تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از مداین که جایگاه خسرو بود

از جم‌نامگ
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۲۹ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « سخی از مداین دود نر که جابگاه کسری بود سیف گوید: و اقعةٌ مداین دور در صفر سال شانزدهم بود. گوید: وقتی سعد در بهرسیر فرودآم که شهر نزديك بود» کشتی می‌جست که مردم را سوی شهر دورتر عبور دهد اما بدست نیاورد ومعلوم داشت که‌پارسیان کشتی‌ها را برده...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سخی از مداین دود نر که جابگاه کسری بود

سیف گوید: و اقعةٌ مداین دور در صفر سال شانزدهم بود.

گوید: وقتی سعد در بهرسیر فرودآم که شهر نزديك بود» کشتی می‌جست که مردم را سوی شهر دورتر عبور دهد اما بدست نیاورد ومعلوم داشت که‌پارسیان کشتی‌ها را برده‌اند وجند روز از صفر را دربهرسیر ماندند ومیخو استندعبور کنند اما سعد بخاطر حفظ مسلمانان مانع اینکار بودتا چند تن از کافر ان بیامدند و گداری را به‌او نشان‌دادند که می‌شد از آن‌گذشت وبه دل دره رفت؛» اما دریغ کرد ومردد ماند و بخلاف‌انتظار آب بالا آمد.

آنگاه سعد شبانگاه به حواب دید که سواران مسلمان به گدار زدند و عبور کردند ومعجز آسا از میان مد برون آمدند وتصمیم گرفت برای تحقق رژیای‌خویش عبور کند که آنسال هوای خوب تابستان» پیوسته بود.

پس سعد مردم را فراهم آورد وحمدوثنای خدا کرد و گفت : «دشمن‌شما بسه سبب این‌شط از شما مصون‌مانده وبا وجودشط به‌اودسترس ندارید اما آنها هروقت بخواهند به شما دسترس می‌بابند و از کشتی‌های خویش به شما تیر اندازی‌می کنند» اکنون پشت سرشما چیزی نیست که بیم..-* شهاشيد از آنجا به شما حمله کنند که

�جلد پنجم ۱۳۳۱

جنگاوران خطر آنها را دفع کرده‌اند و گذر گاههایشان را بسته‌اند وجراگاههایشان‌را ویران کرده‌اند» رأی من اینست که از آن پیش که دنیا شما را پای‌بند کند آهنک‌جهاد دشمن کنید من قصد دارم‌از شط بگذرم وسوی دشمن روم.»

همکان گفتند: «خدا برای ما وتو خیرپیش آرد»‌چنین کن »

آنگاه سعد ندای عبور دادو گفت: «کی پیش می‌رود تا کناره نهررا حفاظت

دلیر داوطلب شدند وسعد عاصم را سالارشان کر دکه با آن جمع برفت وبرساحل دجله بایستاد و گفت: «کی با من می آید که‌کنارة نهر را از دشمن حفظ‌کنيم وازشما حمایت کنیم تا بگذرید؟»

شصت نفر داوطلب شدند که اصم‌بنی‌و لاد وشرحبیل و امثالشان از انجمله بودند که آنها را دونیمه کرد وبراسبان ماده ونرسوار کرد که شنای اسبان آسانتر باشد آنگاه به دجله زدند وبقیه ششصد نفر بدنبالشان آمدند» از جمله شصت‌تن» اصم‌تیم‌و کلج و ابومفزر وشرحبیل وحجلعجلی ومالك‌بن کمب همدانی با نسوجوانی از بنیا لحارث‌بن کعب زودتر از همه به راه افتادند .

وچون عجمان آنها را بدیدند گروهی را برای مقابله با جمعی که سعد پیش فرستاده بود آماده کردند و به‌دجله زدند وشنا کنان سوی آنعا آمد ند وعاصم را دیدند که‌جو پیشتاز ان به کناره نزديك شده بود.

عاصم گفت: «نیزه‌ها» نیزه‌هارا بلند کنید وچشمان رابزنید.»

دو گروه تلاقی کردند وضربت زدن آغاز شد» مسلمانان چشمان را می‌زدند » پارسیان سوی کناره گریختند و مسلمانان اسب‌سوی آنها راندند» مردان پارسی‌تاب جلو کیری نداشتند ومسلمانان‌در کناره به آنها رسیدند وهمه‌را کشتند و آنها که جان‌به

کر و ۱ب او ۵ ۱ ۶

�۱۸۳۲ ترجمةٌ تادیخ‌طبری

وچون سعدعاصم را بر کناره دید که آنجارا حفظ می کرد به کسان‌اجازه‌داد که به آب بزنند و گفت: «بگوبیدنستعین بالله و نتو کل‌علیه‌حسبناالله و نعم ال وکیل- لاحول ولاقوةالابالله العلی العظیم. »

عمدة سیاه از پی‌هم روان شدند ودر آب فرورفتند» دجاه کف آلسود بودو سیاه؛» و کسان که درحال شنا باهم می‌رفتند وبا هم سخن می کردند چنانکه در حال عبور از زء‌ین سخن »ی کرده بودند » پارسیان رابوضعی نا منتظر غافلگیر کردند وبه آنها حمله بردند و بی‌تأمل غالب اموالشان را به تصرف آوردند .

