تاریخ طبری:جلد پنجم:ذکر احوال مردم سواد

از جم‌نامگ
پرش به ناوبری پرش به جستجو

ذکر احوال

مردم سواد

قبیصة‌بن جا بر گوید: به روز قادسیه وقتی فتح شد یکی از ما شعری‌گفت و سعد را از اینکه در قصر مانده بود ملامت کرد» شعر وی دردهانها افتاد و به گوش رسیدو گفت: «خدایا اگر دروغگوست یا این سخن را.به ریا وطلب شهرت کفسته زبان ودست وی را از من‌ببر »

قبیصه گوید: بخداگویندة شعر میان دوصف بود که به سبب‌دعای سعدتیری بیامد و به زبان وی خورد ويك نیمه تن وی بخشکید ومرگز کلمه‌ای نتوانست گفت

تا به خدا پیوست.

چون خبر آمد که جنکك به سر رسید» لباس به حود پیچیدیم و قسمتمه های اب بر

سیف بن‌عطیه گوید: در جنک قادسیه هيچيك از قبایل عرب بیشتر از بجیله‌و نخع زن همراه نداشت. نخعیان هفتصد. زن بی‌شوهر داشتند و بجیله هزار زن‌داشتند واینان به هزار کس از قبایل عرب شوهر کردند و آنان به هفتصد کس شوهر کردند. نخعیان و بجیلیان را خویشاوند مهاجرال ء. یکفتند آنها در کار انتقال بار و اثاث

تاریت جصان

�جلد پنجم ۱۷۳۵۲

بی پر و ا بودند که خالد زمینه را فراهم کرده بود وه‌عئی پس از خالد و اپی‌عبید پس از مثنی. ونیز جنگاوران پیش از قادسیه زسنه فر اهم آورده‌بودند و از آن پس‌سختی

داشتند و آنها را حویشاو ند مهاجران می‌نامیدند. در اثنای جنک پیش از فتح‌وپس از فتح مهاجر ان آنها را به زنی گرفتند وهفتصد کس از مردم قبایل شوهرشان‌شدندو چون‌کارها به سر رفت این سه کس از این‌زن خواستکاری کردند» وی اروی دختر عامر هلالی»هلال‌نخع» بودو خواهرش هنیده زن قعقا عبن‌عمروتمیمی بود. اروی به‌عواهر حویش گفت: «با شوهر عویش مشورت کن که کدام بسك را منساسب ما می‌داند. » و این پس از چنگی بودکه هنوز در قادسیه بودند . قعقا ع گفت آنها را در شعر وصف می کنم و تو برای خواهر خویش نظر بده و شعری بدین مضمون کفت :

« اگر درهم هارا می‌خو اهی»

«به سماكك انصاری با اين‌فرقد »

«شوهر کن» «وا گرشجاعت به هنگام جنک می‌خواهی» «روسوی بکیر کن»

«وهمه‌شان در او ج بزر گیند »

«نیکو بنگر ید که این سخن دربارةٌ فرداست. »

گوید: از عذیب تا عدن ابینو ازابله تاایله عربان در انتظار جنک قادسیه بودند وجنان می‌دیدند که ثبات و زو -الش پارسیان و ابسته به آنست ودر هر ک‌جا

�۱۳۵۸ ترجمةٌ تادیخ طبری

گوش فرا داشته بودندبه بینندسرانجام آن‌چه میشودتاآ نجا که‌یکی کاری در پیش‌داشت ومی گفت: «صبر کنیم ببینیم کار قادسیه‌چه‌می‌شود؟» و چون‌جنگك‌قادسیه ر خ‌دادجنیان برفتند وخبر را باکسانی از آدمیان بگفتندوخبر به همه‌جا رسید.

