تاریخ طبری:جلد پنجم:فتوح ابنعامر
گویند کهوقتی ابنعامر فارس را بکشود اوسبنحبیب تمیمی بنزدویبهسخن ایستاد و گفت: «خداوند امیر را به صلاح دارد» زمین مقابل تواست و از آذن جسز اند کی کشوده نشده پیش برو که خداوند بار تواست.»
گفت: «به ما فرمان دادهاند که پیش برویم ونخو است جنان وانماید که رای اورا پذیرفته است.
سکن بن قتاده عرینی و ید: اد.عاي فارس راکشود وسوی بصره باز رفت و
تاریت جضان ی
�پیش برو که خدابار تواست ودین خویش را نیرومیدهد .»
پس ابنعامر لوازم آماده کرد و بگفت تا مردم لوازم حرکت آماده کنند و زیاد را بر بصره گماشت وسوی کرمان رفت واز آنجا سوی خراسان رفت وبقو لی راه اصفهان گرفت و از آنجا سوی خراسان رفت .
مفضل کرمانی بنقل از پدرشگوید: پیران کرمان مسیگفتند که ابنعامر در سیرجان اردوزد آنگاه سوی خراسان رفت ومجاشعبنمسعود سلمی را عامل کرمان کرد. ابنعامر راه بیابان راب رگرفت که هشتاد فرسخ بودآنگاه سوی دوطبس رفت و آهنگ ابرشهر داشت کهشهر نیشابور بود. مقدمةٌ وی با احذفبنقیسبود. از راه قهستان سنوی ابرشهررفت حیطالیان که مردم هراتبودندبه مقابلةٌ وی آمدند کهاحنف با آنهاجنک کرد وهزیمتشان کرد آنگاه ابنعامر به نیشابور آمد.
شعبی گوید: ابنعامر راه بیابان خبیص گرفت و از خواست وبه قولی از یرد و سبس از قهستان گذشت واحنف را پیش فرستاد» هیطالیان به مقابلةً وی آمدند که با آنها جنگید وهزیمتشان کرد آنگاه سوی ابرشهر رفت و آنجا فرود آمد.
گوید: و چنان بود که سعیدبنعاص با سپاه کوفه بهگرگان آمده بود و آهنگ حر اسان داشت وجون شنید که ابنعامر در ابرشهر فرودآمده سوی کوفهباز گشت.
علیبنمجاهد گوید: اینعامر برابرشهر فرود آمد ونیم آنرا به جنک گرفت » نیم دیگر بدست کناری بود با يك نیم نساوطوس» ابنعامر نتوانست سویمر و گذر کند وبا کناری صلح کر دکه پسر خود ابوصلتبن کناری و پسر برادرش سلیم را به گرو کان داد. آنگاه عبداللهبنحازم را سوی هرات فرستاد و حاتمبننعمان را روانه
مرو کرد
�جلد پنجم ۲ 3 ۳۱۱۵۷
ابنعامر دوپسر کناری راگرفت وبه نعمانبن افقم نصری سپرد که آزادشان ۳
ادر یس بنحنظله عمیگوید: ابنعامر» شهر ابرشهر را بجنگ گشود و در اطراف آن طوس وبیورد ونساوحمران را نی زگشود و این همه به سال سیویکم نوف
موسی بن عبد الله بنخازم گوید: پدرم با مردم سرخس صلحکرد عبداللهببن عامرویرا از ابرشهر سوی آنهافرستاده بود. ابنعامر با مردمابرشهر نیز صلح کرد ودو دختر ازخاندانخسرو به اودادند: بابونجوطهمیج یا طمهیج که آنها را با حود ببرد و امینبن احمدیشکری را بفرستاد که در اطراف ابرشهر طوس وبیورد و نساوحمران را بگشود وتا سرخس پیشرفت.
ابنسیرین گوید: ابنعامرعبداللهبنخازمر! سوی سرحس فرستاد که آنجارا بکشود. ابنعامر دودختر از خاندان حسرو بدست آورد و یکی را به نوشکان داد و باب نج بمرد.
ابو الذیال» زهیر بنهنید عدوی» بهثقل از پیرانی ازمردم خر اسان کوید: ابن- عامر اسودبن کلثوم عدوی را بهببهق فرستاد که جزو ابرشهر بود و با ابرشهر شانزده فرسخ فاصله داشت که آنجا را گشوداهااسودبن کلئوم کشته فك .
گوبد: اسودمردی دیندار بود و ازیاران عامر بنعبدالله عنبری بود وعامر از آنپس که از بصره برونش کرده بودند میگفته بود: «از تركگ عراق تأسفی ندارم جز آرامش نیمروز و گلبانگ موذنان وبارانی همانند اسودب نکلشوم.»
زهیر بنهنیدبه نقل از یکی از عموهای خودگوید: ابنعامر برنیشابور تسلط یافت وسوی سرخس رفت مردم مرو کس فرستادند و صلح خواستند» اين عامر حاتمبن نعمان باهلی را سوی آنها فرستاد که با ابراز مرزبان مرو برد وهسزار هزارو دویست هر ارصلح کرد. تا
�۳۱۵۸ ترجمهٌ تادیخ طبری
مصعب بنحیان به نقل از بر ادرشمقاتلبنحیانگوید: ابنعامر با مردم مروبر شش هزار هزار ودویستهزار صلح کرد.
در این سال عثمان سالار حجبود.
آنگاه سال سیودوم در آمد.