تاریخ طبری:جلد پنجم:رفتن یزدگرد به خراسان و سبب آن
سخن از دفتن ,یز ۵ گر ۵ به خر اسان وسببآن
سیرت نو (سان در این باب تحلاف کردداند که جکو نه بود. روابتسفجنین است که و قتی مردم از سکس و ردند یزد گرد پسر شهر بار«بسر خحس وی که در آنوقت پادشاه پارسیان بود به آهنگك ری حر کست کرد . تخت روانی برای وی
3
بر یشتشت سته نادند که در اثنای راه.....- قه حفت و با حماعت نم خحفت. در
�جلد پم ۱۹۹۷
راه به گداری رسیدند واودر تخت روان خفته بود. بیدارش کردند که بداند و ار هنگام گذشتن شتر از گدار» بیدارشد بیمناك نشود .
اما به آنها پرخاش کرد و گفت: «بد کردید» بخدا اگر گذاشته بودیدمدتبقای این قوم را دانسته بورم» خه اب دیدم که من ومحمد به نزد خداوند سخنمی کردیم وجدا به او گفت: آنها را یکصدسال پادشاهی میدهم »
گت «سفزای»
گفت: «بکصدودهسال.»
گفت: «بیفزای»
گفت: «یکصدو بیست سال.»
گفت: «بیفزای»
گفت: «هرچه خواهی»
در همین وقت شما مرا بیدار کردید» اکر گذاشته بودید دانسته بودم که مدات بقای اینقوم چیست»
گوید: وچون به ری رسید که ابان جاذوبه سالار آنجا بودبهیزد گرد تاعتو اورا بکگرفت.»
بزد گرد گفت: «ابان جاذوبه آ با من خیانت م ی کنی[» گفت: «نه ولی توشاهی خویش را رها کردهای که به دست دیگری افتاده میخواهم دربارة آنچه مراهست ومقاصد دیگر مکتوبها بنویسم»
آنگاه انگشتر یزدگرد را بگرفت وجرمها بیاورد ودربارهٌ هرچه میخواست رقعهها نوشت وطومارها رقم زد وانگشتر راپس داد .
عدها که سعد آمد هرچه را که در مکتوب بود بدوداد.
وقتیابان جاذویه با یزدگرد چنان کرد » بزدگرد از ری سوی اصفهان رفست
و اف پاخا ها اه ار ما اقا یت و ار #0 ۲ ۱2
�۱۹۹۸ ترجمةٌ تادیخ طبری
آهنکگ کرمان کرد وچون آنجا رسید آتش باوی بود ومیخواست آنرا در کرماننهد» پس از آن آهنگك حراسان کرد وبه مرورسید و آنجا فرود آمد. آتش را همراه بسرده بود که دردو فرسخی »روخانهای برای آن ساعت وبستانی گرفت و بنایی بر آورد و در دو فرسخی «رو ببود وبرجان جویش ایمن شد و بیم نداشت که اورا بگیرند. گوید: آنگاه از مروبا دیگر عجمانی که در نواحی امفتو ح مسلمانان بودند
شکستند ومردم کوهستان وفیرزان را برانگیخت که پیمان شکستند.و این سبب شد که عمر به مسلمانان اجازهٌ سشروی داد ومسردم بصره و کوفه روان شدند وخونها ریختند.
احنف سوی خراسان رفت ومهر گان قذق را بکرفت .آنگاه سوی اصفهان رفت که مردمکو فهجی را در محاصره داشتند» آنگاه از راه دوطیس وارد خراسان شد وهرات را به جنک کشود وصحار نفلان عبدی را آنجا؟ٌماشت. آنگاه سوی مروشاهجان رفت وهطرفبنعبدالله شخیر را سوی نیشابور فرستاد که آنجا جنک شد ونیز حارثبنحسان را سوی سرخس فرستاد.
گوید: وچون احنف نزديك مروشاهجان رسید یزدگرد آهنگث مروروذکرد و آنجا فرود آمد و احنف در مروشاهجان مقر گرفت.
