تاریخ طبری:جلد پنجم:اخبار ابوذر رحمةالله
اخاد ابوند حمهالله
دراین سال یعنی سال سیام حکایت ابوذر ومعاویه رخ داد ومعاویه اورااز شام بهمدینه فرستاد. در بارة فرستادن وی ازشام بهمدینه بسیاری چیزها گفتهاند که یاد کردن اکثر آنرا وش ندار م, آنها که «عاوبه را دراین کار معذور داشتهاند فصهای دراین باب گفتهاند که درروایت یزبد فقعسی هست. گوید:
«وقتی ابن سودا بهشام آمدابوذر را بدید و گفت: «ای ایسوذر! از معاویه در عجب نیستی که می گوید: این مال» مال حداست بدانید که همه چیز از آن حداست گویی میخواهد آنرا جدا از مسلمانان داشته باشد ونام مسلمانان را از میان ببرد»
ابوذر پیش معاویه رفت و گفت: «چرا مال مسلمانان را مال خدا مینامی؟»
گفت: «ای ابوذرمگرما بندگان خدا نیستیم؟ مال»مال اوست ومظوق» مخلوق اوست»
گفت: «بگو که مال مال حداست»
گفت: «نمیگویم از خدا نیست اما میگویم مال مسلمانان است»
که بهودی هستی»
پس از آن پیش عبادةبن صامت رفت که دراو آویخت و پیش معاویه برد و گفت: «بخدا اینست که ابوذر را پیش توفرستاد.»
گوید: ابوذر در شامببود ومی گفت: «ایگروه تو انگران! به مستمندان کمك کنید. کسانیراکه طلاونقرهگنج میکنند و آنرا درراه خداحر ج نمی کنند داغزن
تاریخ جضات
�لازم دانستند وچنان شد که توانگران از رفتار کسان شکایت آوردند.
پس معاویه بهعثمان نوشت که ابوذر مرا بهزحمت انداخته و کار وی جنین و جان است.
عشمان بدو نوشت: «فتنه بینی وجشمان خود رانمایان کرد وجیزی نمانده که برجهد» دمل نارس را مفشار» ابوذر را سوی من فرست وبلدی همراه او کن و توشه بده وبا وی مداراکن وهر چه توانی مردم را باز دار که هرچه بازداری داشتهای»
معاویه ابوذر را بابلدی رو انهکرد وچون بهمدینه رسید وانجمنها را در پبای سلع بدید گفت:«مردم مدینه بشارت بههجوم دراز وجنگ فراموش نشدنی!»
آنگاه پیش عثمان رفت و گفت: «ای ابوذر چرا مردم شام از زبان توشکایت دار ندا)
ابوذر گفت: «شایسته نیست که بگویند مال خدا وشایسته نیست که نوانگران مال اندوزنده
گفت: «ایابوذر» من باید تکلیف خودم را انجام دهم و آنچه را بعهدهٌ رعیت اننت بگیرم وبه زاهدی مجبورشان نکنم و به کوشش ش و اعتدال دعو تشان کنم»
کفت: : «بهمن اجازه بده بروم که مدینه جای ماندن من نیست»
گفت: «آیا بهجایی بدتر از آن میروی؟»
کفت: «دستوری را که داده به کار بند) کو ند : ابوذر برفت ودر ربذه مقر گرفت ومسجدیبنیان نهاد. عثمان بکدسته شتر بهاو داد و دوغلام بخشید وبهام. فلع داد که گاهی بهمدینه بیاً که بدوینشو ی» و او
�۳۳۶ ترجمهٌ تادیخطبری
چنان میکرد.
این عباس کوید : ابوذر از بیم بدوی شدنگاهی از ربذه به مدینه می آمد اما تنهایی وخلوت را دوست داشت» يك روز پیش عشمان آمد کسعبالاحبار نیز پیش وی بود)»ابوذر گفت: «به ابن راضی مشوید که اذیت از مردم بدارید باید نیکی کنید آنکه ز کات میدهد نباید به آن بس کند بلکه باید به همسابگان و بر ادران نیکی کند وخویشاوندان را ازیاد نبرد»
کعب گفت: «هر که و اجب را ادا کرد تکلیف خود را انجام داده است»
ابوذر عصای خود را بلند کرد و اورا بزد وسرشرا بشکست.
عشمان گفت ببخشد واو بخشید وبه ابوذر گفت: «ای ابوذر از حسدا بترسو دست وزبان خود را نگهدار»
ابوذر به او گفتهبود: «ای پسر زن بهودی ترا بکار اینجاچکار؟ با کوش بمن داریبتوحالی مکنم»
محمدبن سیر ین گوید: وقتی ابوذر دید عثمان به او نمیپردازد باختیار سوی ریذه رفت» معاوبه پس از او حانوادهاش را هم بیرون کرد که وقتی پسیش او رفتند کیسهای همراه داشتند که بدست يك مرد سنگینی می کرد. معاویهگفست: «ببینید اینکه کسان را به زهد دنیا میخواند جه دارد؟)
زن ابوذر گفت: «بخدا در کیسه دینار ودرهم نیست» سکه مسین است وقتی مقرری اومیرسید برای حوایج ماسکةً مسین میخرید.»
گوید:وقتیابوذر درربذه منزل گرفته بود نماز بباشدءپیشوای نماز مردی بود که عامل ز کات بود و به ابوذر گفت: «پیشنمازیکن »
بریده نیستی» وی از غلامان ز کات بودد.: منود ومجاشع نام داشت.
�جلدپنجم ۳۳۷
جابرگوید: عثمان برای ابوذر روزی يك استخوان مصین کرده بود بسرای رافعبنخدیج نیز یکی آنها بسبب چیز ی که شنیده بودند وبرای آنها توضیح نشده بود از مدینه برون شدند و کسمانعشان نشد.
سلمةبن نباته کوید: به آهنگعمره برون شدیم» وقتی به ربذه رسیدیم بهطلب
ابوذر سوی منز لش رفتیم واورا نيافتیم» گفتند: «بطرف آب رفته 0
به من فرموده بشنوواطاعت کن اگر چه بالا سرتويك حبشی بینیبریده باشد. برصر این آب فرود آمدم که غلامانی از مال خدا آنجا هستند وسرشان يكحبشی است که بینی بریده نیست وچنین کردم.» آنگاه ثنای حبشی کرد و گفت: روزانه يكشتردار ند من نیز از آن يك استخوان دارم که منو نانخورم» میخوریم.»
گفتم: «مال چه داری؟»
گفت: «هرحقی که آنها از مال خحدا دار ند من نیز دارم. »
کسان دیگر دراینباره چیزهای فراوان ومطالب زشت آوردهاند که اد کردن آنرا خحوش ندارم.
بکنتةٌ بمضیها در همین سال یزدگرد پسر شهریار از فارس سوی خحسراسان گریخت .
�۳۱۳۸ ترجمةٌ تادیخطبری