تاریخ طبری:جلد پنجم:تازیانه به دست‌گرفتن عمر: تفاوت میان نسخه‌ها

از جم‌نامگ
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی « عمر ثاز بانه به دس ت گرفت ودبوان ثر نیب داد وی نخستین کس بود که تازیانه به دست‌گرفت و کسان رابا آن بزدونخستین کس بسودکه دیوان ترتیسب داد و کسان را به تربیت قبایل نوشت ومقرری معین 3 جبیر بن حوبرث گوید : عمربن,خسطاب با مسلمانان در کار ترتیب دیوان...» ایجاد کرد)
 
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۹:۰۳

عمر ثاز بانه به دس ت گرفت ودبوان ثر نیب داد

وی نخستین کس بود که تازیانه به دست‌گرفت و کسان رابا آن بزدونخستین کس بسودکه دیوان ترتیسب داد و کسان را به تربیت قبایل نوشت ومقرری معین 3

جبیر بن حوبرث گوید : عمربن,خسطاب با مسلمانان در کار ترتیب دیوانها مشورت کرد؛ علی‌بن ابی‌طالب گفت: «هرسال اموالی را که پیش توفراهم می‌شود تقسیم کن وجیزی از آن نکه مدار»

عشمان بن‌عفان گفت: «مال بسیار هست وبه همه مسردم می‌رسد» ار شهار نشو زد که گرفته از نگرفته معلوم باشد بیم‌دارم که کار آشفته شود»

و لیدبن‌هشام‌بن‌مغیره گفت: «ای امیرمومنان به شام رفته‌ام وشاه ان آنجا را دیده‌ام که دیوانی ترتیب داده‌اند وسپاهی منظم کرده‌اند تونیز دیوانی ترتیب ده و سپاهی منظم کن»

عمر به گفتةٌ او کار کرد عقیل‌بن ابی‌طالب ومخرمةبن نوفل و جبیر بن‌معطم را که از نسب شناسان قریش بودند حواست و گفت : «کسان رابه ترتیب مقامشان

9

آنها نیز نوشتند و از بنی‌هاشم آغاز کر دند» ابوب‌کر وقوم وی را پیش از بنی‌هاشم آوردند و عمروقوم وی را به سبب خلافت از دنبال آن نوشتند.

�جلدپنجم ۳۱۰۷

اسامقبن زیدبن اسلم‌به نقل از جدش گوید: عمربن‌خطاب را دیدم که وقتی کتاب را براوعرضه کردند» بنی‌تیم به دنبال بنی‌هاشم بودند وبنی‌عدی به دنبال‌بنی تیم بودند وشنیدم که می گفت: «عمر را به جای خودش بازبرید و از خویشاوندان پیمبربه ترتیب‌قرابت آغاز کنید.» ۱

گو بد: بنی‌عدی پیش عمر آمدند و گفتند: «توخلیفةٌ پیمبر خدابی »

گفت: «یاخلیفةٌ بو بکرم که ابو بکر خلیفةٌ پیمبر خدا بود.»

گفتند: «جنین باشد. چه شود اکر خودت را به جایی که این قوم نهاده‌اند بنهی. »

گفت: «به.به» بنی‌عدی| می‌خو اهید بارخویش را بمردوش من نهیدو کار- های نيك من به سبب شما تباه شود! نه‌بخدا» صب رکنید نا دعوتتان کنندو گرچه دفتر را برشما ببندند»و گرچه شما را در آخر کسان نو بسند. مرادویاربوده که به راهی رفته‌اند اگر مخالفت آنها کنم خلافکار باشم بخدا بر کت دنیا وامید ثواب آخرت‌را براعمال خویش به سبب محمدصلی الله‌علیه‌وسلم داریم که مايةٌ شرف ماست وقسوم وی اشرف عربانند وه ر که به اونزدیکتر شریفتر. عربان‌شرف از پیمبرخدایافته‌اند؛ شاید نسب بعضی‌شان از پس پدرهای فراوان باوی تلاقی کند» نسب ما با پدر های کم باوی تلاقی می‌کند» آنگاه‌تا آدم به هم پیوسته‌ایمءعذ لك‌بخدا اگر به روزقيامت عجمان با اعمال بیایند وما بدون اعمال بیاییم آنها ازمابه‌محمدنزدیکتر ند. هیچکس به حویشاوندی ننگرد وبرای ثواب خدا عمل‌کند که هرکه از عمل بازماند نسبش کاری نسازد.»

