تاریخ طبری:جلد پنجم:خبر صلح بلخ
سخن از خبر صلح بلخ
ایاس بنمهلب کو بد: احنف از مرورود سوی بلخ رفت و آنجا را محاصره
بودند بگیرد وخود سوی خوارزم رفت وببود تازمستان براوتاخت وبیار العویش گفت: «رای شما جیست"» دی و
�۳۱۷۰ ترجمةٌ تادیخ طبری
«وسوی کاری رو کهتوانی کرد.»
(واين شعری معروف است وجون مثال روان.ع)
کوید: احنف دستور رحیل داد وسوی بلخ باز گشت» عموزاده اوچیزی را که برسر آنن صلعح کروه تلو تفه بودبتهنگامیم که وامیواقم وگن رسیده بود ومدیهایی از ظروف طلا و نقره ودینار ودرهم وجامه برای وی آوردند.
گفتند: «اين چیزیست که در این روز به حاکم خود میدهيم که اورا برسر رأفت آریم.»
گفت: «اين چهروزیست؟»
گفتند: «مهر کان»
گفت: «نمیدانم این چیست. اما خوش ندارم آنرا رد کنم شاید جزوحقمن است؛ آثر | می گیرم وجدا نکه میدارم تاببینم.»
پس آن را بکرفت وجون احنف بیامد بدو خبرداد» احنف از مردم درباره آن پرسش کرد که همان گفتند که با عموزاده.وی گفته بودند.
گفت: «آنرا پیش امیر می بر م»
پس» آن را پیش اینغامر برد وقصه را باوی بگفت.
ابنعامر گفت: «ای ابوبحر! آنرابر رگ رکع از آن تست.»
�جلد پنجم ۴۳۴۸۱
گفت: «مرا بدان حاجت نیست.» گفت: «ای مسمار بردار.» حسن گوبد: «قرشی آنرا برداشت» واز آن اوشد .
داود 5و بد: وفتی احنف پیش ابنعامر باز کشت مردم به ابن عامر کفتند:
حر اسان ملامت کرد و گفت: «بهتر بود اینکارر! ازهمانجا که مردم احرام میبندنسد کرده بودی. »
سکنبن قتاده عرینی گوید: ابنعامر» قیس بنهیشم را در خراسان جانشیسن خو بش کرد و بسال سیودوم از آنجا در آمد .
گوید: پس قارنگروهی بسیار از ناحیه دوطبس و مردم بادغیس و هرات و قهستان فر اهم آورد وبا چهل هزار کس بیامد. قیس به عبداللهبنخازم گفت: «رایتو جیست؟» گفت: «رای من اینست که ولابت را رها کنی که من امیر آنم ودستورابن- عامر پیش من است که اکر در خراسان جنگی بود من امیر آن باشم» ونامهای را که ساخته بود در آورد وقیس نخواست با اودر افتد» ولایت را با او گذاشتوپیشابن
عامر آمد که اورا ملامت کرد و گفت: «ولایت را در خال جنگ رما کردیو آمدی؟»
�سس سس مب سا مت سس سس
۳۷ ترجمة تادیخ طبری
گفت: «دستوری از توپیش من آورد.»
ما درابنعامر گفت: «گفته بودم کهآنها را در يك ولایت مکذار که بر وی بشورد.»
گوید: ابنعازم با چهار هزار کس سوی قارن رفت و بمردم گفت که چربی همراه برداشتند وچون نزديك اردوی قارن رسید به مردم گفت هر کدامتان کهنهای
از پنبه یا پشم هرچه همراه دارید به سر نیزه خودکنید و چربسی» روغن يا روغعن زیتون با پیه به آن بمالید .آنگاه برفت و شبانگاه ششصد کس را بعنو ان مقدمه سیاه
ومردم دهشت زده که خود را از شبیخون در امان پنداشته بودند در هم افتادند» این خازم نزديك شد وشعلهها را از چپ وراست نمسودار شد که پیش میآمد و پس میرفت وبالا وزیر میشد و کس را نمیدیدند وبه هول افتادند ومقدمه ابنخازم با آنها بجنک بودند. آنگاه ابنخازم بامسلمانان در رسید و قارن کشته شد ودشمن هزیمتشد که تعقیبشان کردند و چنانکه میخواستند کشتار کردند و اسیر بسیار گر فتند. بکفتة یکی از پیران بنیتمیم ما درصلتبنحریث از اسیران سپاه قارن بود و نیزمادر زیادینر بیع ومادر ابوعبداللهعونبنعون فقیه» از آنها بودند.
مسلمه کو بد: ابنخازم اردو گاه قارن را باهرچه در آن بود بگرفت وخبرفتح را برای ابنعامر نوش ت که حشنود شد واو را برخحراسان نکهداشت و آنجا ببود تا جنگ جمل بسر رفت و بهبصره آمد ودر جنگ ابنحضرمی حضور داشتودرخانه
تاریخ جخضان
�سس سس تس
جلد پنجم ۳۷۳
اینست که در مقابل انبوهی که سوی ما آمدهاند تاب نداری » پیش ابن عامر رو و کثرت سپاهی راکه برضد ما فراهم کردهاند با وی بگوی. ما دراین قلعهها میمانیم و وقت میگذرانیم تا بیایی و کمك شما برسد.»
گوید: پس قیس بنهیثم روان شد وچون دور رفت» ابنخازم دستوری نشان داد و گفت: «ابن عامر مرا برحراسان گماشته». وسوی قارن رفت و براو ظفریافت و خبر فتح را برای ابنعامر نوشت و ابنعامر او را در حراسان نگهداشت ومردم بصره پیوسته باآن کسان از مردم خراسان که صلح نکرده بودند » غزا می کردند و چون باز می گشتند چهار هزار کس عقبدار بجا مینهادند و چنین بودند تا فتنه رخ داد.