آنگاه یزد گرد از مروروذ به خاقان نامه نوشت و كمك خو است و نیز به شاه سغدنامه نوشت و کمك خو است وفرستادگان وی سوی خافان وشاه سغد رفتند»بسه شاه جین نیز نامه نوست و باری خو است .
آنگاه کمك دردم کوفه با چهار سالار باحنف رسید: علقمةبننضر نضری و ربعیبنعامر تمیمی و عبداللهبنعقیل ثقفی و ابنام غزالهمدانی. وقتی کمك رسد احنف از مروشامچان به آهنکگکمروروذبرون شد وحارثةبننعمان باهلی را آنجانهاد.
هدک شاه ما را متا ای او وی اه فراع ده کی او مس اکن
�اشراف عرب بود در طخارستان نهاد.
میان ما و آنها دریایی از آتش بود »
علی به پاحاست و گفت: « چرا ای امیرمومنان؟»
گفت: «برا ی آنکه مردمش سه بار از آنجا پراکنده شوند وبار سوم درهم کوفته شوند وخوشتر دارم که این برمردم آنجار خ دهد نه برمسلمانان.»
علیبن ابیطالب گوید: وقتی خبر فتح خراسان به عمر رسیدگفت: « خوش داشتم که میان ماو آنهادریائیاز آتشبود»
ور « چرا از فتح آنها آزردهای که اينك وقت خرسندیاست؟ »
گفت: «آری اماهودنبالهٌ روایتپیش را بگفت.
بکی از مردم بکر بو ائل که واز ع نام داشت گو ید: وقتی عمر از تسلطاحنف برمروشاهجان ومروروذوبلخ خبر یافتگفت: «بله اواحنسف است وسرور مردم مشرق است ونام اورا به خطا احنف کردهاند (اين سخن از آن رومیگفت کهاحنف بمعنی نر مخواست )
عمر بهاحنف ۳ «از 1 وبه اینسوی آن بس کن» میدانیدجه
�ه«ِ._۰ ۲۰ ترجمهٌ تاریخ طبری
بگذرید که پرا کنده خواهید شد »
گوید: وقتی فرستادگان یزدگرد پیش خاقان وغوزك رسیدند وسیله كمك فر اهم نشد تا فراریاز نهر گذشت ومویآنها رفت و آماده شدند وخاقانب؛ او کمك کرد که شاهان کمك شاعان راتکلیف خو بش میدانند. خاقان با سپاه تر کان روانشد ومردم فرغانه وسغد را بسیج کرد وهمراه آنها بیامد. یزدگرد نیزحر کت کردو آهنک باز گشت خراسان داشت و بطرف بلخ عبور کرد وخاقان نیز باوی عبور کرد.مسردم کوفه سوی مروروذ پیش احنف رفتند ومش رکان از بلخ روان شدند ودر مرو روذ مقابل احنف موضع گرفتند.
وقتی احنف خبر بافت که خاقان و مردم سغد به قصد جنکك وی از شهر بلخ عبور کردهاند شبانه در اردوی خریش به راه افیاد مگر خبری بشنود که از آن فایده گیرد» بهدومردگذشت کهعلو فهای را پالامی کردند و کاه وجورا ازهم جدامی کردند ویکیشان به دیگری میگفت: «اگرامیر ما را پای این کوهبرد که نهرهیان ماودشمن همانند خندق باشد و کوه پشت سرمان باشدو کس نتواند از پشتس به ماحمله آرد واز يك سمت جنگ کنیم امیدو ارم که خدا ظفر مان دهد»
احنف باز گشت واین رأی را پسندیده بود. شبی تاريك بود وچون صبحشد کسان را فراهم آورد و گفت: «شما اند کید و دشمنتان بسیار است بیسم مکنید چسه بسا گروه اندك که بهاذن خحدا به گروه بسیار چیره شده که خحدابارصبوران است» از این مکان جرکت کنید وبه اين کوه تکیه کنید و آنسرا پشت سرنهید ونهررا میسان حودتان ودشمن فاصله کنید واز يك سمت با ]نها بجنگید»
چنین کردند و لوازم آماده کردند. احنف دوازده هزارکس از مردم بصره همراه داشت» باهمین تعداد از مردم کو فه .