حزام‌بن‌هشام کعبی به نقل از پدرش گوید: عمر بن‌خطاب را دیدم که دیو ان خحزاغه رامی‌برد ودر قدید فرود می آمد. مردم خزاعه‌در قدید پیش وی می‌شدند و

هیچ زب ,» دوشیزه يا ببو ه» غابب. ...فد مق ریشان دراه وستشان‌مندای آنگاه

�۲۰۳۸ ترجمةٌ تادیخ طبری

می‌رفت ودر عسفان فرود می آمد وچنان می کرد. چنین بود تا در گذشت .

سایب بن یزیدگوید: شنیدم که عمربن‌عطاب می‌گفت: «بسخدایی که جزاو خدایی نیست - این را سه‌بار گفت- هر که هست در ابن مال حقی دارد بدهند با ندهند» هیچکس بیش از دیگری حق ندارد مگربندهٌ مملوك. من نیز مانند یکی‌از آنها هستم اما هر کدام را مرتبه‌ای هست برمبنای کتاب خدا. ونصیبها که از پیسبر خد اصلی الله‌علیه‌وسلم داشته‌ایم و کوششی که‌مرد؛ در اسلام کرده وحاجتی که مرد دارد» بخدا اگر بمانم» سهم چوپان کوهستان صنعا از این مال همانجا که هست‌بدو رسد. »

اسماعیل‌بن محمد گوید: این سخنان را برای پدرم یادکردم و او حدیث را شیاققتا:

سایب بن‌یزیدگوید: به‌نزد عمربن عطاب اسبانی دیدم که بر کفل آن داغ زده بود ودر راه خدا بداشته بودند.

در روایت سلمان هست که عمربدو کفت: «من پادشاهم یا خلیفه‌ام؟»

سلمان گفت: «اگر يك درم یا کمتر یا بیشتر از خراج سرزمین مسلمانان رابه ناحق خر ج کنی پادشاهی وخلیفه نیستی. »

ابوهریره‌گوید: خدا ابن‌حنتمه را بیامرزاد. در سال رمادت دیدم ش که دو جوال برپشت می‌برد ويك ظرف روغن به دست داشت و با اسلم دست‌به‌دست می کردند وچون مرا دیدگفت: «ابوهربره از کجا می آییآ» گفتم: «از همین‌نزدیکی» من نیز کمك اوشدم وبار را ببردیم تا به صسرار رسیدیم» که جمعی نزديك به بیست خانواده ازطايفة محارب آنجابود.

عمر گفت: « جراآمده‌اید؟»

گفتند:ر از نداری.»

یه ست م دار ر | که کبان کر ده بو ددص خحو ردند و استخه انهای ذ م شده: ۱

�جلد پنجم ۳۰۹

که می‌بلعیدند به ما نشان دادند» عمر را دیدم که ردای‌عویش را بیفکند و جاسه به عویش پیچید و پیوسته‌برای آنها طبخ کرد تا سیر شدند آنگاه اسلم را سوی مدینه فرستاد تا جند شتر بیاورد و آنها را برنشاند و به صحرا برد و آنجا مقر داد وجامه پوشانید وپیوسته پیش آنها ودیگران می‌رفت تا خدا بلیه را برداشت.

هشام‌بن خالدگوید: از عمربن‌عطاب شنیدم که می‌گفت: «آرد نریزید تا آب گرم شود آنگاه کم کم بریزید وبهم بزنید که نان بیشتر میدهد و گوله نمی‌شود.»

