تاریخ طبری:جلد پنجم:شروع کتاب: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «�عمرو گوید : مردم سواد به یزدگرد پسر شهریار بنالیدند وکس پیش او فرستادند که عربان در قادسیه فرود آمدهاند وپیداست که سرجنک دارند وازهنگامی که به قادسیه آمدهاند هرجه رامیان آنها وفرات بوده وبرانکردهاند و جز در قلعهها مردم نمانده و چهار...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۹۴۹: | خط ۹۴۹: | ||
جلد پنجم ۱۷۰۳ | جلد پنجم ۱۷۰۳ | ||
منکر دعوت وی شدند و برای کشتن او کوشیدند ودین اورارد کردند. قبایل دیسگر | |||
نیز چون آنها بودند» همه ما براین قصه همسخن شدیم وبرضد وی بودیم » او تنها | |||
بود وجز خدای تعالی کس با وی نبود که اورا برما فیروزی داد و بعضی از ما به | |||
دلخواه وبعضی دیکر نابهدلخواه به دین ویدر آمدیم وهمگی حقانیت و راستی را | |||
بشناختیم که نشانه همای مصسجز سوی ماآورده بود. از جمله چیزها که از پیش | |||
پروردگار ما آورده بود پیکار با اقوام نزديك بود که این کار را میان خودمان انجام | |||
دادیم از آنرو که دانستیم که آنچه به ماگفته ووعده داده مسلم است وخلاف ندارد و | |||
چنان شد که عربان براین کار همسخن شدند در صورتی که اختلاف ابشان چنان | |||
بود که مخلوق به ایجاد الفت میانشان قادر نبود. مابه فرمان پروردکارمان سوی | |||
شما آمدهایم که در راه وی پیکار کنیم وفرمان اورا به کار بندیم ووعده اورا محسقق | |||
کنیم وشما را به اسلام وبه حکم حدا بخوانیم که اگر پذیرفتید شما را میگذذاریمو | |||
باز می گردیم و کتاب خدا را میانتان و امی گذاریم و اگر نپذیرید برما واجب است | |||
که با شما پیکار کنیم مگر آنکه جزیه دهید که اگر ندهید» خداو ند سرزمینو فرزندان | |||
واموال شما را بهما دهد. پس نصیحت مارا بیذیرید که بخدا اسلام آوردن شمابرای | |||
مسا از غنیمتاان خوشتر است واگر چنین نشود پیکار با شما از صلحتان خوشتر | |||
است. اما آنچه دربارةٌ فرسودگی و کمی ماگفتی ابزار کار مااطاعت استو جنگگما | |||
فیروزی مااست. اما آن مثلها کهبر ای مازدید» برای مردان و کارهای بزر گگومعتبرمثل | |||
مضحك زدیدء ولی ما مثل شما را می گوییم که مثل شما چون مردیست که زمینیرا | |||
کشته ودرخت ودانةٌ نخبه نشانده وجویها سویآن روانکرده وبه قصرها آراسنه و | |||
کشاورزان در آن جانشانده که در قصورش سکونت کنند و باغهای آنرا مراقبت کنند | |||
اما کشاورزان درقصرها چنان رفتار کنند که نباید ودر باغهاهما نندآن کنند ومدتیدر از | |||
مهلتشان دهد وچون به دل شرم نیارند ملامتشان کند ومکابره کنند آنگاه کسان دیگر | |||
را بخو اند و آنها را بیرون کند کد.*.وووند مردم آنها را بر بانند اگر بمانند زمر | |||
�۱۷۰۴ ترجمةٌ تادیخ طبری | |||
دست آنها شو ند که مملول باشند نه مالك وپیوسته به زحمتاندر باشند. بخدا اگر | |||
آنچه به تومی گویيم حق نبسود وج کار دنیا نسبود از این مسعیشت مرفه شما که | |||
چشیدهايم واین تجمل که دیدهايم صبر نیارستیم وشمارا میکوفتیم تا آنرا به چنک | |||
آریم.» | |||
رستم گفت: «شما به طرف ما عبور میکنید یا ما بطرف شما عبور کنیم» | |||
گفتند: «شما بطرف ما عبور کنید» | |||
شبانگاه فرستادگان از پیش رستم برون شدند وسعد به کسان پیام داد که بسه | |||
جای خویش باشند و کس پیش پارسیان فرستاد که میتو انید عبور کنید. خواستند از | |||
پل بگذرند اما سعد پیغام داد که این کارنشدنی است» چیزی راکه از شماگر فتهایم | |||
به شما پس نمیدهيم» معبری جز پلها بجویید و آنها تا صبحگاه با وسایسل خویش | |||
برعتیق بند میزدند. |
نسخهٔ ۱۶ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۰:۴۰
�عمرو گوید : مردم سواد به یزدگرد پسر شهریار بنالیدند وکس پیش او فرستادند که عربان در قادسیه فرود آمدهاند وپیداست که سرجنک دارند وازهنگامی که به قادسیه آمدهاند هرجه رامیان آنها وفرات بوده وبرانکردهاند و جز در قلعهها مردم نمانده و چهارپاو آذوقه که در قلعهها جا نگرفته از دست برفته و چیزی نمانده که ما را نیز از قلعهها فرودآرند. اک رکمك به مسا نرسد به ناچار تسلیم آنها میشویم .