گوید : شبانگاه زنی که ندانستند کیست بر کوهی در صنعا شعری دربارة جنک قادسه خواند وجنگاوران را ستود. مردم یمامه نیزشنیدند که يك رهکذر اشعاری در بارةٌ جنک قادسیه زمزمه می کرد ودر همه دبار عرب اشعاری دراین بازه

ذکر نام معاریف نوشت وهمراه سعدبن‌عمیله فزاری برای عمر فرستاد. این سخن در روایت ابن‌رفیل‌بن میسور نیز هست» نامه سعدچنین بود : « اما بعد از پس جنگی دراز و اضطرابی سخت خدا ما را» « برپارسیان‌فیروزی داد و روشهابی را که اسلافشان داشته بودند از آنها » « بگرفت: با جمعی به تلاقی‌مسلمانان آمده بودند که کس به شکسوه آن» «ندیده بود» اما سودشان نداد وخدا شکوه آنها را بگرفت و به مسلمانان» «داد ومسلمانان‌پارسیان را بررودها ودل بیشه‌ها ودره‌ها تعقیب کردند. از» «مسلمانان سعدبن‌عبید قاری و فلانو فلان»و کسانی که نمی‌دانیم وخدا بهتر» «داند» کشته شدند که هنگام شب قر آن همی خواندند وسران قوم بودند» « و شیران همانندشان نبود و آنها که رفته‌اند بر آنها که مانده‌اند جز به » «شهادت برتری ندارند که شهادت بر اینان مقرر نشده بود.» مجالد بن‌سعید گوید: وقتی عمر از آمدن رستم به قادسیه خبر یافت ازصبحدم تا نیمروز از کاروانیان دربارةٌ مردم قادسیه خبر می‌جست آنگاه به خانهةٌ حویش می‌رفت . کوید: وچون بشارت آور را بده گذسی «از کجا؟) واو بگفت

�جلدپنجم ۱۷۵۹

عمر گفت: «ای بندة خدابامن سخن کن »

گفت: «خدا دشمن را هزیمت کرد)

عمر باوی پیاده می‌رفت وخبر می‌پرسید ومرد برشتر خویش می‌رفت وعمر را نمی‌شناخت تا وقتی به مدینه در آمد و کسان به عمر به عنوان امیرمومنان سلام می کردند» گفت: «خدایت بیامرزاد چرا به من نگفتی که امیرمومنانی »

عمرمی گفت: «بر ادرم باك نداشته‌باش.»

زیادگوید: مسلمانان در انتظار وصول مژده وفرمان عمسرء غنایم خسود را و ارسی‌می کردند و به‌باقيماندهٌ سباه می‌رسیدند و کارهای خودرا سان می‌دادند .

گوید: مردم عراق از جنگاوران پیشین که در برموه و دمشق حضورداشته بودند برای کمك سیاه قادسیه پیوسته آمدند و فردا وپس فردا نیز رسیدند. نخستین گروه آنها روز اغواث آمدند وآخرینشان پس فردای فتح رسیدند ... در جمسع کمکیان از مردم مراد و همدان و پرا کندگان‌تبایل» کس بود و به عمرنوشتند که دربارة آنها چه باید کرد ؟ و اين نامه دوم پس از فتح بسودکه با نذیرین عمرو فر ستاده‌شد ..

وچون خبر فتح به‌عمر رسید میان کسان به سخن ایستاد ونامةٌ فتح را خواند و گفت : «علاقه دارم که احتیاج را از میان ببرم درصورتی که رفاه همه میسر باشد. و گرنه باید در کار معاش همانند یکدیگرشویم تا هر کس چیزی داشته باشد. دوست دارم آنچه را در بارٌ شما به‌دل دارم بدانید و آنرا به عمل حواهید دانست. بخدامن شاه نیستم که شمارا بندهٌ حویش کنم» بنده خدایم که امانت را به اوسپرده‌اند»اگسر آنرا نگیرم وبه‌شما پس دهم ودنباله روباشم ودر خانه‌های حسویش سیروسیر اب باشید» نیکروز باشم واگر آنرا عهده کنم و شما را به حانة عویش بکشانم و کناره نگیرم که معذورباشم وهمچنان بمانم» تیره روز شوم که‌اند کی خرسند باشم وبسیار