راشدین‌سعد گوید: مالی پیش عمربن خحطاب آوردند که آنرا میان مردم تفسیم کردن‌گرفت و کسان برویازدحام کردند» سعدبن‌ابی وقاص بیامد و مردم را پس زد تابه عمر رسید» عمراورا با تازیانه بزد و گفت : «آمدی واز سلطةٌ خدا در زمین بیم نکردی خواستم به توبفهمانم که سلطهٌ خدا در زمین از توبیم ندارد. »

شفا دختر عبدالله‌گوید : جوانانی را دیدم که آرام میسرفتند و آهسته سخن می کردند.

گفتم« این چیست؟ »

گفتند: «ابنان زاهدانند. »

گفتم: «بخدا عمربلند سخن می کرد وشتابان می‌رفت و کسان را به سختی می‌زد امابخدا زاهدو اقعی‌او بود.»

عبدالله بن‌عامرگوید: عمر یکی را در کار برداشتن چیزی كمك کرد که گفت: «ای امیرمو‌منان فرزندانت برابت سودمند باشند »

گفت: «نه»خدا مرا از آنها بی‌نیاز کند»

عمر بن مجاشع گوید: عمربن‌خطاب می گفت : «قدرت عمل آنست که عمل امروز را به فردا نگذاری و امانت آنست که نهان و آشکار یکی باشد. از خدا عز و جل بترسید که تقوی سبب احتیاط است‌وهر که از خدا بترسددر کاروی محتاط

ش‌د. 4 هت

�۲۰۵۰ ترجمةٌ تادیخ طبری

موسی‌بن‌عقبه گوید: جمعی پیش عم رآمدند وگفتند: « نان‌خور زیاد است و زندگی سخت » مقرری ما را بیفزای»

گفت: «خودتان کرده‌اید» زنان مکرر برده‌اید و از مال خدا عزوجل خدمه گر فته‌اید. بخدا دلم‌می‌خو است من وشما در دو کشتی بودیم به دل دریا که مارا به شرق وغرب می‌برد. آنگاه مردم می‌تو انستندیکی از خودشان را به خلافت‌بردارند که اگرعدالت می کرد پیرواو میشدند واگر ستم می کرد اورا می کشتند»

طلحه گفت: «بهتر بود می‌گفتی اگر به عطا رفت عزلش می کردند»

گفت: «نه کشتن بیشتر مایةٌ ترس بعدی می‌شود؛ از جوان وبزرگزاده قریش بترسید که نا راضی نباشد آرام نگیرد و بهنگام خشم خنده کندوبه بالاوزیردست

ابن‌عباس کوید: عمر به بعضی قرشیان کفت: « شنیده‌ام مجلسها دارید وچون دوکس با هم نشینندگفته شود از باران فلانند با از هم‌نشینان فلانند » تاآنجا که مجالس» خاص شده است» بخدا این برای دینتان زیان‌دارد» برای اعتبارتان‌زیان دارد» بر ای مناسباتتان زیان دارد» گوبی می‌بینم کسی که پس از شما آیدگوید: این رای فلانی است که اسلام را قسمتها کردند. مجلسهاتان را پاهم کنید و با هم بنشتند کها لفتتان بیشتر شود و کسان بهتر از شما حساب برند .»

آنگاه گفت: « حدایا آنها از من خسته شده‌اند » من نیز از آنها خسته شده‌ام از حودم سیرشده‌ام آنها نیز از من سیر شده‌اند. نمی‌دانم حادثه‌بر ای کداممان خواهد بود» میدانم که دسته‌ای دارند» پس مرا سوی خویش ببر»

ابراهیم بن‌محمد به‌نقل از پدرش‌گوید : عبدالله بن‌ابی‌ربیعه اسبانی در مدینه

�بست وعلف آن را اززمینی که در یمن داشت می آوردند. مجالد گو ید: جماعتی با عمربن‌خطاب از مردی سخن آوردند و گفتند: «ای

امیرممنان بزر گو اریست که چیزی از شرنمی‌داند.»

گفت: «در ابن صورت آسانتر دجار شر می‌شود. »