شاهانی که در طف املاك داشتند نیزبه یزدگرد چنین نوشتند ومردم را تأبید کردند وشاه را برانگیختند که رستم را بفرستد».وچون به این کار مصمم شد کس فرستاد و رستم را پیش خواند وچون بیامد بد و گفت: «میخواهم ترا سوی سواد فرستم» برای ه رکاری آمادگی در خور آن باید. اکنون تو مرد پارسیانی ومیبینی که اين بلیه که بهآنها رخ نموده از آغاز شاهی خاندان اردشیر همانند نداشته»
رستم چنان وانمود که رای شاه را پذبرفته و ثنای او گفت » شاه گفت :
رستم گفت: «عربان چونگر گانند که ازغفلت جوپان فرصتی با فته ند و بهتباهی پرداخختهانده تارید بسا 5 �۱۶:۷۲ ترجمة :اریخ طبری
شاه گفت: «چنین نیست. من از توپرسیدم تا وصف آنها راآشکار بگوبی و ترانیرودهم که به ترتیب آنکا رکنی اما صواب نگفتی. اينك سخنمن بشن وکه مثال عربان وفارسیان چونان عقابی است که بر کوهی فرود آمده که پرندگان» شبانگاه آنجا رود» در دامن کوه در آشیانههای حود آرام گیرد وچون صبح شود عقاب را در کمین خویش بیند و اگر پرندهای جدا افتد عقابش برباید و چون پرندگان چنین بیند از بیم » مقاومت نیارد و هر پرندهای که جدا ماند بچتگ عقاب افتد اگر پرندگان یکجا هجوم آرد عقاب را براند و چنان شود که همه نجات یابددجز یکی اما اگر پراکنده شود هرگروه که به مقاومت آید نابود شود. مثال عربان و عجمان چنین است» به اینتر تیب کار کن»
رستم گفت : «ای پادشاه! مرا بگذار که عربان تا وقتی مسرا به مقابلهةآنها وانداری پیوسته از عجمان بیمناك باشند» شاید سیاست این باشد که مرا نگهداری و حدا کار را کفایت کند و خدعه و تدبیر جنک بکار برده باشیم که تدبیر و خدعه در جنگ از پیروزی مختصر سودمندتر است»
اما شاه نیدیرفت و گفت: «دیگرچه؟»
رستم گفت: « در جنک تأمل از شتاب بهتر است واينك تأمل باید که جنک سپاهی از پس سپاهی دیگر» از هزیمت یکجا درستتر مینماید وبرای دشمن سختتر است.»
اما شاه اصرا رکرد و نبدیسرفت » رستم برون شد ودر ساباط اردو زد و پیوسته کسان به نزدشاه.میفرستاد مگر وی را از این کار معاف دارد و دیگری را پر سنتد.
در این اثثا کسان به دور رستم فراهم میشدند وخبر گیران از جانب حیره و بنیصلوبا برای سعد خبر آوردند واو قضیه را برای عمر نوشت .
�هیجان آمد ومصمم شد که رستم را به جنک و ادارد و از تدبیر چشم پوشید که مردی کوتهبین ولجوح بود وبه رستم تا کید کرد و اوهمان سخنان را تکرار کرد و گفت : «ای پادشاه ! خلاف تدبیر ؛ مرا ناچار میکند از حد خود برترروم و مسوّلیت از خویش بردارم. اگر چاره داشتم این سخنان را نمی گفتم » ترا بهعدا قسم میدهم که به حاطر حودت و کسانت و پادشاهیت بگذاری من در اردو گاهم بمانم و جالنوس را بفرستم» اگر ظفر بود چه بهتر و گرنه من آمادهام و دیگری را میفرستم تا وقتی که چاره نماند ومفر نباشد به مقابلهٌآنها رویم که خسته وضعیفشان کردهایم وما تازه نقسیم ۰»
اما یزدگرد نبذیرفت واورا بهرفتن وادار کرد.
ابن رفیل به نقل از پدرش گوبد : وقتی رستم در ساباط فرود آمد و لوازم جنگ فراهم آورد» جالنوس را با چهل هزار کس پیش فرستاد و گفت: «حملهای ببر اما درگیر مشو تا فرمان دهم» هرمزان را به پهلوی راست سپاه وی گماشت مهران پسر بهرام رازی را به پهلوی چپ گماشت وپیرزان دنبالهدار سپاه شد.
رستم برای تشجیع مپاهگفت: «اگر خدا مارا براین قوم ظفرداد راه بهدیار آنها میبریم و در آنجا جنگ میکنیم تا به صلح آیند و به وضعی که داشتهاند رضابت دهند.)
وچون فرستادگان سعد پیش شاه شدند و باز گشتند» رستم خوابی ناخوشایند دید واحساس خطر کرد ازح رکت ومقابلةً عربان بال داشت و بهتردید افتاد و آشفته شد واز شاه خواست که جالنوس برود واو بماند تا ببیند چه میکنند» گفت: «ظفر ایس ارو ۱۵ 1 یدید
همچنان در دل عربان مهابت داشنه_اشم. تاوقی من به جنک آنها زر فنهام
�یت سست سسته
۱۶۷۲ ترجمهٌ تادیخ طبر ی
جرئت حمله نیارند» اگر شخصا به جنک روم یکباره جری شوند و پارسیان کاملا بشکنند.»
آنگاه رستم مقدمةًٌ سپاهر | که چهلهزار کسبود بفرستاد وخود باشصت هزار کس حرکت کرد دنبالهةٌ سباه بیستهزار کس بود.
عمرو گوید: رستم با یکصد و بیست هزار کس حرکت کر دکه همه متبوع بودند و باتبعه بیشتراز دو بستهز ار کس بودند» ازمداین باشصتهزار کس در آمده بود که همه متبو عبودند.»
عایشهگوید: رستم باشصتهزار کس که همه متبو عبودند بهسعد که درقادسیه اردو زده بود حمله برد.
عمرو گوید: وقتی شاهرستم رابه حرکت و ادار کرد» ویبه برادرش وسران پارسی چنین نوشت: از رستم به بندوان مرزبان در» و تیر پارسیان که با هرحادثه مقابله می کرد وخدا هرسیاه بزرگی را بهدست وی میشکست وهرقلعةٌ استو اری را می گشود و به کسانی همانند وی » قلعههای خویش را استو ار کنید و آماده شوید و لو ازم فراهم آرید که زود باشد که عربان بهدیار شما آیند ومزاحم سرزمین و کسانتان شو ند. رأی من این بود که آنها را نگهداریم و تعلل کنیم تا طالع سعدشانبه نحوست گراید» اما شاه نبذیرفت.
صلتبن بهر ام گوید: وقتی یزدگرد فرمان دادکه رستم از ساباط حر کت کند وی نامهای همانند نامه پیش به برادر خویش نوشت وچنین افزود که ماهی آب را کل آلود کرده وشتر مرغان نکوشده و گل رونقگرفته و میزان باعتدال آمده و بهرام برفته وچنان دانم که این قوم برما چیره شوند و برملك مجاور مسا تسلط یابند . سختتر بنچیزی که دیدم این بود که شاهگفت: « با توسویآنها میروی يا من خودم میروم.» من سوی آنها روانم.
ابن رفیل به نقل از پدرش گوید : کسی که یزدگرد را به فرستادن رستم
�جلد پنجم ۱۶۷۵
واداشت غلام جایان منجم کسری بود » وی از مردم فرات بادقلی بود » یزد گرد کس بهطلب او فرستاد و گفت که دربار رفتن رستم وجنگث عربان چه نظر داری؟ واو از راستگفتن بیم کرد وسخن بهدرو غگفت .
