تاریخ طبری:جلد پنجم:در همین سال جزیره کشوده شد

از جم‌نامگ
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۴۵ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « مریم بسا �جلد پنجم ۱۸۶۱ درهمین‌سال جز بر ه کشو ده شد این مطابق روابت سیف‌است» اما ابن اسحاق‌گوید که به‌سال نوزدهم‌هجرت کشوده شد وقصةٌ فتح آن چنان بود که عمر به سعدبنابی‌وقاص نوشت اکنون که حد | شام وعراق‌را برای مسلما نان کشود سیاهی سوی ج...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

مریم بسا

�جلد پنجم ۱۸۶۱

درهمین‌سال جز بر ه کشو ده شد

این مطابق روابت سیف‌است» اما ابن اسحاق‌گوید که به‌سال نوزدهم‌هجرت کشوده شد وقصةٌ فتح آن چنان بود که عمر به سعدبنابی‌وقاص نوشت اکنون که حد | شام وعراق‌را برای مسلما نان کشود سیاهی سوی جزبره فرست و بکی از سه کس خالدبن‌عرفطه يا هاشم‌بن‌عتبه یا عباض‌بن‌غنم را سالارشان کن.

وقتی نامه عدر به‌سعد رسید کفت: «امیرمومنان عیاض‌بن‌غنم را از آنرو آخر آورده که دل با اودارد که سالارش کنم؛» اورا سالار می کنم.»

پس اورا فرستاد وسپاهی همراه وی کرد ابوموسی اشعری‌را نیز همراه‌وی فرستاد؛ با پسرش‌عمر که ثوسال بود و کاری به‌عهده‌نداشت. عشمان‌بنا بی العاص قفی را نیز فرستاد» و این به سال‌نوزدهم بود.

گوید: عیاض سوی جزبره روان شد و با سپاه خویش مقابل رها اردو زد . مردم آنجا با وی صلح کردند که جز یه دهند».حران نیز پس از رها صلح کرد ومردم آن عهده‌دار جزیه شدند. آنگاه ابوموسی اشعری را سوی نصیبین فرستاد» عمربن سعد را نیر با گروهی سوی راس‌العین فرستاد که عقبدار مسلمانان باشند وخود او با

جنگی کرد و در اثنای آن صفو ان‌بن‌معطل سلمی به شهادت رسید. آنگاه مردم آنجا را عثمان‌بن ابی العاص صلح کردند که جزده بدهند» هرخانه‌ای داگ دبنار» پس از آن

فتح قیسار به 1

�۱۸۶۲ ترجمه‌تادیخ‌طبری

شد واین به هنگامی بودکه عمربه سعد نوشته بود قعقاع را با چهار هزارکس از سپاه خویش به كمك ابوعبیده فرستد که در حمص بود و رومیان قصدوی کرده بودند- وسالاران دیگر برون شدند واز ساحل وغیر ساحل‌راه جزیره گرفتند.سهیل ابن‌عدی باسپاه خود از راه‌ساحل تا رقه رفت » وچنان بود که مسردم جزبره وقتی ح رکت سپاه کوفه را شنیده بودند سوی ولایت خویش باز آمده بودند . سهیل در مقابل آنها اردو زد ومحاصره‌شان کرد تا بصلح آمدند» زیرا باهمدیگر کفته بودند: « شما که مابین مردم عراق وشامید از چه با آنها واينها به جنک مانده‌اید؟ »

آنگاه کس پیش عیاض فرستادند که اردو گاه وی در ناحیهً وسطای جزیره بود و مسلمانان نظر دادند که تقاضای صسلحشان را ببذیر که بیعت کرد و از آنها پذیرفت.

عدی‌بن‌سهیل به‌فرمان عیاض که‌سالار جنک بود پیمان بست و آنچه را که به جنک گرفته بودند ومردمش پذیرفتار جزیه شده بودندذمی به حساب آمدند.

گوید: عبدالله‌بن‌عتبان نیز برفت تا به موصل رسید و از راه بلد سوی‌نصیبین رفت که به صلح آمدند که مانند مردم رقه بیمناك شده بودند و مانند آنها صلح کردند و آنچه از پیش به جنک‌گرفته شده بود ذمی به حساب آمد .

