تاریخ طبری:جلد پنجم:خبر از واقعهی بلنجر
طلحه کو بد: عثمان به سعید ن_وشت که سلیمان را بغزای بات فرست و به
عبد ال رحمانبنر بیعه که در مقابل باب بود نوشت که بسیاری از مسلمانان ازپرخوری
کم توان شدهاند کوتاه بیا ومسلمانان را به عطر مینداز که بیم دارم بهبلیه اقتند. اما
این» عبدالرحمان را از معصو دیاز نداشت واز بلنجر چشم نمی بو شید. به سالنسهم
�جلد پنجم ۳۵۹
مسلمانان را به ستوه آوردند. معضد در همان روزها کشته شد. پس از آن تر کان روزیراوعده کردندومردم بلنجر برونشد ندوت رکاننیز به آ نها پیوستدد جنگ انداختند» عبدا لرحمانبنر بیعه که اور اذوالنور می گفتند کشته شد ومسلمانان هزیمت شدند و پرا کنده شدند: هر که سوی سلمانبنر بیعه رفت حمایت دید تا از بساب برون شد وه رکه راه حزر کرفت از گیلان و گر گانسردر آورد که سلمان وابوهر یره از آنجمله بودند .
تر کان پیکر ءبدالرحمان را نگهداشتند وتا کنون بوسیلهةً آنطلببارانمی کنند و نصرت میجو بند.
غصن بنقاسم بنقل از یکی از مردم بنی کنانهگوید : وقتی غزا برضد خزران مکررشد شکایت آغاز کردندو یکدیگر را سرزنش کردند و گفتند:«م۱ قومیبودیم که هیچکس همسنگك مانبود تا این قوم کم بیامدند وماتاب آنهانیارستیم.»
بکیشان به دیگریگفت: «اینان مرک ندارند» اسر مرگداشتند به دبار ما نمی تاختند)
چنان بود که درغزاهای آن ناحیه کس کشته نشده بود مکر در آخرین غزای عبداار حمان» پس با هم گفتند: «چرا تجر به نمی کنید » پس در بیشهها کمین کردند و رهگذران سیاه بر کمینها گذشتند که تیر سوی آنها انداختند و کشتندشان .
آنگاه باسران خود وعده نهادند وهمدیگر را به جنگ عربان دعوت کردند وروزی را وعده کردند وجنکک انداختند که عبدالرحمان کشته شد ومسلمانان را به به ستوه آوردند که دو کروةٌ شدند: گروهی روسویباب کردند و سلیسان حمایتشان کرد تا از آنجا بیرونشان بردو گروهی راه خزر گرفتند و به گیلان و گر گان رسیدند که سلمان فارسی وابوهریره از آنجماه ۳۹۹
تاریخ چا
یت جضان
�۳۱۶۰ ترجمهٌ تاریخ طبری
قیسبن بز بدبنقل از پدرش گو ید: یز ید بنمعاو به نخعی وعلمقه بن قبس ومعضدشیبانی
وابومفزر آمیمی درخیمهای بودند وعمرو بنعتبه وخا لدبنر بیعه و حلخالبنذری و فرفع در خیمهای بودند ودراردوی بلنجر مجاور هم بودند قرثع میگفت: « چه خوش است جلوةّ خون برجامهها» عمروینعتبه به قبای سپید حویش می گفت: «چه خوش امنت سرخحی خود برسنبیدی تو»
اهل کوفه در خحلافت عثمان سالها به غزای بلنجر بودند اما زنی از آنها بیوه نشد و کودکیبتیم نشد تا به سال نهم.در آن سال دوروز پیش از مهاجمه» یزیدبن معاو یه بخواب دید که غزالی را به یمه او آوردند که غزالی نکوتر از آن ندیده بود ودرملحفةٌ او پیچیده شد آنگادقبری رابه اونمودند که چهار کس برآن بودند وقبری نکوتر ومرتبتر از آن ندیده بود واورا در آن دفن کردند.
وقتی مسلمانان به تر کان تاختند سنکی بر بر اورا به حون ز بنت کرده بودند وخون آلود نبود وغزالیکه به خواب دیسده بود همین بو دکهحونبرقبای وینکو بود.
يك روز پیش از مهاجمه که باز مسلمانان به ترکان تاختند معضد به علقمه گفت: «برد خویش را به منعاریه بده که سرم را باآن ببندم»و چنان کرد و بطرف برجی که یزید از آن سنکك خورده بود رفت وتیرانداعت ویکی از آنها را بکشت وسنکی ازعر ادهای بر او انداعتند وسرش درهم کوفته شد وبارانش او رابکشیدند و پهلوی یزیدبه خالكکردند.