و جنان بود که رستم نیز دانشی مانند دانش وی داشت و به سبب دانش خویشء رفتن را خوش نداشت اما شاه بهرفتن وی مصر بود که غلام جاپان فرییش داد. شاه بدو گفت : «میخواهم که مرا درباره این رای که دارم خبر دهی که از گفتة تو اطمینان یابم.»
غلام به زرنای هندی گفت: «وی را خبرده.»
گفت: « از من بپرس»
وچون بپرسیدگفت: «ای پادشاه مرخی بیاید وبرایوان توافتد وچیزی که به دهان ویباشد اینجا افتد»ودایرهای بکشید. غلام گفت: «راست میگوید.مرغ کلاغ باشد ودردهان وی درهمیباشد.»
وقتی جاپان خبر یافت که شاه اورا خو استه پیش وی آمد وشاه دربارسخن غلام از اوپرسید که محاسبه کرد و گفت: « راستگفت اما خطا کر دکه مر غ» کلاغ زنگی است ودرهمی به دهان دارد که اینجا میافتد.» زربابه درو غگفت که درهنم میجهد واینجا میافتد ودابرة دیگر کشید. ازجای برنخاسته بودند كهيك کلا غزنگی بر کنگره ها نشست و در همی از او در خحط اول افتاد و برجست و در حط دیکر بجای گرفت وهندی به جاپان که اورا تخطثه کرده بود سخن به تعرض گفت . آنگاه گاوی آبستن بیاوردند. هندیگفت: «کوسالةٌ آن سیاه رنگ است وسپید پیشانی.»
جاپان گفت: «درو غٌ میگویی سیاه است و دم آن سپید است.»
گاورا بکشتند و گوساله را درآوردند که دم آن میان پیشانی بود.
جاپان گفت: «عطای زرنا از اینجا بود.» وشاه را دلدادند که رستم راروان کند و او جنان کرد.
�۱۶۷۶ ترجمهٌ تادیخ طبری
جاپان به جشنسماه نوشت که کار پارسیان به زوال افتاد ودشمنان بر آنسها چیرهشو ندء ملكگبران برفت وملك عربان پاگرفت ودینشان تسلط یابد. با آنهاپیمان کن و فریب اوضاع را مخور ۰ شتاب کن! شتاب کن | پیش از آنکه به دست آنها افتی .
وجون نامه به جشنسماه رسید سوی عربان روان شد و پیش معنی رفت که با سپاد خود در عتیق بود که وی را پیش سعد فرستاد و از اوبرای خودش وخاندانش وپیرو انش پیمان گرفت وخبرگیر آنها شد وپالوده به معنی پیشکش کرد ومعنیاز زن خود پرسید این چیست؟
گفت: «بگمانم زن بیچارهاش میخو استه کاچی بپزد و نتوانسته.»
معنی گفت: «بیچاره.»
عمرو گوید: «وقتی رستم ازساباط حر کت کرد جاپان برپل اورا بدید و گله کرد و گفت: مکر با ری من هماهنکگ نیستی؟»
رستمگفت: «عنان کار به دست دیگری است ومن به ناچار اطاعت می کنم»
رستم جالنوس را پیش فرستاد که تاحیره رفت ودرنجف خیمهزد. رستم نیز برفت تادر کوثی فرود آمد وبه جالنوس و آزاذ مرد نوشت که یکی از عربان را از سپاه سعد برای من بگیرید» آنها برفتند ویکی را بگرفتند و پیش رستمفرستادند که
در کو ثی بود واز او خبر پرسید سپس او زا بکشت .
بر بودند وعربان بهحر کت آمدند اما به آنها نرسیدند» فقط کسانی ازعقبماندکانشان به دست مسلمانان افتادند وچود به نجف رسیدند مرد ربوده راپیش رستمفرستادند که در کر نی نود . ایح سای 3
�جلد پنجم ۱۶۷۷
رستم بدو گفت: «برای چه آمدهاید وجه میخواهید؟) گفت: «به جستجوی موعود خدا آمدهایم» گفت: «موعود خدا جیست؟)
گفت: «اگر از مسلمان شدن دریغ کنید» زمین وفرزندان وجانهای شما»
زستم گفت: «واگر پیش از این کشته شویدا»
گفت: «وعده خدا چنین است که هر کس از ما پیش از این کشته شود او را به بهشت در آرد و آنچه را باتو گفتیم به باقیماندگان ما دهد وما بهاین بقین داریم.»
رستم گفت: «پس مارا بهدست شما دادهاند؟)
گفت: «ای رستم وای برتو اعمالتان شما را بدست ما داده و خدا به سبب آن تسلیمتان کرده» از آنچه اطراف خود میبینی فریب مخور که تو با انسانها طرف نیستی بلکه با قضا و قدر پنجه افکندهای»
رستم خشمگین شد وبگفت تاگردن اورا بزدند.
آنگاه رستم به آهنگ برس از کوثی در آمد و باران وی اموال کسان را به زور گرفتند وبازنان در آمیختند ومیخوار گی کردند بومیانفریاد پیش رستم آوردند واز رفتاری که با اموال وفرزندانشان میشد شکایت کردند» رستم در میان جمع به سخن ابستاد و گفت: «ایگروه پارسیان! بخداآن مرد عرب راست می گفت . بخدا اعمال ما سبب زبونی ما شده. بخدا رفتار عربان که با ما ومردم درحال جنگند از رفتار شما بهتر اه حدا به سبب رفتار نکو و عدالت و پیمانداری و نیکی ؛ شما را بردشمنان فیروز می کرد وبر بلاد تسلطمیداد | کنون که از آن رفتار بگشتهاید واين کارها را پیش گرفتهاید » خدا کار شما را دگر می کند وبیم هست که قدرت خویش را از شما بکیرد.»
آنگاه رستم کسان بفرستاد که تنی چند از آنها را که مايةٌ شکایت مردم شده
بو دند بیاوردند و گردنشان را بزد. پس از آن برنشست و ندای رحیل دادو برون شد
تاریخ جضات
�۱۶۷۸ ترجمه تاریخ طبری
ونزديك دیرالاعور فرود آمد واز آنجا سوی ملطاط رفت وروبروی نجف بر کناره فرات و نزديك خورنق تا غریین اردوزد ومردم حیره را حواست و تهدیدشان کرد و میخو است خو نشان بریزد.
ابن بقیله بدو گفت: «دوبلیه را برما بار مکن که باری مسا نتوانی و ملامتمان کنی که جرا بهحفظ خویشتن پرداختهایم» و او عاموش ماند.