گوید: و لیدین‌عقبه نیز برفت تا به محل‌بنی‌تغلب وعربان جزیره رسید که همگان از مسلمان و کافر همراه وی شدند بجز قوم ایادبن‌نزا رکه کو چ کردند و به سرزمین روم رفتند وولید ماجرارا برای عمربن‌خطاب نوشت وچون مردم رقه و نصیبین به اطاعت آمدند» عیاض سهیل وعبدالله را به وی پیوست که با سپاه سوی حران رفت وتا حران همه جاراگرفت. وچون آنجا رسید مردم تعهد جزیه کردندکه از آنها پذیرفت وهمه کسانی را که پس از مغلوب شدن جزیه پذیرفته بودند ذمی به حساب آورد .

گوید: پس از آن عیاض» سهیل ۰۰ !اه را سوی رها فرستاد که تعهدجزیه

�جلد پنجم ۱۸۶۳

کردند ودیگران نیز همانند آنها ذمی به حساب آمدند. بدینسان‌جزیره از همه‌ولایتها آسانتر گشوده شد و این » برای مردم آنجا و مسلمانانی که آنجا مقیم شدند خفتی بوو :

گوید: وقتی عمربه جابیه آمد وسباه حمص جنگگ‌را به سر برد حبیب بن مسلمه را به كمك عیاض فرستاد. چون عمر از جابیه برفت ابوعبیده نامه نوشت‌وخواست که عیاض‌بن‌غنم را به اوملحق کند که خالد را سوی مدینه برده بود» عمر عیاض را پیش وی فرستاد وسهیل‌بن‌عدی وعبدالله‌پن‌عبدالله را سوی کوفه فرستاد که روانة مشرق کند حبیب‌بن‌مسلمه را نیز عامل عجمان جزیره وجنگك آنجا کردوو لید بن‌عقبه را عامل عربان جزیره کردکه در آنجا به کار حویش پرداختند.

کوید: وچون نامةٌ ولید به عمر رسید» به شاه روم نوشت: «شنیده‌ام که‌یکی از قبایل عرب دیار مارا رها کرده وسسوی دیار تو آمده بخداء آنها را بیرون کنو گرنه همه نصاری را سوی دیار تومی‌رانیم.» وشاه روم آنها رابرون کرد» چهارهزار

کسانی که‌از طرف‌قوم‌خویش با سعد و اسلاف وی‌صلح کرده‌اند» شما دانید و آنها؛ اما کسانی که نکرده‌اندبر ضدشان‌دستاو بزی نداری.

ولید دربارة آنها به‌عمر نوشت که جواب داد:«این‌عاص جزیرةالعرب است

که در آنجا جز اسلام پذیرفته نشود» بگذارشان» بشرط آنکه مولودی را نصرانی

�۱۸۶۴ ترجمهةٌ تادیخ طبری

ابوسیف تغلبی‌گوید: پیمبر خداصلی الله‌علیه‌وسلم با فرستاد گان تغلب‌پیمان

کو چکنند و برو ند» ز کاتی راکه از اموالشان می‌گیرید دو برابر کنید و آنرا جزیه‌به حساب آرید که از گفتگوی جزیه خشمگین می‌شو ند » شرط کنید که مسلمان زاده را نصرانی نکنند.»

کوید: فرست‌د گاد فوم سوی مر رفتند» ولید نیز سران و دینداران نصاری را فرستاد؛ عمربه آنهاگفت: « جزیه بدهید »

گفتند: «مارا به دیارمان برسان» بخدا اگر جزیه برما مقر رکنی به دیسارروم می‌رویم؛ بخدا مارا میان عربان رسوا می‌کنی. »

عمر گفت : « حودتان خودتان را رسوا کرده‌اید و باآن جماعت از عربان اطراف که مخالفت کرده‌اند و رسوا شده‌اند همانند شده‌اید . بخدا باید حقیر انه جزیه بدهید. اگر سوی‌روم گریز ان شوید دربارة شما نامه نسویسم آنگاه اسیرتان کنم.»

