تاریخ طبری:جلد پنجم:خبر این فتوح

از جم‌نامگ
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۹:۳۶ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « سخن از خبر ابن فتوح ابن‌سیزین گوید: ابن‌عامر احنف بن قبس را سوی مروروذ فرستاد که مردم آنجا را محاصره کرد آنها برون شد‌ند وجنکت انداختند و مسلمانان هز یمتشان کردند و سوی قلعه پس‌راندند که‌دربالای‌قلعه گفتند: «ای‌کروه.عربان! شما به‌نز دما...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سخن از خبر ابن فتوح

ابن‌سیزین گوید: ابن‌عامر احنف بن قبس را سوی مروروذ فرستاد که مردم آنجا را محاصره کرد آنها برون شد‌ند وجنکت انداختند و مسلمانان هز یمتشان کردند و سوی قلعه پس‌راندند که‌دربالای‌قلعه گفتند: «ای‌کروه.عربان! شما به‌نز دماجنان‌نبودید

باز روید.»

احنف‌باز کشت وصبحگاهان سوی‌آنها حمله برد آنها نیز برای جنک وی آماده شده بودند ویکی از عجمان در آمد که نامه‌ای از شهر با وی بودگفت: «من فرستاده‌ام» امانم دهید» امانش دادند ومعلوم شد فرستادة مرزبان مرواست و برادر- زاده و ترجمان اوست. نامه مرزبان به احنف بود که نامه را بخواند.

وت

�ام نز

ترجمة تادیخ طبری

گوید: نامه چنین بود:

« به سالار سیاه .ما حمد خدائی می‌کنيم که نوبت‌ها به دست «اوست هرملکی راکه خو اهد دیگر کند وهر که را خواهد از پی‌زبونی «بردارد وه رکه را خواهد از پس والایی فرونهد مسلمانی جد من و «بزرگواری وحرمتی که از بار شما دیده بود مرا به صلح ومسالمت شما « وامیدارد» خوش آمدید و حوشدل باشید» من شما را به صلح دعسوت «می کنم که میان ما صلح باشد وشصت‌هزار درم‌خراج بشما دهم‌و تیولهایی «که خسرو شاه شاهان بوقت کشتن ماری که مردم می‌خورد وراه زمينها و «رهمکده‌هار | بریده بود بحد پدرم‌داده بودبا مردان‌آن پدست من‌واگذارید «وازهیچکس از خاندان من خراج نگیرید ومرزبانی از خاندانم بدیگران « انتقال نیابد . اگر اینرا برای من مقسرر کنی سوی تسوآیم اينيك « برادرزاده‌ام ماهك را سوی توفرستادم که بر آنچه خواسته‌ام از تو قول

«چابکسواران وعجمانی که باویند. درود بر آنکه پیروی هدابت کند و «وایمان آرد و پرهیز کار باشد. اما بعد برادرزاده‌ات ماهك پیش من آمد و «به نیکخواهی تو کوشید وپیام‌تراآورد ومن آن را با مسلمانانی که بامنند «در میان نهادم ومن و آنها درباره آن هم سخنیم و آنجه را خو استه‌ای «میپذیریم. پيشنهادکرده بودی که بابت مزدوران و کشاورزان وژمینهای «خود شصت‌هزار درم به من وامیر مسلمانان که پس از من آید بدهی بجز «زمینهایی که حسرو ستمکر ۰ سیب کشتن ماری که در زمین‌تباهی

�جلد پتجم ۳۶۷

«کرده بود وراهها را بریده بود تیول جد پدر تو کرده است» زمین از آن «حداست و از آن پیمبراو که بهر کس از بندگان خو یش که خواهد دهد؛ «بشرطآنکه مسلمانان را یاری‌دهی و اگر خو استند همر اه جابکسو اران ی که «پیش‌تواند بادشمتشان جنک کنی مسلمانان نیزترا برضد کسانی که‌بجنکث «همکیشان مجاور تو آیند کمك کنند وبراین» مکتوبی از من بتوداده‌شود «که پس از من حجت تو باشد و بر تو و هیچکس از خاندانت و «خویشاوندانت خراج نباشد. اکر مسلمان شدی وپیرو پیمبر شدی پیش «مسلمانان مقرری و حرمت و روزی دارای و برادرشان می‌شوی . ذمسه «من وذمه پدرم وذمه مسلمانان و ذمه پدرانشان درگرواین است.» «جزءبن معا و ية(یامعا و یةین جزء) سعدی و حمزه بن‌هر ماس و حمیدبن خیار» «هر دو ان مازنی» وعباض‌بن‌ورقا اسدی شاهد این‌نامه‌شدند و کیسان و ابسته «بنی ثعلبه نوشت بروز یکشنبه ماه حر ام خحدای وسالار سپاه احنف‌بن‌قیس «مهر زد و نقش مهر احنف نعبدالله است. مصعب بن‌حیان بنقل از برادرش مقاتل‌بن‌حیان‌گوید : ابن‌عامسر با مردم مرو صلح کرد و احنف را با چهار هزار کس سوی طخارستان فرستاد که برفت تا درمرو روذ به محل قصر احنف رسید ومردم طخارستان ومردم‌گو ز گان و طالقان وفاریاب بر ضد اوفر اهم آمدند وسه گروه بودند: سی‌هزار. خبر آنها و فر اهم آمد نشان باحنف رسید و باکسان مشورت کر د که اختلاف کرد‌ند یکی می گفت : «سوی مرو باز رویم.» یکی می کفت : «سوی ابرشهر باز رویسم» یکی می‌گفت: «بمانیم و کمك بخواهیم.» یکی می‌گفت: «مقابله کنیم و جنگ کنیم.» گو بد: شبانگاه احنف برون شد ودر اردو گاه می‌رفت‌و کفتکوی مردم‌میشنید تا برمردم خیمه‌ای‌گذشت که یکی. :۰ هيك آتش می کرد یا خمیر می کرد و گفتکو