مقدامحارثی گوید: رستم مردم حیره را پیش خواند» خیمهگاه اوبر کنار دیر بودء به آنها کفت: «ایدشمنانخد!! خوشدل شدهاید که عربان بهدیار ما آمدهاند وخحبر کیر آنها شدهاید وبا مال خحویش قوتشان دادهاید.» کسان, ابنبقیله را پیش انداختند و گفتند: «تو با او سخن کن»
این بقیله پیش رفت و گفت: «اینکه گفتی از آمدن عربان خوشدل شدهایم» چه کردهاند که خوشدل باشیم. بهپندار آنها ما بندگانشان هستیم» بردین ما نیستند ومارا جهنمی میشمارند. اینکهگفتی خبر گیران آنها بسودهایم آنها را چه حاجت که ما خبر گیرشان باشیم» یاران تو از و وی وت را خالی کردهاند و هر کجا به چپ وراست خواهند روند و کس مانعشان نیست . اينکه گفتی با مال خویش قوتشان دادهايم با مالمان جانهایمان را از آنها محفوظ داشتهایم که شما از سا دفاع نکردید و بیم داشتیم که اسیرمان کنند و جنک انسدازند و جنگاورانمان را یکشند. کسانی از شماکه با آنها مقابل شدند مقاومت نیارستند وما از آنها زبونتریم» بجان خودمکه شما را بیشتر از آنها دوست داریم و رفتارتان را بهتر میپسندیم» مارا در مقابل عربان حفظ کنید تا یار شما باشیم که ماچون بومیان سوادءبند گان غالبیم.»
رستم گفت «اين مرد سخن راست آورد .»
ابنرفیل به نقل از پدرشگوید: رستم در دیربه خواب دید که فرشتهای به
اردوی پارسیان آمد وهمه سلاحها را مهرزد. تارید بسا 5
�در نجف فرود آمد» از آنوقت که رستم از مداین در آمد ودر ساباط اردوزد تاوقتی کهاز آنجا در آمد و باسعد مقابل شد چهارماه بودکه پیش نمیرفت وجنکنمی کرد بهاين امید که عربان ازماندن خسته شوند و بروند که جنک با آنها را حوشنداشت و بیم داشت بدو نیز آن رسد که به پیشینیان وی رسیده بود . همچنان تعلل می کرد اما شاه وی را به شتاب وح رکت و پیش روی و اداشت تا دل به جنک داد.
وچون رستم درنجف فرود آمد» خوابش تجدید شد وهمانفرشتهرا بهعواب دید که پیمبر خدا صلی اللهعلیه وسلم وعمر با وی بودند و فرشته سلاح پارسیان را بگرفت و مهر زد و به پیمبرخدا داد و او نیز همه را به عمر داد. صبحگاهان رستم سخت غمگین بود و چون رفیل اینرا بدید به اسلام راغب شد و همین قضیه سبب مسلمانی وی شد .
وچون عمر بدانست که پارسیان تن به جنگ نمیدهند به سعد و مسلمانان دستور داد که به حدود سرزمین آنها فرود آیند و همچنان بهانند و مزاحمآنها باشند .
عربان در قادسیه فرود آمدند و مصمم بودند صبوری کنند و بجای بمانند که حدامیخواست نور خحویش را کامل کند؛ بماندند و اطمینان یافتند ودرسواد بهغارت پرداختند و اطراف خویش را به ویرانی دادند و به تصرف آوردند و برای اقامت طولانی آماده شدند» مصمم بودند بدینحال بمانند تا حدای فیروزشانکند و عمر در اینگو نه کارها تأییدشان می کرد .
وچون شاه ورستم اینبدیدند وحال عربانرا بدانستند و از کارشان خبریافتند بدانستند که این قوم دست برداشتنی نیستند وشاه بدانست که اگر ساکت بماند اورا نخو اهند کذاشت ولازم دید که رست.!.شیستد ورستم جنان دید که میانعتیق و نجف
�۸0 : ترجمةٌ تادیخ طبری فرود آید وضمن زدوخورد وقت بدست آر د که به نظر وی این کار مناسبتر بود تابه گذشت زمان به مقصود برسند و اقبالشان پیدار شود.
طلحه گوید: دستههای عربان بهرسو روانبود» رستم درنجف بود وجالنوس مابین نجف وسلیحین بود وذوالحاجب مابین رستم وجالنوس مقر داشت» هرمزانو مهران بردوپهلوی سپاه وی بودند و پیرزان دنبالهدار بود» زادبنبهیش حاکم فرات سریا» سالار پیادگان بود و کناری سالار تكسو ار ان لود. سباه تکصد وده هزاربود» شصتهز ار متبو ع باعدمه و ازشصت هزار دههز ار کس متبو عشریف بودند, کسانر |
تکلف نکنید که ما به رای صاحبان رأی پیش میرویم ومادام که با شماسخننداریم خاموش بمانید»
آنگاه سعد طلیحه وعمرو را بیسپاه بعنوان پیشتاز فرستاد و سواد وحمیضه هريك باصد کس رو انشدند ودرنهرین تاخت و تاز کردند. سعد گفته بود چندانپیش نروند» رستم خبریافت و گروهی را سوی آنها فرستاد و سعد خبر یافت که سواران وی دوررفتهاند وعاصمبنعمرووجابر اسدی را پیش خواند و آنهارا به دنبالسواد وحمیضه فرستاد که از همان راه رفتند. بهعاصم گفت: «اگر جنک پیش آید توسالار
را سر 6۰ حمیضه گفت : «آنها را از من بدار ومن غنیمت را میبرم »
سواد به مقابلة دشمنان پرداخت هو حمضه به راه افتاد » عاصم بنعمر و بهاو
تاریخ جضات
�چلد پنجم ۱۶۸۱
بر خورد و حمیضه پنداشت که گروهی دیگر از عجمانند وراه کج کرد » اما چون آشنایی دادند عاصم راه سو اد گرفت وغنیمت را براند که مردم پسارسی قسمتی از آنرا گرفته بودند. و چون عجمان عاصم را بدیدند گریزان شدند و سوادآنچه را گرفته بودند پس گرفت وبا پیروزی وغنیمت وسلامت پیشسعد باز گشتند .
طلیحه وعمرو که رفته بودند» طلیحه مأمور اردوی رستم بود و عمرو مأمور آردوی جالنوس بود» طلیحه تنها رفت وعمروبا جمعیهمراه بود.