گفتند: «چیزی از ما بگیرونام آنرا جزیه مگذار.»

گفت: «مانام آنرا جزیه می‌گذاریم وشما هرچه می‌خواهید بنامید .»

علی‌بنابی‌طالب گفت: «ای امیرمو‌منان مکر سعد ‏ ز کات را دو برابر از آنها نگرفته است؟»

گفت: «چرا» وسخن علی ع را شنید وزکات را به جای‌جزیه از آنهاپذیرفت

�جلد پنجم ۱۸۶۵

سیرد که پس از رفتن ولید در کار شتران وی خیانت کرد . کوید: فتح جزیره درذی‌حجه سال هفدهم بود. در همین سال, یعنی‌سال‌هفدهم؛ عمر به آهنگك شام از مدینه‌برون شدو به فتة

سر غْ رسید سران سیاه‌ها پیش وی آمدند و گفتند: « ولابت‌وبایی است.» واوبا کسان سوی مدینه با زگشت .

عبدا لله بن عباس کوبد: عمر به آهنگک غزا برون شد مهاجران وانصار با وی بودند همه کسان آمده بودند وچون به سر غ رسید سران سپاه‌ها ابوعبیدةبن‌جراح و یزید بنابی‌سفیان وشر حبیل بن‌حسنه پیش وی آمدند و گفتند: «ولابت وبابی است»

عمر گفت: «مهاجران نخستین را به نزد من‌فراهم آر »

گو بد: وچون فراهمشان آوردم وبا آنها مشورت کرداختلاف کردند: بعضی. شان می گفتند: « بتصد خدای و ئواب اوسفر کرده‌ای»روانیست که به‌سبب بلایی که رخ داده از سفر بازمانی»

بعضی دیگر می‌گفتند: «بلاست و نابودی که نباید سوی آن روی »

وچون قوم اختلاف کردند گفت: «بروید». آنگاه گفت : « انصاریانی راکه به این دیار مهاجرت کرده‌اند پیش من‌فراهم آر »

گوید: وچون فراهمشانآوردم با آنها مشورت کرد که چون مهاجران بودند؛ کویا سخنان آنها را شنیده بودند وهمانند آن‌سخن آوردند و جون‌اختلاف کردند گفت: (بروید)

و و ۱۳

�۱۸۳۶۶ ترجمهٌ تاریخ‌طبری

فراهم آر»

وچون فر اهمشان آوردم با آنها مشورت کرد که اختلاف‌نکردند و گفتند: «با کسان‌بر گرد که بلاست وفنا »

گوید: عمر به من گفت: «ابن‌عباس ! میان مردم بانگ بزن و بگو : «امیرمومنان می‌گوید که من صبحگاهان سوار می‌شوم» شما نیز سو ار شوید. »

گوید: صبحگاهان عمر سوارشد کسان نیسز سوارشدند وجون به دور وی فراهم آمدند گفت: «ای‌مردم» من‌باز می‌گردم » شما نیز با زگردید »

ابوعبیدةبن‌جراح گفت: « از تقدیر خدا می گریزید؟»

گفت:«آری» از تقدیر خدا سوی تقدیرخدا می‌گریزیم. اکریکی به دره‌ای رود که دو کناره دارد یکی سرسبز ودیگری خحشك» آنکه بر کنارءٌ خشك می‌چر اند به تقدیر خدا می‌چراند و آنکه بر کنارة سرسبز می‌چراند به تقدیر خدا می‌چراند.»

آنگاه گفت: «ای ابوعبیده بهتر بود این سخن راکسی جزتو می‌گفت » واو را از مردم به کناری کشید که با وی سخن کند.

گوید: « در این هنگام عبدالرحمان بن‌عوف بیامد که‌عقب مانده‌بودوشبانگاه با کسان حضور نداشته بود و گفت: «جه خبر است؟»

وچون قصه را با اوبگفتند گفت: «حدیثی در این‌باره به نزد من هست.»

عمر گفت: «تو به نزد ما امین و راست کفتاری» حدیث جیست!)

