گوید: عثمان می گفت: «وقتی کسی حد خوردسپس توبهٌویعیان شد شهادتش پذیرفته است.»
ابو کبران به نقل از کنیزی که داشته بود وثنای اومی گفتگوید: «ولید برای مردم نکویی آورد: به کتبز انبچه داروغلامان سهم میداد» آزادگٌان و بندگان غماو خوردند و کنیزان بچهدار که لباسعزا داشتند شعریمیخو اندند» بمضمون:
«و ای که و لید معزول شد
«وسعید آمد کهکرسنگی میدهد
«پیمانه را کم می کند و نمیافز اید.
«و کنیزان و بند گان گرسنه ماندهاند
طلیحه گو ید : سعیدبنعاص به سالهفتم خلافت عثمان به کوفه آمد. وی پسر عاصبن امیه بود و کسو کار بسیار داشت وچون خدا شام را بگشود با معاویه بود. وی تیم بود ودرپناه عثمان بزرگک شده بود. عمر ضمن جستجوها که از کار کسان داشت از قریش سخن کرد وسراغ اوراگرفت.
گفتند: «ای امیرمومنان وی بهدمشق است و کسی کهاو را دیده گوید در راه مردد بود.»
عمر کس پیش معاویه فره.:۱کفسعیدینعاص را پیش من فرست. معاویهاو
�حدایتخیر بیشتر دهد» آنگاه گفت: «زن داری؟»
وی بهپا ایستادند.»
کفت: «کیستید و کارتان چیست؟»
گفتند: « دختر آنسفیان بن عو یفیم .»
مادرشان نیز با آنها بود که گفت: «مردان ما نابود شدند وجون مردان نابود شو ند زنان عاطل مانندء آنها را به مردم همشانشان بده.»
عمر یکی از آنها را به زنی سعیدبنعاص داد ودبگری را بهعبدالرحمانین عوف داد وسومی را به و لیدبنعقبهداد .
دختران مسعو دبن نعیم نهشلی یز پیش عمر آمدندو گفتند: «مردان ما نابود شدهاند و کود کانماندهاند» ما را به مردان همنشانمان ده »
آمد و در خلافت عثمان به امارت کوفه رفت. اشتر وابوخشه غفاری و جندببن
عبدالله و ابوومصعببنجثامه از مکه تا مدنه هم اه وی شدند اینان کسانی بودند که
�جلد پنجم ۳۳۹
به عیبگویی و لید آمده بودند وبا سعید باز گشتند. سعیدبنعاص در کوفه به منبر رفت وحمد خداکرد و ثنای او برزبان آورد و گفت : «بخدا مرا سوی شما فرستادند وخوش نداشتم اما چاره نیافتم «که دستور دادند امارت کنم» بدانید که چشم و بینی فتنهنمسودار شده» «بخدا چنان بصورت فتنه بزنم که نابودش کنم یا مرا خسته کند» اکنون «بینایکار خویشتنم » آنگاه فرود آمد واز وضع اهل کوفه پرسش کرد و بهتر تیب کار آنها پرداخت و آنچه را دانسته بود برای عثمان نوشت که کار مسردم کو فه آشفتسه ومردم معتبر و خاندانها واهل سابقه زبون شدهاند ودنباله روان وبدویان نو آمده» برولابت تسلط یافت ند وهیچکس از مردم معتبر وسخت کوش ساکن آنجا مورد نظر نیست. عشمان بدو نوشت: راما بعدامل سابقه و تقدم راکه خداآن ولایت را بدستشان «گشوده حرمت بدار و کسانی که به سبسب آنها در آنجا ساکن شدهاند
«محفو ظ بدار و حق همه را بده که با معرفت کسان عدالت میتوان «کرد» پس سعیدسران مردم را از جنگاوران قادسیه وایام پیشیسن پیش خواندو گفت:«شماسر ان کسانیهستید که از پسشمایندو سر از پیکر خبر میدهدحاجتمحتاجان ومحنت صاحبان محثت را به من بگو بید.»و تا آنجا که میشد ازتبعه ودنباله روان به آنها پیوست وقاریان ومحترمان را خاص صحبت خویش کرد . کویی کوفه حشکزاری به دکه آتش در آن افتادهباشد: و این گر وهسها به هم
�۳۱۳۰ ترجمةٌ تادیخ طبری
پیوستند و بد گوییوشایعهپرا کنیرواج گرفت.سعدماوقعر ابر ایعثماننوشتومنادی عثمان ندای نماز جماعت داد کسان فراهم آمدند و آنچه را سعید نوشته بسودو جوابی راکه برای اونوشته بود با آنچه بدگویان وشایعه سازان کرده بودند با آنها
گفتند: «نکو کردهای فرصتشان مدهومگذار در آ نجهحقشان نیست طمع آرند که وقتی کسانی که شایستگی ندارند در کارها دخالت کنند حوصله نیارند وتباهی کنند.»