آنگاه سعدقیس بنهبیره را به دنبال آنها فرستاد و گفت: «اگر جنگیرخ داد توسالار جمعی» که میخو است طلیحه را بهسبب نافرمانیای که کرده بود خو ار کند ولی عمرواطاعت کرده بود .
قیس برفت تابه عمرورسید و سراغ طلیحه راگرفت که گفت: «من از اوخبر ندارم . » و چون از طرف جوف به نجف رسیدند قیس بد و گفت : «چه خواهی کرد؟ »
عمرو گفت: «میخو اهم به کتار اردوی آنها دست اندازی کنم»
گفت: «با همین عده؟»
کفت: «آری»
قینن گفت: «بخدا نمی گذدارم» میخواهی مسلمانان را به کاری و اداری کهتاب آن ندار ند؟)
گفت: «اين به تومربوط نیست» گفت : «مرا سالار تو کردهانده اگر هم سالار نبودم ترا از این کار باز- م ,د اشتم.»
آنگاه اسودینپزید و تنیچند شهادت دادند که سعدقیس را برعمرو وطلیحه نالاری داده است:
عمرو گفت: «بخداایقیس 1.-- کلری که توسالازمن باش, بدروز گاریاست»
�۱9:۸۲ ترجمةٌ تادیخ طبری
اگر از دین شما به دین سابق خویش بگردم و در راهآن بجنگم تاجان بدهم بهستر از آنست که بار دیگر توسالار من باشی» و نیز گفت: «اگر یار تو که ترا فرستاده بار دیگر چنین کند از اوجدا میشوم»
قیس گفت: «از این بار کهگذشت خوددانی»
عمرو گفتار اورا رد کرد وهردو با خبروتعداد یکافر و اسب» پیش سعد باز گشتند و هر کدام از دیگری شکایت کردند» قیس از نافرمانی عمرو شکابت کرد و عمرو از خشونت قیس شکایت کرد.
سعد گفت: «ای عمروخبر وسلامت به نزد من بهتر از آنست که صد نفر در جنگ هز ار ک سکشته شودء چگونه میخواستی به جنک پارسیان روی وبا صد کس با آنهاتلاقی کنی؟ پنداشتم که در کار جنگ مجربتر از اینی که میبینم.»
گفت: «کار چنانست که گفتی.»
طلیحه برفت تا شبیمهتابی و ارداردو گاه پارسیان شد ونظ رکرد وطنابهای خیمةٌ مردیرا ببرید واسب اورا براندو برفت تا براردوی ذو الحاجب گذشت وباز خحیمهةٌ دیگری را ببرید» واسب اورا بگشود. پس از آن به اردو گاه جالئوس رفتو خیمهٌ دیگری را ببرید واسب اورا بگشود وبرفت تابه خراره رسید و آن مردکهدر نجف بود و آنکه در اردوی ذوالحاجب بود برون آمدند » آنکه در اردوی ذوالحاجب بود وی را تعقیب کرد وجالنوسی زودتر به اورسید پس از آن حاجبی رسید» پس ا زآن نجفی رسیدکه دوتن اولی را کشت و آخری را اسیر کرد و پیش سعد آورد وقضیه را باوی بگفت. پارسی مسلمان شد و سعد اورامسلمنام کردو ملازم طلیحه شد ودر همه جنگها باوی بود .
ابنعثمان نهدیگوید : وقتی عمر» سعد را سوی دیار پارسیان میفرستاد بدو گفته بود برمريك از آبگاهها به مردی نیرومند وشجاع برحورد او را همراه ببرد واگر نرفت برگزیند تا عمر به اوفر ماء دهد. سعد بادو ازدههزار کس بهقادسیه
�سح ۱۶2۸۳
رسید که جنگاوران ایامپیشبودند و نیزمردمبادیه که دعوت مسلمانانرا پذیرفتهبودند وبه کمکشان آمده بودند و بعضیشان پیش از جنگ مسلمان شدند و بعضی دیگر پس از جنک مسلمان شدند ودر غنیمت شريك بودند و مانند جنگاوران قادسیه دوهزار دوهزار سهم گر فتند.
گوید: مسلمانان سراغ نیرومندترین قبایل را گرفتند وتمیمیان را بهویش پیوستند» چون رستم نزديك شد ودر نجف فرودآمد» سعد پیشتازان فرستاد و گنت یکی را بگیرند وبیارند تا دربارة مردم پارسی از اوچیز بپرسد.
پیشتازان روان شدند وپس از اختلافی که بود کسان همسخن شدند که پیشتاز از يك تا ده کس باشدءاما تساهل کردند وسعد طلیحه را با پانزده کسفرستاد وعمرو ابنمعدیکرب را با پنج کس فرستاد واین بهصبحگاهی بو د که رستم جالنوس و ذوالحاجب را فرستاده بود ونمیدانستند که آنها از نجفح رکت کردهاند ويكفرسخ و کمی بیشتر نرفته بودند که به اردو گاه وچهار پایان آنها برخوردند که دشتطفوف را پر کرده بود .
طلیحه به یاران خودگفت : « نارواگفتند» شما را فرستادهاند که از قوم خبر گر ند.»
گفتند: «میخواهی چه کنی؟»
گفت: «میخواهم به اردو گاه قوم در آیم یاجان بدهم »
گفتند: «تو دل با خیانت داری و از پس آنکه عکاشةبن محصن راکشتی رشتکاز نخو اضی شد ما راباز گر..صت
�سسست ب - سسسست بت ماس نس
۱۶۸۴ ترجمةٌ تادیخ طبری
اما عمرو ازباز گشتن دریغ کرد.
و چون سعد از حرکت آنها خبر یافت قیسبن هبیرة اسدیرا با صسد کس فرستاد که اگر به آن جمع برخورد سالار آنها نیز باشد .قیس هنگامی که جماعست راهی شده بودند به آنها رسید. وچون عمرواورا بدید گفت: «شجاعت نمایی کنید و چنان وانمودند که قصد تاخت وتاز دارند» که به آنها اعتراض کرد . طلیحه از آنسها جدا شده بود وقیس این کروه را پس آورد که پیش سعد آمدند ونزدیکی پارسیانرا با وی بگفتند.
طلیحه برفت واز آبهای طفوف کذشت ووارد اردو گاه رینتم شد وشب رادر آنجا به جستجو پرداخت» وجون شب به سررفت برون شد و بر کنار اردو گاه بهترین چیزی راکه دیده بود در نظر کرفت؛ اسبی بود که در اسبان قوم مانندآن نبود وخیمهای سید که همانند آن ندیده بود.