آنگاه مشر کان وهمر اهانشان بیامدند ومقابل مسلمانان اردوزدند و مدتها صبحگاه و سینگاه حمله می کردند وشبانگاد. -. پیفتند. احنف بهصدد بر آمد سکان
�جلد پنجم ۱۳۰۰۸
آنها را بشناسد واز آن پس که شناعت شبی بجای طلایهدار سیاه خو بش تانزدیك اردوگاه خاقان برفت و آنجا بماند وچون صبح شد سواری از ترکان باطوقحویش بیامد وطبل زدآنگاه درجایی که بابد ایستاد و احنفبدو حمله کرد وضربتی در میانه ردوبدل شد واحنف ضربتی زد واورا بکشت .
آنگاه احنف بجای ترك بایستاد وطوق اورا بگرفت» پس از آن یکی دیگر از ت رکانبیامد و جنان کرد کهترلك اولی کردهبودو نزديك احنف بایستا که بدوحملهبرد وضربتی در میانه ردوبدل شد و احنف ضر بتیزد و اور ابکشت.
آنگاه احنف بهجای ترك دومایستاد وطوق اورابگرفت. پس از آن تركسوم بیامد ومانند دوترك دیگر رفتار کرد ودورتراز جایترك دوم ایستاد و احنف بدوحمله برد وضربتی در میانه ردو بدل شد واحنف ضربی زد واورا بکشت .
آنگاه احنف سوی اردوگاه خودش بر گشت و کس خبردارنشدو احنفبرای جنگ آماده شد .
رسم تر کان چنان بود که حمله نمی کردند تا سه تن از سواران تركك مانند این سه تن به نبردگاه آیند وطبل بزنند» پس از آنکه سومی می آمد حمله میبردند.
در آن شب نیز ترکان پس از آمدن سوار سوم حمله آوردند وسواران مقتول خویش را بدیدند وخاقان فال بدزد و گفت: «اینجا دیر بماندیم واین کسان درجایی کشته شدهاند که در آنجا کس کشته نشده» مارا در جنگ این قوم نیکی نباشد باید رفت.»و کسان باز گشت آغاز کردند. وقتی روزبر آمد مسلمانان اردو گاه تر کان را خالی دید ند وخبر آمد که خاقان سوی بلخ رفته است.
وچنان بودکه بزد گرد پسر شهریار پسر خسرو؛ خاقان رادر مروروذ رها کرد وسوی مروشاهجان رفت وحارثةیننعمان با همراهان خویش حصاری شدویزد گرد آنها را محاصره کرد و گنجینههای عویش را از جایی که بود در آورد. در اینهنگام خاقان در بلخ بوو . کت
�۳9۰۷۲ ترجمهٌ اریخ طبری
مسلمانان به احنف گفتند: «رای تودربارءٌ تعقیب ترکان چیست؟»
گفت: «بجای خویش بمانید وبا آنها کار نداشته باشید»
وقتی بزدگرد آنچه را در مرونهان بود فراهم آورد شتابان شد و میخواست آنراکه قسمت مهمی از گنجینههای پارسیان بود از مرو برد »و قصد داشت به خاقان ماجقتی هوق .
پارسیان بد و گفتند: «چه خواهی کرد؟ »
گفت: «میخواهم به خاقان ملحق شوم وبا وی باشم تا به چین روم »
گفتند: آرام باش که این برای ما زشت است که به مملکت قومی دنگر روی وسرزمین وقوم خویش را واگذاری» م۱ را سوی عربان ب رکه با آنها صلح کنیم که مردمی درست پیهان ودبندار ند و برمملکت ما تسلط دار ند» دشمنی که در مملکتمان برما تسلطدارد بهتر از دشمنی است که در مملکت خویش برما تسلط یابد که دین ندارد واز درست پیمانی اوخبر نداریم. »
اما بزد گرد نبذیرفت و آنهانیز از اونیذیرفتند و گفتند : «گنجینهها را بگذار که سوی دیار خویش بریم تا کسانی که بر آن تسلط دارند از دیار ما سوی دیار بیگانه نبرند. »
اما یزدگرد نپذیرفت .