ص

مدت غمکسن باشج .۲۰ یت بسا 5

�۱۷۶۰ ترجمةٌ تادیخ طبری

گوید: همراه‌انس بن حلیس به‌عمر نوشتند که گروههابی ازمردم‌سو اددعوی‌پیمان دار ند وچنانکه‌دانیم‌هیچکس جزمردم‌بانقیا و بسما ومردم الیس‌پابین به‌پیمان‌های پیش از قادسیه وفانکرده. مردم‌سو اد ادعا دارند که پارسیان مجبورشان کرده‌اند و فراهمشان آورده‌اند اما مخا لفت‌مانکرده‌اند و به‌جنگگ نیامده‌اند. سعدبوسیلةٌ ابوالهیاج اسدی نوشت که مردم سواد برفته‌اند و آنها که به پیمان خویش وفا کرده‌اند و بسرضد ما بر نخاسته‌اند پیش ما آمده‌اند و ترتیباتی راکه پیش از ما میان‌آنها و مسلمانان بوده عمل کرده‌ایم ومی‌گویند که مردم سواد سوی مداین‌رفته‌اند تکلیف آنها را که‌ر فته‌اند و آنها که دعوی دارند به اجبار آمده‌اند و گر بخته‌اند وجنگک نکرده‌اند و آنها راکه پیمان نگهداشته‌اند یا تسلیم شده‌اند تکلیف همه را معین کن که در سرزمینی وسیع افتاده‌ایم وزهین ازمردم خالی شده وشمار ما اندكاست و آنها که‌باما به‌ صلح آ مده اند بسیارند وجلب قلوب آنها ماه آ بادی زمین وضعف دشمن است.

عمر میان کسان به سخن ایستادو گفت: « هر که به هوس و کناه کار کند نصیب وی نابود شود وجز خویشتن رازیان نزند وه رکه به طلب پاداش ی که برای اهسل طاعت پیش خداوند هست پیروسنت شود وبه شریعت پای بند باشدوبه راه‌راست رود کارش سامان‌گیرد و به نصیب خویش دست یابد زیرا خداو ند عزوجل گوید : «ووجدوا ماعملوا حاضرا ولایظلم ربك احدا »۱

یعنی : هرچه کرده‌اند حاضر یابندکه پروردگکارت به هیسچ کس ستم

جنگاوران پیش و پیکار جوپان قادسیه به جمع مقابل خود ظفر بافته‌اند و مردم آنجا رفته‌اند» و آنها که برپیمان بوده‌اند پیش مسلمانان آمده‌اند» در بارةٌ آنها که ادعا دارند به اجبار به جنگشان آورده‌اند و آنها که جنین ادعا ندارند و نمانده‌اند و رفته‌اند و آنها که مانده‌اند و ادعابی نکرده‌اند و نرفته‌اند و آنها که تسلیم شده‌اند چه

وا یه ان ۳ ره ۸ 9 تاید بسا ۳5

�جلد پنجم ۱/۶۱

رای دارید؟) قوم همسخن شدند براینکه رعایت پیمانآنها که مانده‌اند و کاری نکرده‌اند » خیر افزای اوست وهر که دعوی کند وراستگو به شمار آید چون‌گروه اول است و اگر دروغگوبه شمار آیند پیمانشان لغوشود و صلحشان تجدید شود و آنها که سوی پارسیان رفته‌اند مخیرشوند: اگر خواهند به صلح آیند ودرپناه مسلمانان باشندواگر خو اهند همچنان بمانند اما اززمینشان بازمانند وبا مسلمانان به جنک باشندو آنها که مانده‌اند و تسلیم شده‌اند مخیر شوند یا جزیه بدهند یا بروند » کشاورز نیز چنین باشد : عمر جواب نام انس بن‌حلیس را چنین نوشت: «اما بعد: خداوند جل‌وعلا در هرچیز در بعضی‌موارد تساهلی » «آورده بجز در مورد عدالت و تذکار که‌دربارة تذ کار به هیچ‌حال‌تساهل» «نیست وجزبه بسیار آن رضایت ندهد» در عدالت نیز دربارهٌ نزديك و » «دور ودرسختی وسستی تساهل نیس تکه عدالت اگر چه نرم نمایدبرای» «محوستم وازالهٌباطل از ستم قویتر است واگر سخت نمایدبه محو کفر» «رساتر است» هر کس از مردم سوادکه برپیمان خویش بمانده و برضد» «شما كمك نکرده در پناه شماست وباید جزیه دهد وه رکه دعوی اجبار» «دارد اما همراه پارسیان سوی شما نیامده و جنگ نکرده و بجای‌خویش» «مانده تصدیتشان نکنید مکر آنکه بخواهید واگرنخواستید پیمانشان را» «لغو کنید و آنها را به امانگاهشان برسانید.» در بارة نامهٌابوالهیاج چنین جواب نوشت : « اما ه رکه بمانده و نرفته و پیمان ندارد» چون اهل پیمان است» «که باشما مانده ومخالشت نکرده کشاورزان نیز اگر چنین کرده باشند»