شمشیر کشیدوعنان اسب راببرید و آنر ابهعنان اسبخودپیوست و اسبخو یش را براند وباشتاب برفت» مردم وصاحب اسب خب رشهندو بانگ برداشتندو برهرچه دست یافتندسو ارشدند و بعضیشان از ف رطشتابهر کوب بیز بنداشتندو بهتعقیب وی آمدند.
صبحگاهان سواری از سپاه پارسیان بدورسید وچوننزديكشد ونیزةخو بش را حاضر کرده بود که ضربت زند» طلیحه اسب خود را بر گردانید وپارسی روی از او بکردانید » طلیحه حمله برد و پشت وی را با نیزه در هم شکست. آنگاه یکی دیگر آمد که باوی نیز چنان کرد . آنگاه دیسکری آمد وهلاکت دوبار حویش را که هردوعموزاده وی بودند بدید. وچون به طلیحه رسید ونیزه را آماده کرد طلیحه اسب خویش راسوی اوبگردانید وفارسی پشت کرد و طلیحه حمله برد و کف ت که تن به اسارت دهد» پارسی که دید کشته میشود په اسارت تن داد.
طلیحه کفت که پیش روی او بدود» واو چنان کرد. پارسیان در رسیدند ودو سوار را کشته دیدند وسومی را اسیر طل....-.خييك اردو گاهشان بو د اما بده حمله
�جلد پنجم ۱۶۸۵
نبردند و باز گشتند. طلیحه ببامد تا بهاردو گاه رسید که به حال آماده باش بود و کسان را خبر کرد که اورا بهنزد سعد عبور دادن وچون پیش اورسید گفت: «وای برتوچه خبر؟)
گفت : « دیشب وارد اردو گاهشان شدم و بگشتم و بهترینشان را گرفتم نمیدانم کار صواب کردهام یا خطاء اينك حاضر است از اوبپرس.» وترجمان میان سعد وپارسی جایگرفت.
پارسی گفت: «اگر راست بگوبم مرا به جان امان میدهی؟»
گفت:«آری بنزد ما راستی در کار جنگك از درو غ بهتر است»
گفت: « از این پیش که دربارة کسان حودم چیزی بگویم دربارة این بارتان سخن می کنم که من از نوسالی تا به اینسن کهمیبینی جنگهادیدهاموجنگها کردهام واز دلیران چیزها شنیدهام ودیدهام» امانشنیدهام و ندیدهام که یکی دو اردوگاه را که دلیران جرات نزدیکی آن نیارند طی کند و به اردو گاهی رسد که هفتاد هزار کس در آن باشد که یکیشان پنج وده کس و کمتر را به خدمت دار وبه این بس نکند که جنانکه رفته در آید ومال یکهسوار سپاه را ببرد و طنابهای یمه اورا ببرد و اوخبر شود وما حبرشویم وتعقیبش کنیم و اولی که یکه سوار قوم است وبرابرهزار سوار» ببه او برسد و کشته شود و دومی که همانند اوست برسد و کشته شود و من برسم ودر قوم من کس همانند من نباشد واز مرگ دومقتول به هیجان باشم کهعموزادگان من بودهاند ومر کک را ببینم وتن به اسارت دهم.»
آنگاه از مردم پارسی خبرداد که سپاه یکصدو بیست هز ار است و تبعهو خدمه فنمانند آآنست» پس از آن اسلام آورد وسعد نام اورا مسلم کرد وبه طليحه پیوست و گفت: «بخدا تا چنین بهوفا و راستی و صلاح و اعانت مستمند دلبستهاید» شکست نمی خورید» مرا به مصاحبت پارسیان چه حاجت. » ودر آن جنکك از سردم سخت
کوش بود. وا
�ترجمهتادیخطبری
موسیبنطریفگوید : سعد به قیسبنهبیره اسدیگفت: «ای خردمند! برو وبه هیچ کار دیگر مپرداز تا از این قوم برای من خبر بیاری» عمروبنمعدیکرب و طلیحه را نیز بفرستاد. قیس برفت تا مقابل پل رسید و چندان راهی نرفته بودکه گروه بزرگی از پارسیان را آنسوی پل دید که از اردو گاه میآمدند» رستم از نجف حرکت کرده بود وذوالحاجب درمحل اوجایگرفته بود و جالوس که قصد طیز ناباد داشت آنجا فرود آمده بود واین گروه را پیش فرستاده بود .
گوید: سبب آنکه سعد» عمرو وطلیحه را با قیس فرستاد سخنی بودکه از
عمرو بدو رسیده بود وسخنی که سابقا به قیسبنهبیره کفته بود. به آنها گفت: « ای مسلمانان» با دشمن خود بجنگید» جنگ انداز وساعتی به آنها در آویز»
و چنان شد که قیس بهآنها حمله بردکه هزیمت شدند و دوازده کس از آنها بکشت وسه اسیرگرفت با مقداری غنیمت که آنرا پیش سعسد آوردند وخبر را با او
سعد گفت: «انشاءالله این خبر خوش است وهمینکه با جمع ونیروی عمدة آنها مقابل شوید حوادثی نظیر این رخ میدهد »
آنگاه عمرووطلیحه را پیش خواند و گفت: « قیس را چکونه دیدید »
طلیحه گفت: « از ما دلیرتر بود»
عمرو گفت: «امیر» مردان را نیکتر از مامیشناسد.»
سعد گفت: «خدا مارا بهاسلام زنده کرد ودلهایی را که مردهبود بدان زندگی بخشید و دلهایی را که زنده بود بدان بمسیرانید» مسبادا کار جاملسیت را براسلام
گزینید که دلهایتان بمیرد وشما ز ندهباشید. بهاطاعت گر ایید وحق کسان رابشناسید
1 هیچکس با اقو امی که خدا به اسلام عزتشان داده همانند. نیست »
سعید بنمسرز بان گسوید: يكك روز پس از آنسکه رستم در سلیحین فرود آمد جالئوس وذوالحاجب را روان کرد. جاانء م سح رکت کرد و نرسیده به پل مقابل
�معتم وشرحبیل بنسمط کندی سیردهبود» سالار تكسواران عاصمبنعم روبود» سالار تیر اندازان فلان بود » سالار پیادگان فلان بود» سالار پیشتازان سوادبن مالك بود . طلیعه دار سپاه رستم جالنوس بود و دو پهلوی آن به هرمزان و مهران سپرده بود » يکه سواران سپاه به ذوالحاجب سپرده بود» پیرزان سالار پیشتازان بود و زادبن مهیش سالار پیادگان بود. وچون رستم به عتیق رسید در مقابل اردو گاه سعدفرود آمده ومردم را فرود آورد وپیوسته می آمدند و آنها را فرود می آورد» از, بسبسیار بودند همه جا را گرفتند» شب راآنجا به سر بردند ومسلمانان از آنها دست بداشته بودند.
