تاریخ طبری:جلد پنجم:اختلاف دربارهی طاعون عمواس
اختلاف دد بادهٌ طاعون عمو اس کهدد چهسال بود
این اسحاق کو ید: وچون سال هیجدهم در آمد طاعون عمواس رخ دادکه مردم نابود شدندء ابوعبیدةبنجرا ح که سالار مردم بود در گذشت ونیز»معاذینجبل و یز بدبن ابیسفیان وحارث بنهشام وسهیل بنعمرووعتبة بنسهیل و بزرگانمردم. ابومعشر نیز گوید: طاعون عمواس به سال هیجدهم بود.
�جلد پنجم ۱۸۶۹
خانه یکی به این بیماری دچار شده » میتوانید که از این دهکده دوری کنید و به ولایات دیگر روید تا این وبا برود» اکنون به شما میگوی مک هکداميك از اقسام پرهیز از وبا مکروهاست: اینکه کسی برود وپندارد اگر مانده بود میمرد.یا آنکه مانده ونرفته پندارد که اگر برون شده بود نمی گرفت. اگر مرد مسلمان چنین گمان نکند میتواند که برون شود واز وبا دوری کند.به سالطاعون عمو اسباابوعبيدة ابنجراح بودم وچونکار بیماریبالاگرفت وخبر به عمر رسید بهابوعبیده نامه نوش ت که اورا از شام برون برد» نوشته بود: «درود برتو» اما بعدمرا حاجتیپیش آمده که میخواهم رو بهروباتوبگويم دستور میدهم که وقتی در ایننامه نگربستی آنرا به زمین نگذاری تا سویمن آبی»
گوید: ابوعبیده بدانست که عمر خواسته اورا از وبادور کند و گفت:«خدای امیر مومنان را ببخشد.»
آنگاه به اونوشت که ایامیرموّمنان».حاجت تورا دانستم» منباسپاهمسلمانانم وخویشتن را از این جمعبری نمیبینم ونمیخواهم از آنها دور شوم تا حدافرمان وقضای خحوبش را برمن و آنها رو ان کند.ای امیرمومنان مرا از دستور حویشمعاف دار و در سپاهم واگذار »
گوید: وجون عمرنامهةٌ اورا بخواند بگربست کسانگفتند: « ای امیرم منان مکر ابوعبیده د رگذشته؟»
گفت: «نه» اما گویی جنی نگفته»
آنگاه به ابوعبیده نوشت: «درود برتو» اما بعد » تو کسان را به سرزمیسنی پست منزل دادهای» آنها را به سرزمینیبلند ودورببر»
گو ند: وجوننامةٌ عمر به!بوعبیده رسیدمر | پیش خو اندو گفت: «ایابوموسی»
نامه امیرمومنان چنین میگوید» بروو برای مردم منزلگاهی بجویتاآنها را ازپیتو 1 عدیت بسا
�شده» پیش ابوعبیده باز گشتم و گفتم: «بخدا در خانهٌ من اتفاقی افتاده ۰» گفت: «شاید همسرت مبتلا شده؟)
گوید: پس ازمرگ ویمعاذ به سخن ایستاد و گفت: «ای مردم» این بیماری رحمت پروردگار شمااست وخو استةًٌ پیمبرتان است وسببم رگ پارسایان سلف بوده است.معاذ از خدا میخواهد که نصیب خاندانویرا بدهد.» پسپسرویعبدا لرحمان طاعون گرفت وبمرد» پس از آن به سخن ایستاد وبرای خویش طلب کرد و طاعون
ابو و ائلهدئلی گفت: ) نادرست گفتی» بخدامن صحبت پیمیر خحداصلی اللهعلیه ۲ وود ۳۱۳ ۳ 3 ا عایت بسا 5
�جلد پنجم ۱۸۳۷۱
گفت: «بخدا جوابت نمیدهم» بخدا قسم اینجا نمیمانیم آنگاه برون شد و کسان برون شدند و پرا کنده شدند وخدا طاعون را از آنها برداشت»
ابنجبل به منرسید کهاینبیماری رحمت پرورد گارشماست و خو استهپیمبر تان است وسببم رک پارسابان ساف بوده است ومی گفتم چگو نه پیمبر خد اصلی | للهعلیه وسلم این بیماری رابرایامت خویشخو استه تا یکیاز موّمنان گفت که از پیمبر شنیده بود که جبرئیل علیهالسلام پیش وی آمد و گنت : « فنای امت توبه طعن است با طاعون؟ »
وپیمبر حدای صلیاللهعلیه وسلم همی گفت: «خدایا فنایطاعون»ومن بدانستم که ابوعبیده ومعاذ همین را منظور داشتند .
محمدبن اسحاق گوید: وقتی خبر در گذشت ابوعبیدهو یزیدین ابیسفیان بهعمر رسید معاویةبن ابیسفیان را سالارسپاهوخرا ج دمشق کرد وشرحبیل بنحسنه رابهسپاه وخراج اردنگماشت .
بهپندار سیت طاعون عمواس به سال هفدهمبود.
ابوعثمانگوید: اینطاعون» یعنی طاعون عمواس» چنان کشندهبو د که کس نطیر آن ندیده بود وبه سبب آن دشمن در مسلمانان طمع آو رد ودل مسلمانانیمناه شد که بسیار کس بکشت ومدت درازی ببود» چندماه طو ل کشید و مردم ازدوام آن شگفتی کردند
ابوسعید گوید: در بصره از طاعون» مرگ ومیر بسیار شدء یکی ازمردمبنی- غنم به غلام عجمی خویش گف ت که یگانه فرزند خردسال اورا برخریبنشاندوسوی قف فا اه ی ام فاص اه تال وا یه از زک بای تولف
�«گاه باشد که مرک پیشاپیش رونده باشد»
و به تردید افتاد وچون با نها رسید خودشان بودند و به غلام خویشگفت : «وای برتو» چه میگفتیآ»
غلام گفت: «ندانم»
گفت: «باز گرد»
این بگفت وبا فرزند خویش باز گشت وبدانست که آیتی شنبدهودیده است.
گوید: یکی میخواست سویدیاری رود که آنجاطاعون بود وپس ازحرکت به تردید افتاد وغلام عجمی اوشعری به این مضمون خو اند:
«ای که غمکینی» غممخور
«که ار تب برتو مقدر باشد
«تبمی کنی
در همین سال» بعنی سال هقدهم: عمر برای آخرینبار سوی شام آمدو به گفتة سیف دیگ رآنجا نرفت .
روایت ابناسحاق را پیش از این آوردهایم.