تاریخ طبری:جلد پنجم:جنگ بابل
اس
گوید: وچون بسطام برای زهره خبر آورد که باقیماندگان قسادسیه در باببل فر اهم آمدهاند وی بماند وخبر را برای سعد نوشت وچون سعد بنزد هاشمبنعتبه رسید که باران وی در کوفه جایگرفته بودند از زهره خبر رسید که پارسیان دربابل بدور فیرزان اجتما ع کردهاند وعبدالله را پیش فرستاد وشرحبیل وهاشم را ازدنبال وی روانه کرد. آنگاه با سپاه روان شد وچون بهبرس رسید زهره را از پیش فرستاد وعبدا لاه وشرحبیل وهاشم را از دنبال ویروانه کرد وخود از دنبالشان حرکت کرد ودر بابل مقابل فیرزان فرودآمدند کههمراهانش گفتهبودند: «پیش از آنکه پرا کنده شویمبه اتفاقبا آنها جنک می کنیم.»
در بابل جنک انداختند و پسارسیان را زودتر از آنکه عبایی در هم پیچیده شود هزیمت کردند که هر کدام به راه خود رفتند و هدفی جز جدا شدن نداشتند .
هرمزان سوی اهواز رفت وبر آنجا ومهر گان قذق تسلط بافت.فیرزان نیز با
تاریت جضات:
�جلد پنجم ۱۸۰۳
را به تصرف آورد. نخیر جان و مهران رازی که آهنگ دفاع از مداین داشتند. از بهرسیر به آنسوی دجله گذشتند وپل را بریدند .
سعد چند روزی در بابل بود وخبر یافت که نخیرجان» شهربار را که بکیاز دهقانان دربود با جمعی در کوثی نهاده وزهره را از پیش فرستاد آنگاه سباهها را از دنبال وی روان کرد وزهره برفت واز آنپس که میان سورا ودیر»فیومان وفرخان را بکشت در کوثی مقابل شهریار فرود آمد.
ابنر فیل گوید: سعد از قادسیه زهره را پیش هرستاد که جنگهایمکررداشت وبا هر گروهی تلاقی کرد هزیمتشان کرد و تعقیب کردو بهر که رسیدندحونش بر یختند وچون زهره را ازبابلپیشفرستاد زهرهپس از آنکهازصراة عبور کرد بکیر بنعبدا لله لیئیو کثیر بنشهابسعدی را فرستاد کهبه باقیماندهٌ قوم حمله بردند که فیومان وفرخان یکیمیشانی ودیگریاهو ازی» جزو آنها بودند. نزديكسورا بکیر» فرخانرا کشت و کثیر فیومان را کشت. آنگاه زهره روان شد واز سورا گذشتو آنجافرود آمدوهاشم نیز پیش وی آمد وسعد نیز آنجا رسید وزهره را پیشفرستاد که سویبارسیانی رفت که مابین دیرو کوئی برایمقابله ویفراهم آمدهبودند .
گوید: وچنان بودکه نخیرجان ومهران» شهریار» دهقان در را برسپاهیان خویش گماشته بودند وسوی مداین رفته بودند وشهریار میان دیرو کوثی اقامست گرفته بود وچون در اطراف کوثی میان سپاه شهر بار با مقدمةً سپاه عر بانتلاقیشد» شهریار پیش آمد وبانگ زد که یکی از سواران دلیرو نیرومند شما بیاید تا بهعا کش افکنم.
زهره گفت: «میخو استم به مقابلة تو آیم اما | کنون که سخنت راشنیدمغلامی را سوی تومیفرستم که اگر بجای مانی انشاءاله تورا بهگناه طغیان بکشد واگرفرار کنی ازغلامی گریختهبافی.»
که نت اما با هک اه تا ود ما که ار
�۱۸۰۴ ترجمةٌ تادیخطبری
بنیتمیم بود سوی اوفرستاد؛هردو نیزه داشتند وهردوتنومند بودند اما شهریارچون شتر بود وچون نائل را بدید نیزه بینداخت که با وی دست و گریبان شود. نائل نسیز نیزةٌ خویش را بیندااعت که با وی دست و گریبان شود شمشیر کشیدند و جنک آغاز ید ند ودرهم آو یختندوهردو ازمر کب بیفتاد ند وشهر بار بر نائلافتاد گوییبناییبود وباران خویش اورا فشرد وخنجر برگرفت و بهگشودن د کمههای زره اوپرداخت . نائل انگشت وی را با دهان بگرفت و استخوان آن را بشکست واور اسست کرد و
برحست وبه زمینش انداخت و برسینه اش نشست وخنجر بر گرفت وزره از شکم
بتن کن وبراسب وی بنشین.» واين همه راغنیمتوی کرد.
نائل برفت وجامهةً شهریار را بتن کرد وباسلاح وی برمر کب او بیامد. سعسد گفت: «طوقهای وی را در آرمگر بوقت جنکك که آن را بر گیر.»و او نخستین کس از مسلمانان بود که در عراق طوقگرفت.
سعید گوید: سعدچند روز درکوثی ببود وبه محلی که ابراهیم علیهالسلام در آنجا نشسته بود رفت وپیش کسانی که مبشران ابراهیم بودند فرود آ»د و بهنعانهای که ابراهیم در آنجا محبوس شده بود رفت و آنجارا بدید وبرپیمبر خداو بر ابراهیم و پیمسبران خداعلیهم السلام صلوات گفت و آیهةٌ و تساك الایام نداولها بینالناس را
بخو اند .