گوید وچون شب را در کنار عتیق به زور آوردند منجم رستم خوابی را که دیده بود برای او نقل کرد: «دلوی در آسمان دیدم دلوی بود که آب آن خالی شده بود» وماهیای دیدم» ماهیای که در آبی تنگث لرزان بود وشتر مرغانر! دیدمو گل که میشکفت.»
رستم گفت: «وای بر تو این را با کسی کفتهایآ»
گفت: «نه»
گفت: «پس آنرا مکتومدار »
شعبی گوید: رستم منجم بود و از آنچه به خواب میدیسدو رخ میداد گریه می کرد وچون بیرون کوفه رسید بهعواب دید که عمر به اردو گاه پارسیان در آمد » فرشتهای با وی همراه بود که سلا-:!. تیمهرزد و دسته کرد وبه عمر داد.
�شعبی گوید: به روز قادسیه سیفیل همراه رستم بود.
سعیدبنمرز بانگوید: در قادسیه سیوسهفیل همراه رستم بود واز آنجملهفیل سپید شاپور وفیل دست آموز رستم بودکه از همه بزرگتر و کهنسالتر بود.
ابنرفیل به نقل از پدرش گوید: سیوسه فیل همراه رستم بود که هیجده فیل در قلب سیاه بود وپانزده فیل در دوپهلو بود.
زیادگوید: صبحگاه آن شب که رستم در عتیق بهسر برد با سواران سود برنشست ومسلمانان را بدید» آنگاه سوی پل رفت وجمعشان را تخمین زدو آنسوی پل رو بروی آنها بایستاد و کس فرستاد وپیغام داد که یکی را پیش ما فرستید کهباوی سخن کنیم وبا ما سخن کند» و برفت.
زهره پیغام را برای سعد فرستاد و اومغيرة بنشعبه را پیش زهره فرستادکسه او را پیش جالنوس فرستاد وجالنوس اورا پیش رستم فرستاد .
ابنرفیل به نقل از پدرش گوید: وقتی رستم برکنار عتیق فرود آمد وشب را آنجا گذر انید صبحگاهان به کنجکاوی و تخمین پرداخت و در امتداد عتیق بطرف خفان تا انتهای اردوگاه مسلمانان رفت آنگاه راه بالا گرفت تا به پل رسید وقوم را نگریست وبه جایی رسیدکه بر آنها مشرف بود وچون برپل بایستادکس پیش زهره فرستاد که بیامد ومقابل وی جایگرفت. رستم میخحواست صلح کند وچیزی بدهد که باز گردند از جمله چنین میگفت: «شما همسایگان مایید » يكك دسته از شما در
نمیداشتیم و کار معاش آنها مر تب بود.1....یت
�جلدپنجم ۱۶۸۹
بدینسان به صلح اشاره می کرد و از رفتسار پارسیان سخن داشت که صلح میخو است اما عمریح نمی گفت.
زهره بدو گفت: «راست می گوبی چنین بود کهگفتی » اما کار ما جونآنها نیست ومقصود ما چون مقصود آنها نیست. ما به طلب دنیا سوی شما نیامدهایم» هدف ومقصدما آخرت است. ما چنان بودیم کهگفتی وهر کس از ما پیش شما می آمد زیر منت شما بود وچیزهایی را که در تصرف شما بود بلابه میخواست. پس از آن خدای تبارك وتعالی پیمبری سوی ما فرستاد که ما را به پرورد گارخویش
گفت: «چه نیکوست ودیگر چیست؟ » گفت: «ابنکه بندگان را از عبادت نندکان به عبادت خدای تعالی بر ند » گفت: «نیکوست دیکرچه؟ » گفت: «اینکه مردمان»فرز ندان آدمند وحوا» برادرانند واز يك پدرومادر» گفت: «چه نیکوست»
آنگاه رستم گفت: «ا گر بدین کار رضایتدهم ومن وقومم دینشما رابپذیریم چه خواهید کرد آیا باز میگردید؟»
گفت: « بله بخدا» وهر گز م -لیشما نزديك نمیشو بم مگر برای تجارت
�۱۶۹۰ ترجمه تادیخ طبری
با حاجت.»
گفت: «بخدا راست گفتی اما پارسیان از هنگام شاهی اردشیر نکُذ اشتهاند کسی از مردم زبون از کار خود برون شود ومی گفتهاند که اگر از کار خویش برون شوند از حدخحویش تجاوز کنند وبا اشراف خویش دشمنی کنند.»
زهره گفت: «ما از همةّ مردم برای مردم بهتریم ونمیتوانیم چنان باشیم که شما می گوبید؛ دربارٌ مردم زبون» فرمان حدا را اطاعت می کنیم وهر که دربارة ما نافرمانی خدا کند ز یانمان نزند.»
گوید: رستم برفت ومردمان پارسی را پیش خواند و باآنها سخن کرد که نپذیررفتند و گردنفرازی کردند.
رستم گفت: « خدایشان دور کند ودر هم شکند و آنکه را ترسانتر و نالانتسر است ز بونکند»
گوید: و چون رستم برفت من پیش زهره شدم» مسلمانی من از آنجا بود و همراه وی بودم وچون جنگاوران قادسیه سهم گر فتم.»
زیاد نیز رو ایتی چون ایندارد و گوید: سعد» مغیرةبنشعبه وبسرةبن ابیرهم و عسرفجةبن هرثمه وحذیفةبنمحصن و ربعیبنعامر و فرقةبنزاهر تیمی واثشلی و مذعور بنعدی عجلی ومضارببنیزید عجلی را با معدبنمره عجلی که از زیر کان عرب بود» پیش خو اندو گفت: «من شما را پیش این قوم خواهم فرستاد رای شما جیست [)
گفتند: «همگی پیروفرمان توایم وبدان بس میکنیم واگر کاری پیش آید که دربارة آن نظر نداده باشی در آنبنگریم و بطوریکه برای مردم» شایستهتر وسودمندتر باشد با پارسیان سخن کنیم»
سعد گفت: «کار دوراندیشان چنین باشد بروید و همکی آماده شوید.»
