تاریخ طبری:جلد پنجم:اخبار ورود مسلمانان به شهر بهرسیر
سخن از بقيةٌ
اخباد ودود مسلما نان
به شهر بهر سیر
مهلب گوید: وقتی سعد در بهرسیر اقامتگرفت» سپاهیان بههرسو فرستاد که مابین فرات که مردمش پیمان داشتند تا حدود دجله بکسان تاختند و بکصدهزار از کشاورزان را بگرفتند وبداشتند چون شمار کردند به هر يت از مسلمانانيك کشاورز میرسید» زیرا همه آنها که در بهرسیر منزلگرفته بودند سوار بودندوسعدبهدور آنها حندق زد.
شیرزاد دهقان ساباط گفت: «اینان تبعةٌ پارسیانند و به جنگ شما نیسامدهاند» رهاشان کن تا رای شما دربارة آنهاروشن شود.» سعد نام آنها را بنوشت وهمه را به شیرزاد داد که به آ نها گفت: «به دهات خودتان باز گردید.»
تا اه ص ور هت اه فهه. ۵و وم ی تم ها شش
�و پیشهها فر اهم آوردم» رای خویش را بگوی .
عمرنوشت: کشاورزانی که سوی شما آبند اگر مقیم باشند وبرضد شما كمك نکرده باشند » همین امان آنهاست و هر کهگریسخته باشد و او راگرفته باشید » نگهدارید.
وجون نامه عمر رسید سعد آنها را آزاد گذاشت.
دهقانان به سعد نامه نوشتند و آنها را دعوت کرد که باز آیند و اسلام بیارندیا جزیه دهند وذمیشو ند ودرپناه باشند و آنها جزیه دادن ودر پناه بودن را پذیرفتند و باز آمدند» اما کسانی که ازخاندانحسروبودند یا با آنهارفته بودند با بنشمار نيامدند. در مغرب دجله تا سرزمین عرب همه مردم سواد امان یافتند واز تسلط اسلامخوشدل
مقدامبنشریح حارئی گو بد: وقتی مسلمانان بهبهر سیر آمدند آ نجا خندقها و نگهبانان ووسائل جنگ بود و آنها را با منجنیق وعراده بکوفتند» سعد از شیرزاد
آخرین بار که با پیاده و تیر انداز در آمدند برای جنک آماده شد ند و پیمان کر دند که پایمردی کنند جون مسلمانان به جنک آنها رفتندپایمردی نکردند کهدرو غ گفته بودند
وپشت بکردند . ۱
�۱۸۰۰۸ ترجمهً تادیخ طبری
وجنان بودکه زهرةبنحویهزرهای پاره داشت. گفتندش بهتر است بکگوبی این پاره را بگیرند.
گفت: «برای جه؟» گفتند: «مبادا از آنجا آسیبی به تورسد.»
گفت: «حرمت من پیش خدا بیش از آن است که تیر پارسیان همه سپاه را بگذارد واز این پاره بیاید ودرمنجایگیرد.»
وی نخستین کس از مسلمانان بود که در آن زوز تیری بدورسید ودر اوجای کرفت. .
گفتند: «تیر را از تناودر آرید.»
گفت: «بگذارید بماند که تا اين تیر در من است جانمبامناست»شایدضر بتی به آنها بزنم و کاری بکنم.»
این بگفت وسوی دشمن رفت و با شمشیر خسود شهر براز راکه از مسردم اصطخر بود بزد وبکشت آنگاه پارسیان وی را درمیانگر فتند که کشته شدو پارسیان
عایشهامالمومنین گوید: وقتی خدا عزوجل در قادسیه فیروزی داد ورستم و یار ان وی کشته شدند و جمعشانپر | کنده شد مسلمانان به تعقیب آنها تامداینرفتند وجمع پارسیان پراکنده شد و به کوهستانهاگریخت وگروهها وسواران پراکنسده شدند اما شاه با جمعی از پارسیان که به وی وفادار مانده بودند در شهر مقیم بود .
انسبنحلیس گوید: هنگامی که از پس حمله و هزیمت پارسیان بهرسیسر را محاصره کرده بودیم» فرستادهای پیش ما آمد و گفت: «شاهمی گوید میخو اهیدصلح کنید که این سوی دجله و کوهستان ما از آنما باشد و آنسوی دجله تا کوهستانشماء از آن شماباشد؟ هنوزسیر نشدهاید که حدا شکمهاتانرا سیر نکند.»
گوید: مردم ابوهفزر»اسودینقطبه»۰ بیش انداختند وخدا سخنانی برزبان
�جلد پنجم ۱۸۰۹
اوراند که ندانست چیست وما نیز ندانستيم. فرستاده باز گشت ودیدم که پارسیان سوی مداین میدوند» گفتم: «ای ابومفزر بهاوچهگفتی؟»
گفت: «به خدابی که محمد را به حق فرستاده ندانستم جه بود.جز اينکه خلسهای داشتم و امیدوارم سخنانی برزبانم رفته باشدکه نکو باشد. »مردم پیاپی از
ابومفزر همان سخنانی راکه با ماگفته بود با وی بگفت.
سعد ندای جنک داد وحمله آورد ومنجنیقهای ما به کار افتاد اما هیچکس از شهر نمودار نشد و کس پیش ما نیامد مگر یک ی که امان میخحواست وامانشدادیمو گفت: «هیچکس در شهر نمانده جرا نمی آبید؟)
مردان از دیوارها بالارفتند وشهر راگشودیم وجیزی در آنجا نبودو کس بهجا نمانده بود بجز کسانی که بیرون شهر به اسارتگرفتیم واز آنها واز آن مردپرسیدیم برای جه فرار کردهاند ؟
گفتند: «شاه کس پیش شما فرستاد وصلح عرضه کرد و شما جواب دادید که صلحی میان ما وشما نخواهد بود تا عسل افریدین رابا اتر جکوئیبخوریم».
وشاه چون این بشنید گفت: «واویلا! فرشتگان به زباناینان سخن می کنند و از جانب عربان به ما جواب میدهند» اگر چنین نبود این چیزی نبود که از دهان این مرد در آید» بس کنیم). آنگاه سوی شهر دورتر رفتند.
است که خدا و پیمیر اووعده دادهت.. ودمحنان تکنت کفتنن:تا صبحد شد .
�۱۸۳۰ ترجمهٌ تادیخ طبری
طلحه گوید: این حادثه همان شب رخ داد که و ارد بهرسیر شدند.
اب وم لك»حبیببنصهبان» گوید: سوی مداین یعنی بهرسیر رفتیم که شهعر نسزدیکتر» بسود و پادشاهشان را با یسارانش محاصره کردیم تا سگها و گربهها را خوردند .
گوید: وارد شهر نشدند تا وقتیمنادی اینداداد کهبخدا هیچکسآنجانیست وجون وارد شدند هیچکس آنجا نبود .