گفت: «شنیدم که پیمبر خدا صلی الله‌علیه‌وسلم می گفت که وقتی شنیدید در دیاری وبا هست آنجا نروید واگر وبا آمد و آنجا هستید به‌فرار ازوبا برون‌مشوید؛ یعنی تنها به قصد فرار برون مشوید »

عمر گفت: «حمد خدای» ای مردم به راه افتید» و به راه افتاد.

سالم‌بن عبدالله گوید: عمر بسه سبب‌حدیسث عبدالرحمان بن‌عوف با کسان

باز گشت و چون عمر باز گشت» عمال سپاهء! .کي حویش باز کشتند .

�جلد پنجم ۱۸۶۷

ام| روایت سیف چنین است که‌گوید: در شام ومصروعراق وبا شد و در شام بماند. در محرم وصفر درهمه شهرها کسان‌بمردند و و بابر حاست که به عمر نوشتند» مکر از شام.

گوید: عمر بیامد وچون نزديك شام‌رسید» شنید که و با سخت‌ترشد.

صحابیان گفتند: « پیمبر حداصلی الله‌علیه‌وسلم فرمود که وقتی به دیاری‌وبا هست آنجا مروید وچون به دیاری وبا آمد و آنجا هستید از آن بیرون‌مشوید. »

پس عمر بازگشت وچون وبا برفت به اونوشتندو از آنها که به‌جا مانده‌بودند سخن آوردند واودر ماه‌جمادی‌الاول سال‌هقدهم کسان‌را فراهسم آورد و دربارة کارولایات با آ نهامشورت کرد و گفت: «درنظردارم که در ولایات بگردم و درکار- های مسلمانان بنگرم» رای شما چیست؟ »

کوید: کعب‌الاحبار که درمیان جمع بود و درهمان سال اسلام آورده بود؛ گفت: «ای امیرمژمنان می‌خواهی از کدام ولایت آغاز کنی؟ »

کفت: « ازعراق»

گفت: «چنین مکن که‌شر ده جزء است وخیر ده‌جزء» يك‌جزء خیر در مشرق است ونه جزء در مغرب ويك‌جزء شر در مغرب است ونه جزء در مشرق» شاخ شیطان آنجاست با هربیماری سخت»

باشد» بخدابوسیلةًمردم آن‌نصرت‌ر خ دهد چنانکه بوسیلهًسنگ‌برقوم لوط نصرت‌رخ نمود. »

قاسم بن ابی امامه‌گو ید: عثمان گفت: «ای امیرمومنان سغرب سرزمین شر است» شر را ده قسمت کرده‌اند يك جزء درهمةٌ مردم‌است و بقیه آنجاست.»

م9 سر 3 ۳ مه ها ار ا ا ا ات یات ام ی ی و ۳ ۳۳

�۱۸۶۸ ترجمهٌ تادیخ طبری

مرزهای عرب را نگهدار ند وبه شهرها کمك فر ستند اما مو اریث مردم‌عمو اس‌رو به تباهی دارد؛ از آنجا آغاز می کنم»

ربیع بن نعمان گوید: عم رگفت: «مواریث مردم درشام روبه‌تباهی دارد» از آنجا آغاز می‌کنم و مواریث را تقسیم می کنم و آنچه را قصد دارم به انجام می‌رسانم» آن‌گاه باز می‌گسردم و در ولایات می‌روم و فرمان خویش را به آنها میدهم. »

گوید: عمر چهاربار سوی شام رفت؛ دوبار به‌سال شانزدهم ودوبار به‌سال هفدهم در سفر اول سال‌هندهم وارد شام شد.

محمد بن مسلم گو ید : پیمتز خداصلی الله‌علیه وسلم گفت:« حفط را به ده جسزء

جزء تقسیم کردند نه جزء در زنان است ويك جزء در کسان دیگر. حسد را به ده جزء تقسیم کردند نه جزء در عرب است ويك جزء در کسان دیگر. تکبر را به ده جز ۶ تقسیم کردند نه جزء در رومیان است و يك جزء در مردم‌دیگر .»