گفتند: «نمی گذاریم ببری»
آنگاه از او کنارهگرفتند واورا با اطرافیانش واگذاشتند؛ و باهم بجنگیدند که یزد گرد مغلوب شد و گنجینهها راگر فتند وبه تصرف آوردندوشاهرا رها کردند و خبر را برای احنفنوشتند که مسلمانان ومشر کان در مرومتعرض وی شدند » وبا وی بجنگیدند وبه دنبالة فراریسان رسیدند و بارهای شاه را بگرفتند واو به طلب نجات برفت واز نهر عبور کرد و آهنکك فرغانه ودیار تر کانکرد؛ وهمچنان درهمه
ایام عمر آنجا بود وبا پارسیان» یا بعضیشان» نامهها درمیانه میرفت.
�ات 9
به روز گار عثمان مردم حر اسان کافر شدند و پارسیان پیش احذف آمدند وبا وی صلح کردند و پیمان بستند و گنجینهها و اموال مذ کوررا بدودادندوبه سویدیار واموال خویش بازرفتند» بهتر از آنچه در.ایام خسروان بوده بودند »که گویسی در قلمروشاهی آنها بودند با این تفاوت که مسلماناندرست پیمانتر بودندوعادلتر وان موجبخرسندی آنهابود.
در جنگهای خحراسان سوار همانند سوار قادسیه سهم گرفت.
به روز گار عثمان که مردمخر اسان شوریدند» بزدگرد بهمر و آمد و چون میان وی و یارانش بامردم خر اسان اختلاف افتاد به آسیابیپناهبرد وهنگامی که در گوشةٌ آسیا چیزی می حورد بهاو حملهبردند وخونش ر بختند وهنکزشن: را درنهر انداختند.
وقتی بزد کرددر آسیایمرو کشته شد که آ نجا نهانشدهبودو آهنگث کرمانداشت مسلمانان ومشر کان دارایی اورا به غنیمت گرفتند وچون احنف خبر بافت»بی تاخیر با مسلمانان ومشر کان پارسی به قصد مقابله خاقان و تعاقب اطرافیان و کسانیزد گرد راه بلخگرفت که خاقان با ترکان به بلخ بود و چون از حادهة بزدگرد خبر یافت و بدانست که مسلمانان و احنف از مروروذآهنکگ او کردهاند بلخ را رها کرد واز نهر کلاشتاه
احنف تا بلخ برفت و مردم کوفه در چهار ولایت آن مق رگرفتند» پسس ازآن احنف به مروروذ باز گشت و آنجا مقرگرفت وخبر ظفر برخاقان ویزدگرد را برای عمر نوشت وخمسها را برای وی فرستاد و فرستادگان روانه کرد .
گوید: وچون خاقان از نهررگذشت اطرافیان خسرو کهبهبلخ آمده بودندهمراه وی روان شدند وبه فرستادهای که یزدگرد سوی شاه چین روانه کرده بودوبا وی هدیه فرستاده بود برعوردند که پاسخ شاه چین را به نامةٌ بزدگرد همراه داشت واز او پرسید ندجهحبر بود؟
کفت: : «وقتی زامه وهدبهها : ۱ اسسشویبردماینچیزها را که مي بینمد بهماع و ض
�سس موه تخت تست ۳ نی اج مسبت تسم دم ۳ تمس عس رصح رح مس
۰۴ ۲ ترجمهتاریخطبری
داد. »هديةٌ شاه چینرا به آنها نشان دادو گفت:«این نامه را به جواب یزد کرد نوشت و به من گفت: «میدانم که بایدشامان» شاهانرا برضدغالبانپاری دهند. وصفاین قوم را که شمارا از دیارتان بیرون کردهاند بو ی که شنیدم از کمی آنها و بسیاریخودتان سخن کردی»غلبة امثالاین گروه کم برشما که گفتی بسیار بودهاید بهسببصفاتخوب آنها وصفات بدشماست.»