عثمان گفت: «ای مردم مدینه؛ آماده باشید وباهم باشید که فتنه سوی شما راه یافته وفرود آمده»
آنگاه فرود آمد و به خانهةٌ حویش رفت و بهتمثیل حویش و کسانی کهمخالفت آغا ز کرده بودند شعری بدین مضمون خواند :
«پسران عبید گفتار شما وشعر شاعر
«پیش همگنان شما آمد
«وقتی این سخن به شما رسید آمادهشوید
«که نیزه» مردبیزره رانك شناسد.»
عروهگو ید: عثمان بیشتر از همه کسان يك بیتی ودوبیتی وسه بیتیتاپنجبیتی به حاطر داشت.
سعیدبنعبدالله جمحی گوید: شنیدم که عبیداللهبن عمربه پسدرم می گفت که عثمان مردم مدینه را فراهم آورد و گفت: «ای مردم مدینه کسان در فتنه فرومیرو ند» بخدا آ نچه دار ید خاص شما نخواهد شد تا اگر بخواهید آنرا بیارم. میخواهید که همه کسانی که با مردم عراق حاضر فتو ح بودهاند با اموال خود بیایند ودردیار حویش مقر گیر ند؟»
کسان بر خاستند و گفتند: «ای اميرمة منان زمینهایی را که دا غنیمت ما
�نمیرسیده بود وجون پرا کنده شدند مشکل آسان مینمود. طلحةبن عبیدالله همه سهام خبیر را فراهم داشت بعلاوه جیزهای دیگر که داشت ودرمقابل املالك خیبر» سهم آن گروه از مردم مدینهرا که درجنگک قادسیه ومد این حضور داشته بودند اما درعراق نمانده بودند ودرمدینه اقامت داشتند سهم این گروه راکه درنشاستج داشتند ازعثمان خرید» وهم او درمقابل چاه اریس چیزی را که عثمان در عسراق داشت ازاو خرید . مروان حکم در مقابل ملکی که عثمان باو بخشیده بود نهرمروان را از او خرید که در آنوقت بیشهزار بود. کسانی از قبایل مقیم عراق که درمدبنه و مکه وطائف ویمن و حضرموت بودند درمقابل املاکی که درجزیرةالعرب داشتند ازاوچیزها خریدند» از جمله اشعث درمقابل ملکی که درحضرموت داشت زمینهای او راکه درطیزناباد بود حرید.
عثمان دراین باب بهمردم ولایات نامه نوشت ومقدار جریبهای غنیمت را خبر داد. غنیمتی که مردم ولایاتداشتند زمینهای شاهان بود چون کسری وقیصر و
و به اندازسهمشان» گرفت وبه آنها داد که آنرا درمقابل اموالی که در حجاز ومکه و یمن وحضرموت بود ونزديك آنها بودفروختند که بتصرف مردم مدینه که در آن جنگها حضور داشته بودند در آمد.
طلحه نیز روایتی چون این دارد با این اضافه که گوید: اینگونهاملاك را مردانی ازهمه قبایل که درعراق چیزی داشتند ومیخواستند با چیزی نزديكك خسود مبادله کنند خر بدند و بهتر اض آنه!.. >ستن و اقرار بهحقوق انجام شد. اماآنها که
�۳۱۳۲ ترجمة تادیخ طبری
سابقه وتقدم نداشتند درانجمنها وریاست و نصیب بهپايةٌ اهل سابقه وتقدم نمیرسیدند واين امتیاز راعیب میگرفتند و آنرا ستم میپنداشتند اما این را نهان میداشتند و از اظهار آن باك داشتند که حجتی نداشتند و کسان برضد آنها بودند وهروقت بکی نورسیده یا بدوی يا آزاد شده به آنها میپیوست سخنشان را خوش میداشت وایسن گروه در کار افزون شدن بودند و کسان دبگر در کار کاستن بودند تا شر غلبه یافت.
طلحهگوید: حذیفه از غزای ری به كمك عبدالرحمان بن ربیعه بغزای باب فرستاده شد وسعیدین عاص نیزباوی روان شد وههراه وی به آذر بیجان رسید» رسم بود که جماعتی را ذخیره مینهادند» و آنجا ببود تاحذیفه باز آمد و باهم باز گشتند.
در همین سال یعنی سال سیام انگشتر محمد صلیالله علیه وسلم از دست عثمان درچاه اریس افتاد که در دومیلی مدینه بود وچاهی کم آب بود وتساکنون به قآ" نواشیده انف: