تاریخ طبری:جلد پنجم:سبب قتل یزدگرد

از جم‌نامگ
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۹:۳۳ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی « سخن از سبب قتل _بز گرد دربارهٌ سبب قتل وی‌واینکه چگونه بود اختلاف کرده‌اند. ابن اسحاق‌گوید: بزدگرد باگرومی اندك از کرمان به مرو گریخت واز مرزبان آنجا مالی خواست که ندادند و برجان خود بیمناك شدند و کس پیش تر کان فرستادند و برضد وی کمك خو استند...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سخن از سبب قتل _بز گرد

دربارهٌ سبب قتل وی‌واینکه چگونه بود اختلاف کرده‌اند. ابن اسحاق‌گوید: بزدگرد باگرومی اندك از کرمان به مرو گریخت واز مرزبان آنجا مالی خواست که ندادند و برجان خود بیمناك شدند و کس پیش تر کان فرستادند و برضد وی کمك خو استند که بیامدند وشبانگاه براوتاختند و کسانش را بکشتند ویزدگرد بگریخت‌و بر کنار شطمرغاب به خانهٌ مردی رسید که سنگگ آسیا دندانه‌می کرد وشبانگاه به آنجا بناه بردکه جون بخفت اورا بکشت .

هذلی گوید: یزدگرد فراری از کرمان به مرورسید و از مرزبان و مردم آنجا مالی خو است که ندادند واز او بیمناك شدند وشبانگاه براوتاختند. از تر کان برضد او كمك نخواسته بودند» یارانش را بکشتند و یزدگرد پیاده فرار کرد » کمربند و شمشیر و تاج خود را همراه داشت و برلب شطمرغاب به خانهٌ دندانه‌گری رفت وچون غافل شد دندانه‌گر اورا بکشت وائائش را برگرفت وپیکرش دا درمرغاب افکند .

گوید: صبحگاهان مردم مروبدنبال رد او بیامدند و نزديك خانهٌ دندانه گر رد راگم کرد ند و اورا بگرفتند ومقرشدکه شاه را کشته و اثاث اورا آورد. پس دندانه گر و کسان اورا بکشتند واثات او واثاث یزدگرد را بر گرفتند وپیکر شاه را ازمرغاب در آوردند ودر تابوت چوبین نهادند.

گوید: بکفتة بعضی‌ها وی «| به استخر بردند ودر آغاز سال سی‌ویکم آ نجابه

�مخدجند و آنها یا یکیشان را پیش حجاحبن‌یوسف فرستاد که اورا پیش و لیدفرستاد وبرای ولید» یزیدبن‌ولید را آورد که ناقص‌بود.

حرداذبه رازی‌گوید: یزدگرد بخراسان آمد » خرزاد مهر برادر رستم با وی بود وبه ماهویه مرزبان مرو گفت: «شاه را به تومی‌سپارم». آنگاه سوی عراقرفت. یزد گرد در مروبماند وخواست ماهویه را عزل‌کند و اوبه تر کان نامه نوشت و فرار یزد گرد و آمدن وی را خبر داد وبا آنها پیمان کرد که برضد وی همدستی کنند و راهشان را باز گذاشت.

گوید: ترکان سوی مرو آمدند ویزدگرد با یاران خویش به مقابلهةٌآنها رفت وجنگ کرد؛ ماهویه وچابکسواران مرونیز با وی بودند. یزد گرد بسیار کس‌ازترکان بکشت» ماهویه بیم کر دکه تر کان هزیمت شوند و با چابکسواران مروبه آنهاپیوست که سپاه یزد گرد هزیمت شد و کشتارشان کردند هنگام شب اسب یزد گرد دا پی کردند وپیاده فرار کرد وبر لب شطمرغاب به خانه‌ای رسید که آسیایی در آن بود و دوشب در آنجا بماند. ماهویه در جستجوی وی بود اما به اودست نیافت .

گوید صبحگاه روز دوم‌صاحب آسیا به خانةٌ خحویش آمدوچون وضع‌یزد گرد را بدیدگفت: «ن و کیستی انسانی با جن؟»

گفت: « انسانم» خوردنی داری؟»

گفت: «آری» وبرای‌اوخوردنی آورد.

تاریخ جحضاتن

�جلد پنجم ۳۱۴۷

آسیابان پیش یکی از چاب‌کسواران رفست و از او جبزی برای » زمزمه تحوااست :

گفت:«می‌خو اهی چه کنی؟ »

گفت: «مردی پیش منست که هرگز مانند وی ندیده‌ام واین را از من‌خو استه است.»

چابکسوار اورا پیش ماهویه برد که گفت: «این‌یزد گرد است بروید سرش را برای من بیارید»

موبد بدو گفت: «حق این کار نداری» دانسته‌ای که دین و شاهی به هم پیوسته است ویکی‌پی‌دیگری راست نیاید. اگر چنین کنی حرمت بی‌بدل راشکسته‌ای»

کسان سخن کردند واين کار رافجیع شمردند. ماهویه به آنها ناسز اگفت و به جابکسو اران گفت: «هر که جیزی کفت خونش بریزند.» و گروهی را فرستاد که با آسیابان برفتند ودستور داد که یزدگرد را بکشند که برفتند و چون او را بدب‌دند کشتن وی را خوش نداشتند و از آن سرباز زدند و به‌آسیابان‌گفتند : «برو او را

بکش۰»

در مرغاب افکند»پس از آن جمعی از اهل مرو بیامدند و آسیابان را کشتند و آسیای اورا ویران کردند و اسقف مروبیامدوپیکر یزد گرد را از مرغاب‌در آورد ودرتابوتی نهاد وبه استخر برد و به‌گور کرد .

هشام بن‌محمد گوید: پس از جنگ نهاوند که آخرین جنگ پارسیان بود یزد- کرد گربخت و به سرزمین اصفهان افتاد» آنجا مردی بود مطیار نام که از دهقانان اصفهان بود ووقتی عجمان از جنک عربان وامانده بودند داوطلب‌جنگ‌شدوعجمان را بخویشتن خواند و گفت: «اگر.>.شها را به‌دست گرم وشما را به جنگ عر بان

�مس سس هت تست سیم نحص سس سم سس ۳۳۹ من تنس

۳۱۳۸ ترجمهة تادیخ طبری

برم چه خواهم‌داشت؟»

گفتند: «به برتری تومقر شویم.»

پس آنها را ببرد و اندك آسیبی به‌عر بان رسانید که به سبب آن پیش عجمان اعتبار یافت وبه‌مقام والا رسید.

وچون یزدگرد وضع اصفهان را بدید و آنجا فرود آمد یك روز مطیار به دیا.ار وی رفت» دربان یزد گرد اورا نگهداشت و گفت: «باش تابرای تواز او اجازه بگیرم.»

مطیار از سر مناعت وحمیت به‌دربان تاخت وبینی اورا بشکست که چرا نگاهش داشته بود.

دربان» خونین پیش یزدگرد رفت وچون او را بدید حادثه را سخت بزر گ گرفت ودر دم برنشست واز اصفهان راهی شد. به او گفتند: «به اقصای مملکت خویش رود و آنجا بباش که عربان تا مدتی به‌گرفتاریهای حویش به او نخواهند پرداخعت.»

پزد گرد برفت وروسوی ری داشت وچون به آنجا رسید فرمانروای طبرستان بیامد ودیار خوبش را براو عرضه کرد واز محفوظ بودن آن سخن آورد و به‌یزدگرد گفت: «اگر اينك دعوت مرا نپذیری و بعد پیش من آیی تسرا نمی‌پذیرم و پناه نمی‌دهم .»

اما یزد گرد نپذیرفت وبرای او فرمان اسپهبدی نوش ت که از آن پیش درجه‌ای پایین تر داشته بود.

بعضی‌ها گفته‌اند که یزد گرد همانوقت به سیستان رفت واز آنجا باهزار کس از جایکسو اران به مرو رفت.

بعضی‌ها گفته‌اند یزد کرد به‌فارس افتاد وچهار سال آنجا ببود آنگاه به‌سرزمین کرمان رفت و دو سال یا سه‌سال آنجا ببء « ء دهقان کرمان تقاضا کر د که پیش وی

داریت جصان

�سس سص

جلد پنجم ۲۳۹

اقامت گیرد ویزدگرد نکرد واز دهقان خواست که‌گرو کانی به او دهدء دهقان کرمان کرو کان نداد وپای او راکرفت و کشید واز دیار خویش برون‌کرد از آنجاسوی سیستان رفت ودرحدود پنجسالآنجا ببود. آنگاه مصمم شد که به خر اسان رود و در آنجا جمع فر اهم کند و به‌مقابله کسانی رود که برمملکت اوغلبه یافته بودند.

گوید: پس یزدگردبا کسان خود سوی مرو رفت» از اولاد دهقانان‌گرو کانها همراه داشت واز سران قوم فرخزاد با وی بود. چون به مرو رسید از پادشامان برضد عربان كمك خواست ونامه نوشت: به‌فرمانروای چین وشاه فرغانه وشاه‌کابل وشاه عزر وشت.

در آن وقت دهقان مروماهویه پسر مافنا پسرفید وپدر براز بود. ماهویه ٍ خویش براز را بهشهر مرو گماشته بود و کار مرو با او بود. یزدگرد مسی‌خحواست وارد شهر شود و آنجا را ببیند و کهندژ را بنگرد.

ماهویه به پسر عویش گفته بود که اگر یزد رد خواست به‌شهر در آید دربراو نگشاید واز حیله وخیانت یزدگرد بیمش داده بود.

روزی که بزد گرد می‌خو است وارد شهر شود برنشست وبه دور شهر بگشت وچون به‌یکی از درها رسید و خواست درآید پدر براز به او بانگ زدکه با زکن اما در همانحال کمر بند خویش را محکم می کرد واشاره می کردکه بازنکند . یکی از باران یزدگرد این را دریافت وبه او گفت واجازه حواست گردن ماهوبه را بز ندء گفت: «ا کر چنین کنی کارها برتوراست شود»

اما یزدگردنپذیرفت.

بعضی‌ها گفته اند که‌یزد گردفرخزاد رابه‌مرو گماشت وبه‌براز گفت کهندژوشهر را به‌تصرف وی دهد اما مردم شهر دریغ کردند از آنرو که ماهویه پدر براز بهآنها چنین دستور داده بود و گفته بود:« این برای شما شاه نیس ت که فراری وزخمدار

�بزد گرد گفت: «چنین نمی کنم و باز می‌کردم» و فرخز اد عصیان کرد و رأی او را نیذیرفت .

آنگاه بزد کرد سوی براز دهمان مرو رفت ومصمم‌شد دهقانی را ازاو بگیرد

اورا دعوت کرد که بياید تا با همدستی یکدبکر بزدکود را بگیرند و بندکنند» ویا بکشند یا برسر وی با عربان صلح کنند. قرار کرد که اگر یزدگرد را از سر او وا کرد هر روزه هزار درم بدهد واز او خواست که از روی حیله به‌یزد کرد نامه نویسد وسیاهیانش را از او دور کند وجمعی از سیاهیان وباران وی را جلب کند که بزد گرد ضعیف شود وشو کت وی بشکند.

گفت که درنامةٌ خویش به‌آو بنویس که قصد داری باوی برضد دشمنان عرب همدلی وباری کنی تا آنها را بر اند و از او بخواه که عنوانی ازعنوانهای صاحبمنصبان رابرای تو درنامه بنویسد وبه‌طلا مهر زند وبه او خبر بده که پیش وی نخواهمی آمد تا فرعزاد را از حویش دور کند.

نیزكه این مطالب را برای یزدگرد نوشت وچون نامه به‌وی رسید بزرگان مرو را پیش خواند وبا آنها مشورت کرد.

سنگان گفت: «رای من اینست که س‌هبب میاه وفرخزاد را ازسود دور

تاریت جضان

�جلد پنجم ۳۱۱

نکنی»

اما پدر براز گهت: «رای من اینست که نیزل را الفت دهی وخو است اورا بپذیری»

بزدگرد رای او را پذیرفت وسپاه را از حویش جدا کرد وبفرخزاد دستور داد سوی بیشهزارهای سرخس رود.

فرخزاد بانگ زد و گریبان درید و گرزی را که پیش‌رو داشت بسرداشت و می‌خو است پدر براز را بزند» گفت: «ای شاه کشان» دو شاه را کشتید و دانم که این

است برای فرخزاد: تویزدگسرد و کس وفرزند واطرافیان وی را با هرچه همراه داشت به‌ماهویه دهقان مرو سپردی ومن این را شهادت می‌دهم.

آنگاه‌نیزك به‌محلی‌میان دومرو آمد که حلسدان نام‌داشت وچونیزد گردمصمم شد برود و او را ببیند پدر براز بد و گفت پاسلاح به‌دیدار وی نرود که مشکوله شود و بگریزد بلکه باساز ووسایل سرگرمی سوی او رود. یزد گرد با کسانی که ماهویه گفته بودونام برده بود روان شد وپدر برازبه‌جای ماند. نیزكك یاران ود رابه‌دسته‌ها مر تب کرد وچون نزديك همدیگر شدند پیاده به پیشو از یزدگرد رفت. یزدگرد بر اسبی بود و بگفت تانیزك بریکی از اسبهای بدكك وی برنشیند واو برنشست وچون به میان اردو گاه رسیدند توقف کردند وچنانکه گویند نیزكك بسدوگفت : «یکی از دخترانت را به‌زنی به من ده که نیکخواه تو باشم وهمراه با تو بادشمنت بجنگم»

یزد گرد گفت: «ای‌سگث! با من جسارت م ی کنی؟»

نیزا او را با شمشیر بزد و یزد گرد بانک بر آورد که نامرد خیانت آورد. و اسب بدو انید که‌بگر یزد» یاران نیز شمشیر در یاران او نهادند وبسیار کس بکشتند. یزد گرد فراری تاجایی از سرزه". میو برفت واز اسب فرود آمد و به خحانة آسیابانی

�۳۱۵۲ ترجمه‌تادیخ طبری

رفت وسه‌روز در آنجا ببود.

آسیابان بدو گفت: «ای تیره‌روز بیرون بیا وچیزی بخور که سه روز است کرسنه مانده‌ای»

گفت: «بی‌زمزمه چیزی نشایدم خورد»

وچنان بودکه‌یکی از زمزمه گران مرو گندمی آورده بود که آردکند. آسیابان بدو گفت: بنزدوی زمزمه کند تاچیزی بخورد وچنان کرد وچون برفت شنید که پدر براز از یزد گرد سخن داشت واز وضع وی پرسید وچون وصف یسزدگرد را بگفتند به آنها گفت که وی را در خانهةً آسیابانی دیده که مردیست پیچیده موی بادو دسته موی به دوطرف سر بادندانهای مرتب با گوشوار و بازو بند.

پس ماهویه یکی از چابکسواران را بفرستاد ودستور داد که اگر به یزدگرد دست بافت وی را بازمی خفه کند ودر رودمرو بیفکند.

فرستادگان آسیابان را بدیدند واورا بزدند تا یزدگرد را نشان بدهد اما نشان نداد و گفت نمیداند از کدام سو رفته است. وجون حواستند از پیش او بروند یکیشان گفت که بری مشك می‌یابم و کوشة جامه‌ای ازدیبا در آب دید و آن را کشید ودید که یزدگرداست که از او خواست‌نکشدش ونشانش ندهد و انگشتروبازوبند و کمر خود را به او می‌دهد.

آن مردگفت: «چهار درم به‌من بده تا ترا رها کنم.»

یزدگردگفت: «وای تو! انگشتر من از آن تو باشد که قیمت آن به حساب نمی آید.»

اما آن مرد نبذیرفت.

یزد گردگفت: «به‌من می گفتند که روزی به چهار درم محتاج خواهم شد و چون گر به چیز خواهم خورد. اينك معاینه دیدم ودانستم که حق بود.»

آنگاه یکی ازدو گو شوار حویش را دآورد وبه پاداش راز داری به آسیاپان

تاریخ جصان

�جلد پنجم ۳۵۳

داد ونزديك وی شدگویی چیزی بااو می‌گفت ومحل خویش را با او بگفت و آن مرد یاران خویش را خبر کر که بیامدند ویزدگرد از آنها خسواس ت که نکشندش و گفت: «وای شما! در کتابهایمان دیده‌ایم که هر که جرئت قتل پادشاهان کند عدابش دراین دنیادچار حریق کند بعلاوة عذاب ی که سوی‌آن می‌رود. مرا نکشید و پیش دهقان ببرید یا پیش عربانم فرستید که از شامانی همانند من شرم می کنند.»

آنها زیورش را بگرفتند ووی را در جوالی کردند ومهر زدند آنگاه بازهی خفه‌اش کردند ودر رود مروانداختند که آب او را برد تابه دمانهٌ زریق رسید وبه چوبی بند شد؛پس از آن اسقف‌مرو بیامد و آنر ابرداشت ودرپارچه‌ای‌مشك آ لود پیچید و در تابوتی نهاد وسوی‌پای بابان‌پابین بردکه زیردست »احان‌بود ودرجایی نهادکه نشیمنگاه اسقف بود وخاكه بر آن ریخت.

پدربرازسراغ گوشو ارةمفقود راگرفت‌ویابندة یزدگردرا دستگیر کردوچندان بزد که جان داد و آنچه را به‌دست آمده بود پیش خلیفهٌ وقت فرستاد وخلیفه غرامت کوشو ارهٌ مفقود را از دهقان گرفت.

کسان دیگر گفته‌اند: یزدگرد پیش از آنکه عربان آنجا رسند برفت وراه دو طبس وقهستان‌گرفت وبا قریب چهار هزارکس به نزديك مرو رسید که از مردم خراسان‌جمعی فراهم آرد و به عر بان تازد و با آنها بجنگد. دوسردار بودند که درمرو مخالف هم بودند وهمچنه‌ی می کردند یکیشان بر از نام داشت ودیگری سنگان. هردو به اطاعت یزدگردآمدند واو در مسرو مقیم شد و براز را خاصةٌ خود کرد و سنگان حسد آورد. براز بر ای‌سنگان بلیه می‌خحو است ودل بزدگرد را بااوبد می کرد واز او سعابت می کرد چندانکه مصمم شد او را بکشد وعزم خویش را با یکی از زنانش که همدست براز بود درمیان نهاد واو زنی را سوی براز فرستاد و بدو خبر داد که یزدگرد آهنگ قتل سنگان دارد . قصد یزد گرد فاش شد وسنگان خبر پافت و احتیاط خود را بداشت وجمعی + :بهاران براز وسیاهی که همراه یزد گرد بود

�۳۱۵۳ ترجمهةٌ تادیخ طبری

فراهم آورد وسوی قصر اقامتگاه بزدگرد رفت. این خبر به براز رسید واز مقابله سنگان احتراز کرد که جمع او بسیار بود. یزدگرد نیز از جمع سنگان بیمنال شد و ناشناس از قصر برون شد وپیاده سرحویش کرفت که جان بدر برد و نزديك دوفرسخ برفت تابه آسیایی رسید و به‌عانه آسیا (1) در آمد وخسته و و اسانده آنجا بنشست و صاحب آسیا که وضع ومووزیور والای اورا بدید فرشی بگستر دکه بنشست وغذایی بیاورد که بخورد ويك روز وشب آنجا بود. صاحب آسیا ازاو خواست که چیزی بدو دهد که کمربند جواهر نشان خود را بدو بخشید اما آسیابان از پذیرفتن آن دریغ کرد و گفت: «بجای این کمربند چهار درم مرا بس است‌که باآن غذا عورم و بنوشم.»

یزدگردگفت نقره همراه ندارد» صاحبآسیا چرب زبانی کرد تسا بخفت و تبری بر گرفت و کله‌اش را بکوفت و اورا بکشت وسرش‌را ببرید وجامه و کمر بنداش را بگرفت وجثه‌اش رادر رودی انداعت که آسیا از آب آن مسی گشت» شکم اورا بدر ید و جند شاخه‌ازدرختان اطر اف رود را در آن فرو کرد تا پیکر همانجا که در آب اند اخته‌بود بما ندو پایین‌ترنرود که شناخته شودو به‌طلب قاتل‌وی وسازو بررگش بر آیند وخود او فرار کرد.

خبرقتل بزدگرد به‌یکی از مردم اهواز رسید که مطران مرو بود وایلیا نام داشت و اونصارای اطراف خود را فراهم آورد و گفت: «شاه پارسیان کشته شده. او پسر شهریار پسر حسرو بود» شهریار پسر شیرین دیندار بود که حقشناس او بوده‌اید و نیکو کاریهایگونه گون وی را با همکیشانش دیده‌اید. این شاه‌بسه نصرانیت حق دارد بعلاوه نصاری در ایام شاهی جدش خسرو حرمت بافتند» از جمله اسلافش شاهان نکو کار بودند تا آنجا که بعضی‌شان برای نصاری کلیساها ساختند و کاردینشان را به کمال بردند» جای آن دارد که برای قتل این شاه به سبب بزر گسواری او و باندازه نیکی هایی که اسلافش ومادر.۰ کش شیرین بانصاری کرده‌اند غمکین

�بب -_ __ _ ت

جلد پنجم ۲۳۵۵

باشیم.رای من این است که مقبره‌ای برای او بسازم وجثةٌ او را با احترام بیارم و به قبر سپارم.»

نصاری کفتند: «ای مسطران! کار ما تابسع کار تو است و همگی موافق رای توایم .»

آنگاه مطر ان بگفت تا در مرو»در دل بستان مطرانها» مقبره‌ای بساختند و با جمع نصار ای مرو برفت و بیکر یزد گرد را از رود در آورد و کفن کرد ودر تابسوت نهاد» همراهان وی تابوت را به دوش برداشتند وسوی مقبره‌ای که برای‌اوساخته بودند بردند وبه خاله کردند ودر آن را بیوشانیدند.

مدت پادشاهی یزد کرد بیست سال بود از آنجمله چهار سال آسوده بود و شانزده سال از جنگ عربان و مقابلةٌآنان به زحمت بود. وی آخحرین پادشاه از خحاندان اردشیر پسر بابك بود وپنی از آن ملگ برعر بان استوارشد

درهمین سال‌یعنی‌سال‌سی‌ویکم عبدالله بن‌عامررسوی خراسان رفت وابرشهر وطوس وابیورد ونسا را بکشود وتا سرخس پیش رفت ودر آنجا با مردم مروصلح