�۳۱۶۸ ترجمةٌ تاریخ طبری

داشتند. بکیشان گفت: «رای درست ابنست که صبحگاهان امیرحر کت کند وهر کجا شد با قوم تلاقی کند که بیشتر بیمناك شوند و جنک کند.» آنکه بدیک با خمبر مشغول بود گفت: «اکرجنین کند خطا کرده وشما نیز بخطا می‌رو بد» مسی گو پید با جمع دشمن در صحرا ودر دیارشان رو بروشود وبا تعداد کم با جمع بسیار مقابله کند که بيك بورش مارابشکنند. رای درست اینست که میان مرغاب و کوه فرود آید ومرغاب را براست خود و کوه‌را بچپ خودشد وازدشمن اگرچه پسیارباشند» بیشتر از تعداد پار انش با وی‌رو برو نشود.»

گوید: احنف باز کشت و کفتهٌ اورا پسندیده بود.

گوید: پس اردو زد وبماندومردم مرو کس‌فرستادند که‌بکمك وی‌جنک کنند. گفت: «من خوش ندارم که از مشر کان کمك گیرم برقراری که داریم‌ودرمیانه نهاده‌ایم بمانید: اگرظفريابيم ما برقرار عویش هستیم واگربرما ظفریافتند و بجنگ شما آمد ند از خودتان‌دفا ع کنید.»

گوید: هنگام نماز عصر مشرکان هجوم آوردند ومسلمانسان مقابله کردند و جنگیدند تا شب در آمد» احنف شعر ابن جوبه اعرجی را به تمثیل می‌خواند بدین مضمون:

«آنکه نباید از مرگ هراس کند

«جوان دلیریست که دنباله ندارد.»

ابوالاشهب سعدی بنقل از پسدرش گوید : شبانگاهان میان احنف و جع مسلمانان با مردم مروروذ و طالقان و فاریاب و گوزگان تلاقی شد و با آنها جنکک کرد تا بیشتر شب برفت آنگاه خدا هرز یمتشان کرد و مسلمانان از آنها بکشتند تا به رسکن رسیدند که دوازده فرسنگی قصر احنف بود وچنان بود که مرزبان مرو روذ چیزی را که بر آن صلح کرده بودند بار نکرده بود تا سند سرانجام کارشان چه

می‌شود.

�جلد پنجم ۳۱۶۹

گوید وچون احنف ظفریافت دو کس را سوی‌مرزبان فرستاد و به آنهادستور داد باوی سخن نکنند تا وصول کنند و آنها چنان‌کردند ومرزبان بدانست که ظفر یافته‌اند که چجنین می کنند و آنچه را بعهده داشت بار کرد .

مفضل ضبی‌به نقل از پدرش گوید: اقر ع‌بن‌حابس سوی کوزگان رفت که احنف اورا با يك دسته سوار سوی باقیمانده گروههایی فرستاد که هزیمتشان کرده بود. اقر ع با آنها بجنگید ومسلمانان پورش بردند وتنی چند از زبسده سوارانشان کشته شد آنگاه خدا مسلمانان را بر آنها ظفر داد که هزیمتشان کردند و کشتار کردند.

کثیر بهشلی در این‌باره شعری گفت به این مضمون:

«آب ابرها قتلگاه جوانان را

«که درگوز گان بود سیراب کرد

«نزديك دوقصر روستای حوط

که دو اقر ع آنجاشان کشانیده بودند)

که قصیده‌ای دراز است.

در همین‌سال میان احنف ومردم بلخ صلح‌شد.