�۱۷۶۲ ترجمهٌ تادیخ طبری

«شودء ذمی بمانند واگر تکذیب شوند پیمانشان لغوشود وه که‌بادشمن» «کمك کرده و برفته خدا کاروی را با شماگذاشته اکر خو استیددعو تشان» «کنید که برای شما در زمینشان کار کنند و در بسناه شما باشند و جزبه » «دهند واگر نخواستید هرچه را از آنها به غنیمت گرفته‌اید تقسیم کنید.» وقتی نامه عمر به‌سعدبن‌مالك ومسلمانان رسید به آنها که رفته‌بودند وازسواد دور شده بودند پیشنهاد کردند که باز کردندوذمی باشند وجزیه دهند و آنها باز آمدند وهمانندآنها که برپیمان مانده بودند» ذمی شدند ولی خراح آنها سنگین‌تربودو آنها را که دعوی اجبار داشتند و گریخته بودند به‌صف آنها بردند و پیمان دادند و آنها را که مانده بودند» و نیز کشاورزان را» به‌صف پیماندار ان‌بردند. امو ال‌خاندان کسریو نیز امو ال کسانی راکه با پارسیان رفته بودند و به اسلام یا جزیه گردن ننهاده بودند مشمول‌صلح ندانستند وغنیمت مسلمانان شد وبا اموالی که از پیش مصادره‌شده‌بود غنیمت کسان شد و باقی سواد مشمول ذمه بود و حراجی که کسری از آذن می کرفته بود گرفتند. خراج کسری از سر کسان به نسبت امسوال وداراییشان بود. از جمله چیزها که خدا غنیمت مسلمانان کرد اموال خاندان کسری بود و کسانی که با آ نهارفته بودند وزن وفرزند ومال کسانی که به کمك آنها جنکیده بودند و اموال آتشکده‌ها و بیشه‌ها ومردابها و گذرها ومتعلقات خحاندان کسری . اما تقسیم غنیمتی که از اموال کسری بود يا کسانی که همراهشان رفته بودند میسر نشد که در همه سواد پرا کنده بود و کسان معتمد و منتخب آنرا برای‌غنیمت گیران اداره می کردند وغتیمت گیران درباره همین قسمت سخن داشتندنه همه‌سواد و ولانتدار ان‌هنگام تناز ع کسان در کار تقسیم آن تعلل‌می کردند ازایتروغافلان در کار اراضی سواد به حطا افتاده‌اند» اگر خردمندان قوم با سبك عقلان که تقسیم اینگونه غنایم را می‌خواستند همسخن شده بودند» تقسیم ميشد ولی خردمندان رضا ندادند ومتصدیان از رای خردمندان تبعیت کردند » کته سبك عفلان بی‌اثر مساند» علی

تاریخ یار

�جلد پنجم ۱۷۶۳

رحمه‌الله تبز چنین کرد وهمه کسانی که په‌معرض تقاضای تقسیم آن بودند تابع رای خردمندان بودند و گفتار سبك عقلان را ندیده گر فتند و گفتند: «مبادا درمیانه احتلاف

افتد 0۰

محمد بن‌قیس کو ید: از عامر شعبی پرسیدم: «وضع سواد چیست؟» گفت: «به جنک گرفته شد » همه زمینها چنین بسود» بجز قلعه‌ها» ومردمش برفتندء آنگاه به‌صلح وذمه دعوت شدند که پذیرفتند و بیامدند وذمی شدند وجزیه بر آنها مقررشد و در حمایت مسامانان قرار گرفتند» وروبه چنین بود» پیمبر خدای صلی الله‌علیه‌وسلم نیز در دومه چنین کرد واموال خاندان کسری و کسانی که همراه آنها رفته بووندغنیمت مسلمانان شد .»