عمرو بنعتبه نیز زخمدار شد وقبایعویش را جنان دید کهمیخو است و کشته
وچون روزمهاجمه رسید قرثع چندان بجنگید که باسر نیزههاسوراخسوراخ شد وچنان شد کهگویی قبای وی پارچهای بود بازمينةٌ سپید وزینت سرخ ومردم در کار پایمردی بودند تا او کشته شد وهز یمت نان با قتل وی آغاز شد.
۳۹ تاریت جضات
�جلد پنجم ۳۱۱۶۱
د اودبنبزید گوید: بزیدبنمعاویه نخعیرضیاللهعنه وعمرو بنعتبه ومعضد در جنگ بلنجر کشته شدند. معضد برد علقمه را به سربست و پارهای از سنگث منجنیق به اوخورد و سرش را بشکست اما آنرا به چیزی نگرفت ودستبر آن نهاد وبمرد. علقمه حون برد را بشست اما حون نرفت» با آن بهنماز جمعه می آمد و می گفست: بدان علاقه دارم از اینرو که خون معضد بر آنست» بزید نیز چیزی براوافتاد وازپای در آمد وجنان بود که قبری کنده بودند و آماده کرده بودند و بز ند بدان نگریست و گفت: «چه نیکوست.» و بخوابدید که غزالی کهنکوتراز آنغزالی ندیده بود سوی قبر آمد ودر آن دفنشد و اوهمان غز ال بود .
یزیدنخعی مردی ملایم و دیداری بود رحمةاللهعلیه و چون خبر مرگ وی بهعثمان رسید گفت: «اناللهو اناالیه راجعون مردم کو فه کاستی گر فتند خدابا آنها را بیامرزومقبلشان کن .»
طلحه کوید : سعید سلمانبنربیعه را براین مرز کماشت و سالاری سیاه کوفه را در غزای آن جا بهحذیفةبنیمان داد. پیش از آن عبدالرحمانبنربیعه براین مرز نوده بود.
عثمان به سال دهم مردم شام را به سالاری حبیب بنمسلمه قرشی به كمك آنها فرستاد» سامان باو تحکم کردو حبیب تسلیم شتا آنجا که مردم شام گفتتد: «میخواستیم سلمان را بز نیم» و کسان گفتند: «بخدا در این صورت حبیب را میزدیم ومحبوس میداشتیم واگر مقاومت می کردید بسیار کس از ماوشما کشته میشد.»
اوسبنمغرا در اینباره شعری گفت به این مضمون :
«اگر سلمان را بزنید حبیب شما را میزنیم
«واگر سوی پسر عفان روید ما نیز میرویم
«اگر انصاف کنید مرز مرز امیرماست
«واین امیر ماست که با گر وهها.. هرود
�یت تست بِِ سس
۳۱۱۶۲ ترجمة تادیخ طبری
«ودر آن شبها که بهر مردی تیر میانداختیم
«وشکست میدادیم محافظان آن بودهایم »
گوید: حبیب میخواست با عامل باب تحکم کند که سالار سپاهی بود که از کوفه آمده بودوچون حذیفه این رادریافت در خوردکردو آنها نیزدر خورد کردند. حذیفةبنیمان در آن ناحیه سهغزا کرد کهمقارن غزای سوم» عثمان کشته شد و چون خحبر قتل عثمان با نها رسید گفت: «خدایا قاتلان عثمان وغازیانعشمان و بدخواهان عثمان را لعنتکن. خدایا ما باویعتاب می کردیم و اوبا ماعتاب می کرد تا آنجا که ه رکه اطراف اوبود با ما عتاب میکرد وما با او عتاب میکردیم و این را دستاویز فتنه کردند. خدایا آنها را نمیران مگر بشمشیر.»
در این سال عبدالر حمانبنعوف رضیاللهعنه در گذشت» واقدی این را از حدبث عبداللهبن جعفر آورده و گوید که بهنگام وفات هفتادو پنج سال داشت.
گوید: وهم در این سال عباسبنءبدا لمطلب در کشت در آن هنگامهشتادو هشت سال داشت. وی سه سال از پیمبر حدای مسنتر بود .
گوید: وهم دراین سال عبداللهبنزیدبنعبدر بهرحمهالله در گذشت ویهمان بو دکه اذان را بخواب دیده بود .
گوید : و هم در این سال عبداللهبن مسعود به مدینه درگذشت و دربقیع به خاله رفت رحمهالله . بقولی عمار بر او نماز کرد و بقولی دیگر عثمان بر او نماز کرد .
گوید وهم در این سال ابوطلحهدر گذشت رحمهالله.
یگفتهٌ سیف وفات ابوذر در این سال بود .