تاریخ طبری:جلد پنجم:حوادث سال هیجدهم
سخن از حوادث
سال هیجدهم
ابو جعفر گوید: دراینسال» بعنی سال هیجدهم: محاعه و خشکسالی و ق<طی سخت رخ داد و آنرا سال رمادت گفتند» بعنی هلا کت.
کو دد: طاعون عمواس نیزدرهمب. سال بود.
�۳ به آنها بزنند وفاسق به قلم رند ره که وی لکن باوی چن نکنند واگسر اصر ار ورزد کشته شود.
پس عمر به ابوعبیده نوشت که آنها را پیش خوان» اگر پندارند که شراب ۰ حلال است خونشان بریز واگرگویند که حرام است هشتاد تازیانه بزن.
ابسوعبیده در جمع کسان از آنها پسرسید که گفتند حرام است وهشتاد تاز بانه به آنها زد وشراب خوردگان از پس خوردن حد از اصرار عویش پشیمانی کردند.
آنگاه ابوعبیده گفت: «ای مردم شام برای شما حادثهای رخ میدهد.» وسال هلاکت رخ نمود.
نافعگوید: وقتی نامه ابوعبیده دربارٌ ضرار وابسوجندل پیش عمر آمد به- ابوعبیده نوشت و دستور داد که آنها را در جمع کسان بیارد و بپرسد که آبا شراب حرام است یاحلال؟ اگرگفتند حرام است هشتاد تازیانه به آنها بزن وبگو توبه کنند و اگر گفتند حلال است گردنشان را بزن.
گوید: ابوعبیدآ نهارا بیاورد و بپرسید که گفتند حرام است وحدزد که شرمنده شدند و خانه نشین شدند و ابو جندل مخبط شد.
پس ابوعبیده بهعمر نوشت که ابوجندل مخبط شده مر خدای به دست تو برای ویگشایشی بیارد» به او بنویس وتذ کارش بده پس عمر به ابوجندل نوشت
و تد کار داد حنین نوشت:
�جلد پنجم ۱۳
«یا عبادیالذین اسرفوا علی انفسهملاتقنطوا منرحمةالله انالله یغفرالذنوب جمیعا انه هو الغفورالرحیم»۱
یعنی: ای بندگان من که دربارةٌ خویش زیادهروی کردهاند» از رحمت خدا نومیدمشوید که خدا گناهانرا یکسره می آمرزد که او آمرز گار و رحیم است»
و چون ابوعبیده نامهةٌ عمر را برای وی خواند رهایی بافت و خبط از وی برفت» برای دیگر اننیزچنین نوشت کهبیرون آمدند. عمر بهمردم نوشت:«بهحویشتن پردازید و هر که مستحق تغییر باشد تغییرشدهید اما کسی را تحقیر نکنید که بلا میان شمارواج گیرد.»
ابوزهر اقشیری دراین باب شعری گفت بهاين مضمون: «مکر ندانی که روز گار جوان را بهعطا افکند. «وتو ان ندارد که حوادث را بگرداند. «برادرانم بمردند وصبوری کردم وزاری نکردم. «اما يك روز از باده صبوری نتوانم.
�۱۹۱۴ ترجماتا دیخطابزی
ح_- تسد
میوزید» خحاکیچون خاکستر میپراکند و آن سال را سال رماده (خا کسترریزی) نامیدند و عمرقسم خوردکه تاباران نبارد لب بهروغن و گوشت وشیر نزند.
وچنین بود تا باران بارید ويك پوستچه روغن و يك مشك شیربه بازار آمد وغلام عم آنز | به چهل خرید وپیش وی آمد و گفت: «ای امیرمقمنان! حداقسم ترا به سربرد و پاداش بزرک داد بك مشك شیر وبك بوستچه روغن به بازار آمدو من آنرا به چهل خریدم. »
عم گفت: «گران خریدهای آنرا صدقه کن که خوش نسدارم مسرفانه چیسزی بخورم. »
عمر گفته بود: «جکونه بکار رعیت تو انم پرداخت اگر سختیای که به آنها میر سد بهمن نرسد.»
عبدا لرحمانبن کعب گوید: در آخر سال هفدهم و آغاز سال هیجدهم بود که رمادهبعنی گرسنگی بود ومردم مدینه واطر اف دچار آن شدند و نابودشان کردتا آنجا که حیوان وحشی به انسان پناهنده میشد و چنان شد که یکی بزیمی کشت و از آن متنفر ميشد از بس که زشت ولاغر بود.
گوید: مردمچنین بودند ومردم ولایاتاز عمر بازمانده بودند تابلالبنحارث مزنی بیامد و اجازه خو است و گفت: «پیمبر خداصلیاللهعلیهوسلسم مرا به نزدتدو فرستاده» پیمبر حداصلی اللهعلیهوسلم به تومی گوید: ترا هوشیار میدانستماماچنین بیحر کت ماندهای» ترا چهمیشود؟)
عمر گفت: «کی این را دیدی 1»
گفت: «شب پیش»
پس عمربرون شدوندای نماز جماعت داد و با مردم دور کعت نماز بکرد. آنگاه به پاحاست و گفت : « ای مردم » آیاکاری جز ایسن هستکه باید کرد و نگ واه ها
�جلد پنجم ۱۹۱۵
گفت: «بلال بنحارث مزنی چنین وچنان میگوید »
گفتند: «بلال راست میگوید ازخدا و مسامانان كمك بخواه»
پس عمر کسان فرستاد و از مسلمانان کمك خواست که از اینکار بازمانده بودو گفت: «الّها کبر بلابه نهایت رسید واز میان برعاست» وقتیقومی اجازهطلب بافتند بلا ازایشانبرداشته شود به سالاران ولایات نوشت که مردم مدینه و اطراف را دریابید که به نهایت سختی افتادهاند ومردم را به طلب باران بیرونبرد» خود او نیز با عباسپیاده برفت. خطبهای خواند ومختصر کرد آنگاهنماز کرد وزانوزدگفت: «خدایا ترا میپرستیم و از تو کمك میجویيم. خحدایا مارا ببخش و برما رحمت آرو از ما حشنود شو»
آنگاه باز گشت. هنوز به منزل نرسیده بودند که بر کهها پرشد.
