تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از اينكه چرا عثمان ابوموسی را از بصره برداشت
سخن از ابنکه چرا عشمان ابوموسی دااز بصره برداشت
طلحه گوید وقتی عثمان بخلافت رسید ابوموسی را سهسال در بصره
تا کابل پیش رفت» عمیر نیز در خحراسان تا فرغانه پیش رفت وهیچ ولایتی تا آنجا نماند که به صلح نیامد. عبیداللهبن معمر تیمی را بهمکران فرستاد که تا نهر پیش رفت. عبدالرحمانبن غبیس را به کرمان فرستا: و کسان دیگر را به فارس واهواز فرستاد واطر اف بصره را بهحصینبن ابیالحر داد آنگاه عبداللهبن عمیر را عزل کرد و عبداللهبن عامررا بهجایش نهاد ویکسال ببودآنگاه ویرا عزل کرد وعاصمبن عمرو را بهجایشنهاد. آنگاهعبدا لرحمانبنغبیس وعدیبنسهیلبن عمرو را باز پس بود. بهسال سوم مردم ایذه و کردا نکافر شدند وابوموسی میان مردم ندا داد و تحريك کرد و دعو تشان کرد که راهی شوند واز فضیلت جهاد پیادگان سخن آورد تا آ نجا که کسانی باربرچهار پایان نهادند وهمسخن شدند که پیاده راهی شوند. بعضی دیکر کفتند: «بخدا با شتاب کاری نمی کنیم تا ببینیم رفتار او چگونه است اکر کر دارش , با گفتارش , همانند بود جنان کن... هن باران ما کردهاند.»
�جلد پنجم ۳۱۱
وچون روز حرکت ابوموسی در رسید وبارهای عویش را از مصر بر چهل استر برون آورد عنان او را گرفتند و گفتند: «ما را براین مر کوبان اضافی بنشان و به کار پیاده روی که ما را تر غیب می کردی علاقه نشان بده.» آنگاهقانعشان کرد که مر کبشرارها کردند و ابوموسی برفت آنها نیزپیش عثمان رفتند و بر کناری او را خحو استند و گفتند: «نمیخو اهیمهمه چیزهایی را که مسیدانیم بگو بیماو را بادیگری عوض کن.»
گفت: «کیرا میخواهید؟»
غیلانبن خرشه گفت: «هر که باشد ازاین بنده که زمین ما را بخورد و کار جاهلیت را میان ما تجدید کرد بهتر است که از این اشعری که حکومت اشعریان را معتبر میدارد وحکومت بصره را حقیر میداند جدا شویم اگر صغیری را امیر ما کنی بهتر است با بزر گتری را سالار کنی بهتر است ومابین کوچك وبزرگ ه رکه باشد بهتر است.»
پس عثمان عبداللهبن عامر را بخواند وعامل بصره کرد وعبیداللهبن معمررا سوی فارس فرستاد وعمل او را بهعمیربن عشمانین سعد داد. بهسال چهارم امینبن احمر یشکری را عامل خر اسان کرد وهم بهسال چهارم عمرانبن فصیل برجمی را عامل سیستان کرد. عاصمبن عمر عامل کرمان بودکه آنجا در گذشت» فارس بشورید و برضد عبیدالله بن عمرو قیام کرد ومردم در استخر برضد او فراهم شدند وعبدالله کشته شد وسپاه او هزیمت شد وخبر بهعبداللهین عامر رسید که مردم بصره را به حر کت دعوت کرد ومردم باوی روان شدند مقدمةً وی با عثمانبن ابیالعاصبود. در استخر با آن جمع تلاقی شد و بسیار کس از آنها بکشت که هنوز از آن بهذلت درند وخبر را برای عثمان نوشت واو نوشت که هرمبن حسام یشکری وهرمبنحیان عبدیرا کهاز عبدا لقیسبود وخریتبن راشدرا کهاز بنی سامه(ناجیه؟)بودومنجابین
راشد و ترجمانهجیمی را برولایتها», فایمس امارت ده ., خراسان را دز به شش نفر
تاریخ جصان
�۳۱۹۲ ترجمهة تادیخ طبری
داد: احنف امیر دومروشد» حبیببن قرهیر بوعی امیربلخ شد که ازفتوح اهل کوفه بود» خالدبن عبداللهبن زهیر امیرهرات شد امینبن احمریشکری امیرطوس شدء قیسبن هبیره سلمی امیرنیشابور شد» وی نخستین کس بود که باعبداللهبن خازم که پسر عموی وی بود روانشد» عثمان پیشاز مرک همه خراسان رابهقیسداد وبوقت مرگ عثمان وی امیرخراسان بود» امینبن احمررا نیز امیرسیستان کرد» پس از آن عبدالرحمانبن سمرهرا که از خاندان حبیببن عبد شمس بود باً نجاگماشت که بهنگام در گذشت عثمان امیر سیستان بود.
وهم به وقت درگذشت عثمان؛ عمران امیر کرمان بود وعمیربن عثمان سعد امیرفارس بود و ابن کندیر قشیری امیرمکر ان بود. علیبن مجاهد بهنقل از مشایخ خویش گوید: غیلانبن خرشه بهعثمانبن عفان کفت: «آبا حقیری از خودتان ندارید که او را بردارید يا فقیری که اورا به سامان رسانید؟ ایگروه قریشتاکی این پیر اشعریاین ولایت را بخورد؟» وپیر متنبه شد و بصره رابهعبداللهین عامر داد.