مسلمانان در صفر سال شانزدهم وارد شهر شدند و اموال خزاین خسرو را که باقیمانده سه هزار هزار هزار فراهم آورده شیری واخلاف وی بود گرفتند.

عبدالله‌بن ابی‌طیبه گوید: وقتی سعد بر کنار دجله بود بکی از کافران پیش وی آمدو گفت: « جرا اینجا مانده‌ای اکر سه روز بگذرد یزدگرد هرچه را در مدایسن هست می‌برد»واین سخن وی را ترغیب کرد که کسان را به عبور خواند.

ابی‌عثمان نهدی نیز دربارة سخن سعد با کسان ودعوتشان به عبور روایتی چنین دارد ودر دنبال آن‌کو بد: دجله را پراز اسب ومرد وچهارپا کردیم تا آنجاکه آب از کناره دیده نميشد و اسبانمان که آب ازبال آن می‌چکید و شیهه می‌زد ما را از آب سوی آنها کشید. پارسیان که‌چنین دیدند گریختند و پروای‌چیزی‌نداشتند» برفتیم تابه قصر سپید رفتیم که جمعی در آنجا حصاری شده بودند و یکیشان از بالاسخن کرد وما دعوتشان کردیم و کفتیم: « سه چیز است که هريك را می‌خواهید انتضاب

گفتند«حیست؟) گفتیم: «یکی اسلام که اگر اسلام بیارید حقوق وتکالیف شما همانند ماست

حصر

واگر نم خو اهید جه به بذهند واگ تمد حنگگ هر کننم تا خدا مبان‌ماه شا

�جلد پنجم ۱۸۳۳

کناره فراری کردند همه اموالشان را گرفتند مکر آنچه از پیش فرستاده بودند» در حزاین خسرو سه‌هزار هزارهزارفراهم آما » بود كه‌يك نیمه آنرا به‌رستم‌داده‌بودند و نیمه دیگر را در زاین نهاده بودند.

ابو بکر بن‌حفص‌بن‌عمرو گوید: آنروز هنگامی که‌هنوز مسلمانان به آب نزده بودند وه‌حافظان برای تصرف کناره می‌جنکیدند وسعد ابستاده بود و آنها را می‌نگر بست گفت: «یخدا| فةط کروه جر ساء بعنی گروه فعقاً عبن‌عمرووحم‌ال بن»ا لك ور بیل‌بن‌عمرومی‌تو انست مانند این جماعت با دشمن بجنگد و کار رایکسره کنسد. گروه عاصم‌گروه اهو ال بود و گروه اهوال راکه هنر نمابیشان را در آب وبرکناره دیده بود به‌گروه خرساء همانند می‌کرد.

گوید: بعداز خرده حادثه‌ها که به نفع وضرر آنها رخ داد بانگ بر آوردند و برفتند تا به گروه پیشرو پیوستند وچون باهمهٌ‌گروه اهوال بر کناره جای‌گرفتند سعد بامردم به آب زد. سلمان فارسی در آب همراه سعد بود واسبانشان شنا کنان می‌برد. سعد می گفت: «حسبناا لله و نعم‌الو کیل بخدا که خداوند دوست خویش را باری می‌دهد ودین خویش را غالب می کند ودشمن خویش را هسزیمت می کند بشرط آنکه در سپاه طغیان با گناهی نباشد که نیکیهارا محو کند ).

سلمان بدو گفت: «اسلام نوظهور است ودریاها مطیع آنها شده جنانکه دش مطیع آنها شده بودء بخدایی که جان سلمان‌به فرمان اوست از اسلام گروه‌گروه‌برون مره ندحتانکهک و هگ وه مار دآن فش وه

�مس مس سس سب مس سب مت تس سم سم مت بت

۱۸۴ ترجمةٌ تادیخ طبری

مسلمانان روی آب راگرفته بودند چنانکه آب در ساحل دیده‌نمی‌شدودر آب بیشتر از دشت سخن می کردند تا از آب بیرون شدند وجنانکه سلمان‌گو بدچیزی‌از دست نداده بودندو کسی از آنها غرق نشده بود.