گفتم: «مرچه خواهی بپرس؟»
سر
کفت :«آیا درست پیمانند؟»
گفتم: «آری »
گفت: «پیش از آنکه جنک آغاز کنید با شما چه میگویند؟ »
گفتم: «مارا به یکی از سه چیزمیخوانند: یا دینشان که اگر پذیسرفتیم مارا همانند خودشان میدانند با جزیه و حفاظت. يا جنگك»
گفت: «اطاعت آنها از امیرانشان جکونه است؟ »
گفتم: «ازهمه کسان سبت به سالار خودمطیع تر ند.»
گفت: «چه جیرها را حلالمیدانند وچهچیزها راحراع»
به او گفتم.
گفت: «آیا چیزی راکه بر آنها حلال شده حرام میکنند یا چیزی راکه بر آنها حرام شده حلال می کنند؟»
گفتم: «نه)
گفت: «اين قوم تباه نمیشو ند تا حلالشانرا حرام کنند وحرامشان را حلال کنند.»
آنگاه گفت: «لباسشان جکونه است؟»
�جلد پنجم ۳۰۰۵ ۱
سر
گفتم: «اسبشان عربیاست»و وصف آن بگفتم. گفت: «چه نیک قلعهایست.» آنگاه وصفشتر راکه با بارمیخو ابد ومیچرد باویبگفتم. گفت: «اینصفت جهار پابان گردن دراز است»
آنگاه به یزد کرد نوشت: «اگرسراهیدوی تو نمی فرستم که آغاز آن به مروو آخرش به چین باشدء به سبب آن نیست که از تکلیف خویش غافلم ولی اينقوم که فرستاده تووصفشان را با من بگفت. مادام که چنین باشند » ار آهنگ کوه کنند آنرا از پیش بردارند واگر فراهم باشند مرا نیز از جای ببرند » با آنها صلحکن و خشنود باش که باهم به يكدبار باشید ومادام که ترا تحريك نکنند تحصریکشان مکن.»
و چنانبود که وقتی یزد کرد وخاندان خسرو به فرغانهافامت داشتنداز خحاقان
ربا هدایت فرستاد گت ووعده داد که پیروی آن پاداش زود ودوردار دکه « یکی دنیاست و آخجرت و فرمود: هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دین «الحق لیظهره علیالدین کله ولو کرهالمشر کون »"
«یعنی: اوست که پیغمبر خویش را با هدایت و دین حق «فرستاده تا وی را برهمه دینها غالسب کند و گسرچه مشر کان کراهست («د اشمه باشند .
ام
1 سوده توبه یه ۲۸
�۷9۰۶ ترجمةٌ تادیخ طبری
«حم؛ خدای که وعدهٌ خویش دا به سربر:وسپاه خویشراباری «کرد» بدانید که خداشاهی گبران را محو کرد وجمعشان را پراکند واز «دیارشان حتی يك وجب به تصرف ندارندکه مایهٌ زیان مسلمانی شود . «بدانید که خحدا سرزمین وولایت واموال و فرزندانآنها را به شما داد که «بنگرد چگونه رفتار می کنید» از دبارشان دوررفتهاند و کوفهوبصره از «پاد گانهایشان چندان فاصله دارد که سابقا شما باآن فاصله داشتهاید » «خدا وعده خوپشرا بهسرمیبرد و آخر کار را نیز همانند آغاز م ی کند؛ «د رکار خدا آماده باشید تا به پیمان خویش وفا کند و وعدهٌ حویش را «انجام دهد؛ تبدیل نیارید وتغییر مکنید تا خداکسان دیگر را بهجایشما «نیارد که بیم دارم اگر عطری به این امترسد از جانب شماباشد.» ابوجعفر گوید: پس از آن مردم نزديك ودورخراسان در ایام عثمانبنعفانو دوسال پس از امارت وی» دیگر شدند. بقیهٌ خبر پیمان شکنی آنها رابا تفصیل کشته شدن یزدگرد در جای خودبیاریمانشاء الله. در این سال عمربنخطاب سالار حج بود . عاملان ولابات همانها بودند که به سال بیست ویکمبوده بودند بجز کوفه وبصره که عامل کوفه وعهدهدارجسنگ» مغیرةبنثعبه بود وعاملبصره ابوموسی اشعری.