تاریخ طبری:جلد پنجم:خطبهی عثمان و کشته شدن هرمزان
خطه عثمان و کشته شدن هرمز آن بدست عبیدالله بنعمر
بدر بنعثمان به نقل از عمویش گوید: وقتی اهل شوری با عثمانبیعت کردند
از همهشان افسردهتر بود پسبیامد و برمتبر پیمبر خدا ضلیالاهعلیه وسلم نشستو حمد خدا گفت وثنای او کرد آنگاه گفت:
«شما در خحانهای گذرانید و در باقیمانده عمرها؛ از آن پیش که
« مدتهایتان فرا رسد هرچهتوانید نیکی کنید که صبحگامان یا شبانگاهان
«مر گدرمیرسد. بدانید که طمع دنیا غرور است» زندگی دنیامغرورتان
«نکند» از گذشتگان عبرت گیرید ودستخوش غفلت مشوید که خدا از شما
«غافل نمیماند. فرزندان وبرادران دنیا که بدان پرداختند و آبادی کردند
«ومدتهای دراز از آن بهره گرفتند کجا شدند؟ مگر دنیا آنها را نیندانعت ؟
«دنیا را همانجا بیندازید که خدا انداخته وبه طلب آخرت باشید کهعدا
«دربارة آن وجیزی کهنکو تراست مثلی زده واوعزوجلفرماید: «واضرب
«لهم مثلا لحیوةالدنیا کماء انز لناه منالسماء فاختلط بهنباتالارضفاصیح
«هشیماتذروها لریاح و کاناللهعلی کل شبیمقتدرا. المال و البنون زینة-
دام مس تا
�۳۰۸۸ ترجمهٌ تاریخ طبری
« الحیوةالدنیا» والبافیات الصالحات خیر عندربك ثوابا وخبر املام۱ «یعنی: برایآنها زندگی این دنیا را مثل بزن» چون آبیست که «از آسمان نازل کردهایم وبوسیلةً آنگیاهان زمین پیوسته شود آنگاهعشك «گردد و بادها آنرا پرا کنده کند وخدا به همه چیز تواناست.مالو فرزندان «زیور زندگی این دنیاست و کارهای شایسته ماندنی نزد پروردگارت به پاداش بهتر وامید آن بیشتر است» آنگاه مردم پیامدند وبااو بیعت کردند. ابومنصور گوید: شنیدم که قماذبان در بارةٌ کشتهشدن پدرش می گفت:«عجمان مدینه با همدیگر انس داشتند» فیروز برپدرم گذشت وخنجری همراه داشت که دو سرداشت وپدرم آنرا به دست گرفت و گفت: در این دیار با این چهمی کنی؟» گفت: «کسان رامیرانم» ویکی این را بدید وچون عمر ضربت خوردگفت: «اینرا به دست همرمزان دیدم که بدست فیروز داد» وعبیدالله بیامد واورا بکشت و چون عثمان به حلافت رسید مرا حواست وعبیداللهرا به دست من داد و گفت: «پسر کم این قاتل پدر تو است و اختیار وی بدست تواست.برو اورا بکش» گوید: و من او را ببردم جمعی انبوه به دنبال من آمدند و درباره او تقاضا داشتند, گفتم: « کشتن اوبامن است» کفتند: «بلهو بهعبیدا لله ناسر | گفتند.» گفتم: «میخواهید از اوحمابت کنید؟» گفتند:«نه .»و بهاو ناس | گفتند. من اورا بخاطر خدا و آنها رها کردم» مرا از زمین برداشتند و بسخدا روی
۱ - کهف ۱۸ آبه ۴۴۴۳ تا
�جلد پنجم ۳۰۸۹
سرودست مردم بخانه رسیدم.