ابوعثمان‌نهدی‌گوید: همکی سالم رسیدند فقط یکی ازمردم‌بارق‌بنام‌غر قده‌از پشت اسب‌سرخموی‌خویش بیفتاد» گویی اسب را می‌بینیم که‌ازیا لش آب‌می‌چکیدو غریق غوطه می‌خورد. قعقا ع‌بن‌عمروعنان اسب خویش را کشید و سوی او رفت و دستش بگرفت واورا بکشید تاعبور کرد.

کوید: مردبارقی که مردی دلیر بود گفت :«ای فعفقاع خواهران از آوردن همانند توعاجزند» این سخن از آنرو می‌گفت که قعقا ع باطايفةٌ بارق خویشاوندی

داشت.

سعید گوید: آنروز در آب از مسلمانان چیزی ازدست نرفت بجز کاسه‌ای که بندش سست بود که ببرید و آب آنرا برد و کسی که باصاحب کاسه‌شناوعبورمی کرد گفت: «تقدیر رسیدو کاسد برفت».

صاحب جام گفت: «من یقین دارم که خدا از میان همةٌ مسردم اردو کاسةٌ مسرا| نمی بر د»۰

گوید: وچون عبو رکردند یکی از آنها که کناره راحفظ می کردنسد وقتی‌با نخستین رسید گان نمودار شدند پایین رفت وکاسه را که باد و مسوج سوی کناره کشیده بود با نیز خویش یگرفت وسوی‌اردو گاه آورد وصاحب کاسه آ نر | پشناعت وبگرفت وبا آنکه همراه وی شنا کرده بودگفت: «مگر بتو نگفتم».

همراه وی یکی از وابستگان قریش بود ازطايفةً عنزبنام مالك‌پسرعاموو آنکه در آب‌افتادعامر نام داشت‌پسرمالك.

عمیر صائدی‌گوید: وقتی سعد و کسان به دجله زدند هکس همراهی داشت سلمان همراه سعد بود وباهم در آب د...._ذستفد. سعد گفست: «اين تقدد دای

�جلد پنجم ۱۸۵

نیرومند داناست» و آب آنها رابالامی‌برد وهیچ اسی بجایی قر ار نداشت و جو ن‌خسته می‌شد برجستگی ای پیش می آمد که بر آن آرام می‌گرفت چنانکه‌گوبی برزمین بود و در مداین چیزی از این عجیب‌تر نبود و این زور آب بودکه آنسرا روز جرم‌ها

نامید ند .

سعید گو ید : روزی‌را که‌ازدجله گذشتند روز جرع‌ها نامید ند وه ر که خسته‌میشد

پل را ببریدند و کشتی‌ها را ببردند مسلمانان‌گفتند: «چرا به آب نگاه می‌کنید یکی به آب زد وهمه به آب زدند و کس از آنها غرق نشد وچیزی از دست نرفت» جسز آنکه یکی از مسلمانان کاسه‌ای را از دست داد که بند آن بریده بود ومن کاسه رادیدم که بر آب می‌رفت»

طلحه گوید: محافظان پارس برساحل دجله می‌جنگیدند تایکی بیامد و گفت: « برای چه خودتان را به کشتن می‌دهید» بخدا هیچکس در مداین نیست.»

سعید گو ید: و قتی‌مشر کان‌دیدند که مسلمانان آهنگ‌عبور دارند کس‌فرستادند که‌ما نمعبورشان‌شو ند امامسلمانان‌حمله آوردند و آنهافر اری‌شدند. پس از فتح‌بهر سیر یزدگرد کسان خویش را به حلو ان فرستاده بود آنگاه‌حود اونیز آهنگگ حلوان کرد و

از جامه و کالا و آبکینه و لوازم و تحفه‌ها وروغنها چندان بجای نهادند که کس بهای آن ندانست وهمه گاوو گو سفند وخوردنی و نوشیدنی راکه برای ایام محاصره‌فر اهم کرده بودند بجانهادند. مایت بسا 5

�خحاندان‌خسرو و کسانی که باآنها رفته بودند که مشمول آن نشدند .

گوید: سعد در قصر سپید منزل‌گرفت و زهره را با پیشتازان سپاه به دنسبال پارسیان سوی نهروان فرستاد. زهره برفت تابه نهروان رسید» در جهت های دی‌گر نیز کسان به دنبال پارسیان فرستا د که بهمین مسافت رفتند .

ابومالك» حبیب‌بن‌صهبان گوید: وقتی در جنکك مداین مسلمانان از دجله می گذشتند پارسیان بانها می‌نگر بستند ومی گفتند: «دیوان آمد»"و بهمدیگر می گفتند: «بخدا با انسانها جنگ نمی کنید» باجنیان‌جنگ می کنید»

ابی‌البختری‌گوید : پیشتاز مسلمانان سلمان پارسی بود ومسلمانان وی را دعوتگر پارسیان کرده بودند.