ماهان گوید: خدا سواد را به جنک کشود و همه زمینهای میان آنجا ونهربلخ چنین بود» مکر قلعه‌ها؛ صاحباد زمينهابه صلح دعوت شدند و ذمی‌شدند و زمینها به آنها تعلق کرفت. اما اموال خاندان کسری و کسانی که پیرو آنها شده بودند چجنین نبود وغتیمت مسلمانان شد. زمینهای مسفتوح غنیمست نبود تا تقسیم شود خدای عزوجل فرموده: هرچه غنیمت شماشد» یعنی تقسیم کردید.

خسن بن آبی | لحسن گوید: همه سو اد به جنک کر فته شد و کسان را دعوت کردند که بیایند وذمی‌شوند و جزیه بدهند آنهانیزپذیرفتند و به حمایست مسلمانان

آمدند:

می‌دانی به جنکك کر فته شد مکر قلعه‌ای بر کوهی وامشال آن. آنگاه کسان را به باز کشت خواندند که باز کُشتند وسرانه از آنها پذیرفته شد وذمی شدند . از گرفته ها

ارو ۱ ۱ ناور ارم تایح بسانت ودب ۳ ک س300 ۱ 2

�م2 ترجمهٌتادیخ‌طبری

تقسیم شود صاحبانش جزیه دادن را بپذیرند به خودشان تعلق دارد » رویه چنین بوده است.»

محمد‌بن‌سیر ین گو بد: همه ولایتها به جنگ گر فته شد مکر بعضی قلعه‌ها که پیش از تسلیم پیمان بستند و آنها که اموالشان به جنگ گرفته شده بود دعوت شدند که باز آیند وجزیه بدهند وهمةٌ مردم سواد وجبل ذمی شدند درباره غنيمتیان چنین عمل می‌شود» عمرومسلمانان در کارسرانه وذمه طبق آخحرین‌عمل پیمبر خد ای‌صلی‌الله علیه‌وسلم عمل کرده‌اند .

وجنان شد که بیمبر خحالدینو لید را از تبوك به دومةالجندل فرستاد که آنجارا به جنکت گرفت و پادشاه دومه | کیدر بن‌عبدا لملك را اسیر کرد و او را دعوت کرد که ذمی‌شود وجزیه بدهد که دیار وی به جنگك‌گرفته شده بود و اسیرشده بود.با دو پسر عریض نیز جنین کرد که گرفته شده بودند و کفتندکه سوی وی می آمده‌اند وبا آنها قرار حسز به وذمه نهاد.

کار بحنةبن‌روبه فرمانروای ابله نیز جنین بود. رویه معمسول جون روایست خاص نیست وهر که چیزی جزعمل پیشوایان عادل‌ومسلمان روایت کند درو غ آورده ومخالفت آنها کرده است.

مسلمو ابستة حذیفه کو رد: مهاجران وانصار از مردم سواد که اهل کتاب‌بودند زن‌گرفتند اگر برده بودند این را روا نمیدانستند وروانبودکه کنیزان اهل کتاب را به زنی بگیرند که خدای تعالی می‌گوید:

�جلد پنجم ۱۷۶۵

آنچه مالك آن شده‌اید از کنیز ان مومنتان‌گیرد.»

ونگفته دختران امل کتاب.

سعیدبن جبیر گوید: عمربن خطاب از آن پس که حذیفه را فرمانروای مداین کرد وزنان مسلمانان بسیار شدند به‌او نوشت: شنیده‌ام زنی ازمردم مداین را که اهل کتاب است به زنی گرفته‌ای» طلاقش بده.