سرخ چیزی نبود و بانگبر آورد: «ای دریغ ازمحمدا»
گوید: وبه خوابدید که پیمبر خداصلیاللهعلیهوسلم بیامد و گفت : «بشارت که قحطیبرفت» پیش عمر برو و از من بهاودرودگوی وبگوی ترا درست پیمان و محکم کار میدانستم» ای عمر دقت! دقت !
مرد مزنی بیامد تابه در عمر رسید و به غلام ویگفت: « برای فرستاده پیمبر حدای صلی اللهعلیه وسلم اجازه بخواه »
کو بد: غلام پیش عمر ر....سطوخبر داد که عمر بیمتالا شدو کفت: « نشان
�۱۹۶ ترجم؛تاریخطبری
وچون بیامد ما وقع را برای وی گفت .
پس عمر برون شد وبه مردم ندا داد وبهمنبر رفت و گفت» «شما را بخدایی که به اسلامهدایتتان کر ده» آباچیزی ناخو شابند ازمن دیدهاید؟)
گفتند. «نه» برای چه ؟»
پس عمر خبر را برایآنها بگفت که دریافتند و اودر نیافته بودگفتند: « چنان می گوید که در طلب باران کو تاهی کردهای ما را بهطلب باران بر. »
آنگاه عمر مردمراخبر کرد و بهپاعاست وسخن کرد ومختصر کرد آنگاه دو- ر کعت نماز کرد و مختصر کرد»سب سگفت:«خدایا پارانمادر کارماندر ماندهاند وتوان ونیرویمان از کار مانده و در کار خویش درماندهایم که بی کمك توقدرت وتوانی نیست ما را سیر اب کن و بندگان و بلاد را از خشکسالی برهان »
عبدالررحمانبنغنم گوید: «عمر به سالاران ولایات نوشت وبرای مردم مدینه و اطراف از آ ها کمك خواست» نخستین کسی که پیش وی رسید ابوعبيدة بنجراح بود که چهارهزاربار خوراکی همراه داشت که تقسیم آنرا میان مردغ اطر اف مدینه به عهدهٌ خود او گذاشت وچون به سر برد وپیش عمر آمد گف ت که چهارهزار درم به او بدهند»
ابوعبیده گفت: «ای امیرموّمنان بدان حاجت ندارم کهخداو ئواب اورامنظور داشتهام» آنر| با دنیا ميامیز»
گفت: «بگیر که چون طلب نکردهای باکی نیست»
اما ابوعبیده اباکرد.
گفت: «بگی رکه من بر ایبیمبر خداص! *ملیه وسلم کاری همانند این انجام
�جلد پنجم ۱۹۷
دادم وبا من چنان گفت که من با تو گفتم ومن به اوهمانگفتم که توبا من گفتی؛ اما به من داد. »
پس ابوعبیده پذیرفت وسوی کار حویش باز گشت.
پس از آن کسان پیاپی آمدند ومردم حجاز بینیاز شدند وباران نیز بارید.
ورومیان و قبطیان آنرا ببستند اگر خحواهی که بهای خوراکی در مدینه بابهای مصر همانند باشد نهری برای آن بکنم وپلها پزنم. .
عمر نوشت: چنین کن وشتاب کن .
مردم ۰صربه عمرو گفتند: «خراج تو آسان میرسد و امیرت راضی استاگر این کار انجام شود خراج مصر بکاهد. »
عمروهطلب را برای عمر نوشت و یادکردکه این کار مایةٌ نقصان حسراج و ویرانی مصر است. عمرنوشت: «در این باب عمل کن و شتابکن » خدا مصر را برای عمران ورفاه مدینه ویران کند.» وعمروبه انجام آن پرداخت که در قلزم بودو قیمتهای مدینه چون قیمتهای مصر شد. واین» در مصر نیز جز فراوانی نباورد.
مردم مدینه از پس سال رماده نظیر آن ندیدند تا وقتی که عثمان کشته شد و دریا به روی آنها بسته شد وزبون شدند وبه کمبودی افتادند و بیمناك شدند .
ابوجعفر گوید: به کفتةٌ واقدیرقه ورها وحران در همین سال به دست عیاض ابنغنم گشوده شد وهمدر این سال عینالورده به دست عمیربنسعد گشوده شد. کفتة مخالف وی را پیش از این یاد کردهايم. وهم بهگفتةً واقدی عمر در ماهذی لحجة این سال مقام ابراهیم را بهمحلی آور د که اکنون هست که پیش از آن به کعبهپیوسته بود. گوید: درطاعون عمواس بیستوپنجهزار کس جان دادند.
ابوجعفر گوید: بعضیهاگفته۱:۱_>شعمر در این سال شریح بنحارث کنسدی
�۱۹۸ ترجمتار یخطبری
را به کار قضاکماشت. غاملان ولابات همانها بودند که در سال همدهم بوده بو دنك. آنگاه سالنوزدهم در آمد.