گوید: بدوگفته بودند مردم بهرسیر را دعوت کند. بردر قصر سپید نیز گفتند که آنها را سه بار دعوت کرد ودعوت وی جچنان بود که‌می گفت: «اصل‌من‌ازشماست ودلم بحا لتان‌میسوزد شمارا به سه چیز می‌خوانم که به صلاح شماست. اینکه مسلمان شوید و بر ادران ما باشید وحقوق وتکالیف‌شماهمانندماباشد و گرنه جزبه‌دهید و گرنه باشما منصفانه‌جنکت می کنیم که خحدا جنایتکاران را دوست‌ندارد.)

�جلدپنجم ۱۸۳۷

سماك هجیمی گو بد: به‌وقت سقوط بهر سیر شاه کسان خود رابه‌حلو اذفرستاده بود وچون مسلمانان‌به آب‌زدند پارسیان بفرار بیرون‌شدندوسپاهشان بر ساحل» مانع عبورمسلمانان و اسبان آنها شدند وجنگی‌سخت‌درمیانه رفت تایکی‌نداداد که‌بر ای‌چه خودتان را به کشتن می‌دهید بخدا هیچکس در مداین نیست وپارسیان‌گر یزان شدند و اسبان از دجله عبور کرد وسعدنیز با بِقیةٌ سپاه گذشت.

مهلب گویبد: پیشتاز ان مسلمان‌ان به دنباله مای پارسیان رسیدند وبکی از مسلمانان بنام ثقیف از طايفةٌ بنی‌عدی‌بن‌شریف بیکی از پارسیان رسید که راهی را گرفته بود تا دنبالً باران حویش را حمابت کند . پارسی اسب خویش را بزد که به‌مرد ثقفی حمله کند اما اسب پیش نرفت. آنگاه اسب را بزد که فرار کند اسا اسب فرمان نبرد تا مسلمان بدورسید و گردنش را بزد وسازوبر گش را بگرفت.

ابوعمر گوید: آنروز یکی ازچابکسواران عجم در مداین‌در احبه جازربود بدو گفتند:«عر بان آمدند وپارسیان‌گر یختند»اما بکُفتهٌ کسان اعتنا نکر دکه به‌عویشتن اعتماد داشت و برفت وبه خانهةٌ مزدوران خود در آمد که جامه‌های خوبش را جابجا می کردند.

گفت: «چه م ی کنید»

گفتند: «زنبوران مارا برون کرده و برخانه‌های‌ما جیره‌شده»

چابکسوار پارسی تفك و گل خواست وزنبوران را هدف کرد و به دیوارها کوفت ونابود کرد.آ نگاه خبر حملهً عربان بدورسید که برحاست وبگفت‌تا مر کب اورازین کنند اما تنکک ببرید وبا شتاب آنرا ببست و برنشست و بیرون شد وجایسی توقف کرد ویکی برا و گذشت وضربتی‌زد و گفت: « بگیر که‌منابن‌مخارقم» و اورا بکشت و برفت و بدو توجه نکرد .

سعیدین‌مرزبان نیز روایتی چون این دارد ونام قاتل پارسی را این‌مسخارق 6 ی ۱۳۹۹

�یکیشان به دیگری‌گفت: «گویی بمن ده» و آنرا بینداعت وبه نشانه‌زدوچون این بدید باز گشت و آنها که با وی بودند باز گشتند و اوپیشاپیش جمح بود و به آن مرد مسلمان رسید و از فاصله‌ای نزدیکتر از آنچه کوی را انداخته بود تیری سوی وی افداخت که به هدف نرسید ومرد مسلمان بدورسید و کله‌اش رابشکافت‌و گفت: «من سنکك شکنز اده‌ام» ویار ان پارسی ازاطر اف وی بر بختتد.

گوید: وچون سعد وارد مداین شد وشهر راخالی دید وبه ابوان کسری‌رسید و این آبه راهمی‌خواند:

« کم‌تر کو | من‌جنات و عیونوزرو عومقام کریم. و نعمة کانو افیهافا کهین. کد لك واورثناها قوما آخرین)۱

بعنی: چه‌باغها و چشمه‌سارها و کشتزارها وجاهای خوب و نصمتی که‌در آن متنعم بودند و اٌذ اشتند» بدینسان وما آنرا بگروهی دیگر دادیم.

ودر آنجا نماز فتح کرد که به جماعت خوانده نمیشود» وهشت, کعت‌بی‌فاصله کرد و ایوان را نماز گاه کرد»در آنجا تصوبرهای‌گچی بود از مرد و اسب که سعدو مسلمانان آ نر | ناحوش نداشتند و بجای‌گذاشتند.

گوید: روزی که سعد وارد مداین شد نماز را تمام کرد به سبب آنکه قصد

اقامست داشت ونخستین بار که در عراق نم‌از حمعه به باشد در مداین بود» در ماه