حذیفه به عمرنوشت : چنین نکنم تا به من بگویی حلال است يا حرام و مقصودت چیست؟

عمر نوشت: حلال است ولی زنان عجم دل‌انگیز ند و اگربه آنها رو کنیدشما را از زان عرب باز دارند.

حذیفه گفت: «هم | کنون.» و آن زن را طلاق داد.

جابر گوید: با سعد در قادسیه بودیم و زنان‌کتابی را به زنی گرفتیم که زن مسلمان بقدر کافی نمی یافتیم و چون باز گشتیم بعضیها طلاقشان دادند و بعضیها نگهد اشتند .

سعید بن‌جبی رگوید: سواد به جنگك‌گرفته شد و آنها را دعوت کردند که باز آیند و جزیه بدهند که پذیرفتند و ذمی‌شدند» مگر اموال خاندان کسری وپیروانشان که غنیمت مسلمانان شدوهمین اس تکه مردم کوفه از آن سخن داد ندومطلب‌مجهول مانده و پنداشته‌اند که همه سواد جنین بود اما غالب اهل سواد جچنان بودند.

ابر اهیم بن‌یزید نخعی‌گوید: سواد به جنگ گرفته شد و دعوت شدند که پس آیند وهر که پذیرفت جزیه براومقرر شد وذمی‌شد وم رکه نپذیرفت مال وی‌غنیمت شد. خریدوفروش چیزی از این غنیمت» از زمینهای سواد؛ مابین جبل تاعذیب و نیز زمین جبل روانیست.

شعبی نیز گوید: حرید وفروش چیزی از این غنیمت مابین‌جبل وعذیب روا

�و۱۷۶ ترجمهة تادیخ طبری

سس

عامر گوید: زبیروخباب وابن‌مسعود و ابن‌باسر وابن‌هبار در زمان عثمان (از زمینهای سواد) تیول گرفتند» اگر عثمان خطا کرد آنها که از وی‌پذیرفته‌اند خطا کار ترند وهمینها بودندکه دین خویش را از آنهاگرفته‌ايم. عمر نیز به طلحه و جریربن عبدالله ور بیل‌بن‌عمرو تبول داد. دارالفیل را نیز به تبول ابامفزر داد وبه کسان دیگر نیز که از آنها تعلیمگرفته‌ایم تبول داد » تیولها بسصورت بخشش از خمس غنیمت بود .

کوید: عمر بوسیله جریر به‌عثمان‌بن‌حنیف نوشت:

« اما بعد به جریر بن‌عبدالله تیول بده به اندازهٌ قوتش نه کمتر ونه بشتر.»

عثمان بن‌حنیف به عمر نوشت که جریر نامه‌ای از تو آور د که به‌اندازه‌قوتش به او تیول داده شود ومن نخواستم این را بکار بندم تا از تویپرسم.

عمر بدونوشت: جریر راست می‌گسوید » چنین کن ون‌کو کردی که به من مراجعه کردی.

گوید: ابوموسی نیز تبول داد» علی‌رحمه‌الله نیز کرد وسیه را به کردوس‌بن هانی به‌تیول داد» به‌سویدین‌غفله جعفی نیز تیول داد.

سو یدبن‌غفله گوید : از علی رحسمه‌الله تبول خواستم . گعت: « بنویس این نامه‌ایست که علی زمین‌دادوبه مابین کجا و کجا؛ و آنچه خدا خواهد» تیول‌سوبد می‌کند.»

ابر اهیم‌بن‌یزید گوید: عمرمی گفت : «وقتی با فومی پیمان می‌کنید خرابی سیاهیان را بعهده مکیرید.)ومسلمانان در نامه صلح کسانی که با آنها پیمان‌می کردند می‌نوشتند که خرابی سپاهیان به‌عهده مانیست.

واقدی‌گوید : جنگ و فتح‌قادسیه به سال شانزدهم هجرت بود» بعضی مردم کوفه‌نیز گفته اندجنکت قادسیه به سال پانزدهم بود ولی بنظر مادرست‌این است که به فا

�جلد پنجم ۱۷۶۷

محمدبن اسحاق‌گوید : به سال پانزدهم بود و روایست وی را از پیش آورده‌ایم ۱