ابو بکر هذلی گوید: عثمان» ابسن عامر را عامل بصره کرد وحسن گفت: «ابوموسی میگوید: جوانی سوی شما می آید که ظربف است ومدب رکه مادر- بزر گها وعمههایش معتبرند وهردو ولابترا بهاوخواهندداد»
گوید: ابنعامر بیامد وولایتابوموسی وولایتعثمانبن ابی العاصثقفیرا باو دادند. عثمانبنابیالعاص از جمله کسانی بود که از عمان و بحرینگذشته بودند.
طلحه گو ید : درایام خلافت عشمان» قیسپن هبیره عبداللهبن خازم را پیش عبداللهبن عامر فرستاد. عبداللهبن خازم پیش عبداللهبن عامر حرمتی داشت وبدو گفت: «فرمانی برای من بنویس که اگر قیسبن هبیره از آنجا رفت من عامل باشم» وعبداللهین عامر چنان کرد.
عبداللهبن خازم سوی خر اسان باز کشت وچون عثمان کشته شد ومردم خبر
�جلد پنجم ۳۳
را دراین باب ازپیش اد کردهایم.
درهمین سال» یعنی سال بیست ونهم» عثمان درمسجد پیمبر خدا صلیالله علیه وسلم بیفزود و آنرا توسعه داد ودرماه ربیع کار ساختمان راآغاز کرد. گچ از درةٌ نخلمی آوردند. مسجد را با سنگ منقش ساخت وستونهای آنرا از سنگهایی کرد که سربدر آن جاداده بودند وطاقآن ازچوب ساج بود. طول مسجد ر ایکصد وشصت ذرا ع کرد وعرض آن را یکصد و پنجاه ذرا ع کرد چنانکه در ایام عمر بوده بودو برای آنششدرنهاد.
دراین سال عثمان سالارحجشد ودرمنی سرا پردهزد و نخستین سراپرده که درمنی بباشد برای عثمان بود ودرمنی وعرفه نماز را تمام کرد.
ابنعباس گو ید: نخستین بار که کسان در بارءٌ عثمان آشکارا سخن کردند این بود که درایام خلافت خود در منی با کسان دور کعت نماز می کرد وچون سال ششم شد نماز را تمام کرد وبسیار کس از یاران پیمبر صلیالله علیهوسلم این را براوعیب گرفتند و کسانی که میخواستند از او خردهگیری کنند در این باب سخن کردند تا آنجاکه علی نیز چون کسان دیگر پیشویآمد و گفت: «بخدا حادثهای رخ نداده وسابقهای نبوده ودانی که پیمبر تم مرایالله علیه وسلم نماز را دو ر کعت می کرد .
�۳۹-۰ سا کِ سب سب . سس سم
۳۱۱۴ ترجمه تاریخ طبری
سس - سسست سس ۳
پس از آن ابوبکر وپس از آن عمر وتو نیز درسالهای اول خلافت»
وچون ندانست چه پاسخ دهدگفت: «رای من چنین است»
عمرو بن ابیسفیان ثقفی گوید: عثمان درمنی بامردم نماز را چهار ر کعت کرد یکی پیش عبدالرحمانبن عوف رفت و گفت: «میبینی که برادرت نماز دا چهار رکعت کرد؟»
پس عبدالرحمان با پاران خود نماز کسرد ونماز را دو ر کعت کرد .آنگاه پیش عثمان رفت و گفت: «مگر در اینجا با پیمبر خدا صلیالله علیه وسلم نماز را دو رکعت نکردی؟»
کفت: «مگر درسالهای اول خحلافت دو رکعت نمی کردی؟»
گفت: «جرا»
گفت: «ای ابومحمد سخن مرا بشنو» شنیدم که سال پیش بعض مردم یمن که بهحجآمده بودند وبعض مردم بیسرو پا گفتهاند که نماز مقیم دور کعت است. اينك پیشوایشما دور کعت می کند..من درمکه خانواده دارم وچنین دیدم که چهارر کعت نماز کنم که از خطای مردم بیمناك بودم ودیگر آنکه دراینجا زنگرفته م و در طایف ملکی دارم و باشد که از پسحج آنجا روم وچندی بمانم.»
عبدا لرحمانبنعوف گفت: «هيچيك از اینها ترا معذورنمیدارد. اینکه گفتی دراینجا خانوادهداری زن تو در مدینه مقیم است وهروقت بخواهی او را میآآوری
وهروقت بخواهی میبری وسکنای او تابم سکنای تو است.
�پیشو ایشما عشمان که مقیم است دو ر کعت نماز می کند» پیمیر حدا صلیالله علیه وسلم که بدو وحی میرسید هنگامی که اسلام درمردم قوت نداشت جنین کرد پساز آن ابوبکر چنین کرد. آنگاه اسلام قوتگرفت وعمرتاوقتی بمرد با کسان دو رکعت نماز کرد»
کقت؛ «رای من جنین است»
گوبد: آنگاه عبدا لرحمانبنعوف برون شد وابن مسعود را بدید که گفت: «ای ابومحمدخبر دیگری هست؟»
گفت: «نه»
گفت: «پس منچه می کنم؟»
گفت: «مطابق آنچه میدانی عمل کن»
گفت: «اختلاف مایةًشر است بمن خبر رسیدکه او چهار رکعت نما ز کسرده ومن نیز بابارانم چهار ر کعت نماز کردع»
عبدالررحمانبن عوفگفت: «من نیز شنیدم که او چهار ر کعت نماز کرده وبا پارانم دو ر کعت نما ز کردم اما اکنون شاید چنان باشد که تو میگوبی؛ یعنی مانند وی چهار ر کعتنماز کنیم.»
آنگاه سال سیام در آمد