ز بمیبن عامر گفت: «عجمان نظرها » دهمها دارند » اگر همکی پیش آنها
�مو افق او بودند» گفت: «مرا بفرستید»وسعد اورا روانه کرد . ربعیرو ان شد که در اردو گاه رستم پیش وی رود و آنها که برپل بودند او رابداشتند و کس پیش رستمفرستادند و آمدن اورا خبردادند. رستم بابزرکان پارسی مشورت کرد و گفت: «رای شما چیست؟ آیا تفاخر کنیم یا بیاعتنابی کنیم؟» همگان موافق بیاعتنایی بودند آنگاه اسباب زینت بیاوردند وفرشها ودیباها
ربعی بیامد که براسب کم جنهٌ حود سوار بود وشمشیریبران وصیقلیداشت که نیام آن پاره جامهای کهنه بود» نیزهُ وی شکستگی داشت سپری از پوستگاو داشت که روی آن چرمی سرخ بود همانند نان. کمان وتیر خود را نیز همراهداشت وچون به نزديك شاه رسید وجایی که فرش بود گفتند فرود آی واو اسب را روی فرش راند آنگاه فرودآمد و آنرا به دومخده بست که مخدهها را درید و ربسمان را از آنگذرانید که نتوانستند اورا بازدارند وبیاعتنابی کردند» وی نیز قصد آنها را بدانست وخو است آشفتهشان کند» زرهای بهتنداشت که گو بیمویبافتهبود. قبای وی جلشترش بود که پاره کردهبود و بهتن کردهبود و کمر آنرا باپوست درختی بستهبود. سرخود را به سر بند بسته بود که از همه عربان پسرمویتر بود» سر بسند وی طناب شترش بود. سرش چهار رشته میداشت که ایستاده بود و گویی شاخ گوزن بود.
بدو گفتند: «سلاح بگذار»
گفت: «من به فرمان شما نیامدهام که سلاح بگذارم» شما مرا حواندهاید» اگر نخواهید چنانکه میحواهم پیش شما بیایم باز رتیه
به رستم خبر دادند» گفت: «بگذارید بیاید» مکر یکی بیشتر است»
ربعیبرفت و برنیزهٌ حویش.:>.ولعه بود که پیکانی بر سر آنبود» قدمهار | کو تاه
�۱۶۹۲ ترجمهٌ تاریخ طبری
برمیداشت و دیباها وفرشها را سوراخ می کرد ودیبا وفرشی نماند که تباهنکرد وپاره نشد وچون نزديك رستم رسیدء نگهبانان در او آویختند که برزمین نشست ونیزهرا در فرش فرو کرد.
گفتند: («جر ا جنین کردی؟»
گفت: «ما دوست نداریم بر تجمل شما بنشینیم»
رستم با وی سخن کرد و گفت: «جراآمدهاید؟)
گفت: «خدا مارا برانگیخته وخدا مارا آورده تا هر که را خواهد از پرستش بندگان به پرستش اوببریم واز مضیقةٌ دنیا به وسعت آن بریم واز ستم دینها به عدل اسلام پرسانیم ما را با دین حویش سوی خحلق فرستاده تاآنها را به دسن خدای بخوانیم» هر که از ما بپذیرد از اووبسپذیریم واز اوباز گردیم واورا با سرزمینش واگذاریم کهعهد دار آن باشد وهر که انکار ورزد پیوسته با ویپیکار کنیم تایفو عدة
خدا برسیم.»
گفت: «وعده خدا جیست؟» گفت: «بهشت برای کسی که در جنک منکران کشته شود وفبروزی بسرای هر که بماند.»
رستم گفت: «سخن شما را شنیدم» میتوانید این کار را پساندازید تا در آن بنگریم وشما نیز بنگرید.»
گفت: «آری» چه مدت میخو اهید؟ يك روز با دوروز!)
گفت: «نه» مدتی که با صاحبنظران و سران قسوم خحویش نامه نو سیم.» که میعواست اورا جلب ودفع کند .
گفت: «پیمبر حداصلی اللهعلیهوسلم مقرر داشته و پیشوابان عمل کردهاند که گوش به دشمنان فر اندهیم وهنگام تلاقی بیش ازسه روزمهلتشان ندهیم ما سهروز صبر می کنيم در کار خویش وقومت بنگ --فهاین مدت یکی از سه چیزر ابر کزین:
�جلد پنجم ۱۶۹۳
اسلام را بر گزین وما ترا وزمینت را وامی گذاریم» یاجزیه بده که میپذيريم وازتو میگذریم» اکر از باری ما بینیازی میرویم و اگر بهیاری ما حاجت داری از تو دفاع می کنیم و گرنه بهروزچهارم» جنک است و تاروزچهارم؛ جنگ آغاز نمی کنیم» مکر تو آغاز کنی. من ابنرا از طرف يارانم وهمه سپاهیان تعهد می کنم»
گفت: «مکر سالار قومی؟»
گفت: «نه» ولی مسلمانان نسبت به هم چون يك پیکرند و پابینترشان از جانب بالاترشان تعهد می کند.»
آنگاه رستم باسر ان پارسی خلوت کرد و گفت: «رأی شما چیستآیا سخنی واضحتر وقویتراز سخن این مرد شنیدهاید؟)
گفتند: « خدا نکند به چیزی از اين مایل شوی ودین حویش را بهسبب این سک واگذاری» مکر لباس اوراندیدی؟»
گفت: «وای برشما» لباس را نبینید» رآی وسخن ورفتار را ببینید» عربان بهلباس وخورال اعتنا ندار ند و شرف را حفظ می کنند» لباسشان مانند شما نیست و نظرشان در بارهٌ لباس همانند شما نیست.»
حویش را از پارچه در آور د که گویی شعلهة آتش بود.
پارسیان گفتند: «شمشیررا درغلاف کن» واو بکرد؛ آنگاه سبری بینداعتند و سپر چرمی او را بینداختند که سیر آنها دربد وسیروی سالم ماند.
آنگاه ر بعی گفت: «ای پارسیان» شما غذا و لباس و پوشیدنی را بسزرگک میدارید وما آنر ا حقیر میشماریم» سپس باز گشت تا در مدت معین در کار خوبش ۳ ی
�گفت: «اين در صورتی بودکه من به حاجت خویش پیش شما آمده باشم به شاهتان بگویید آیا به سبب حاجت او آمدهام با حاجت خودم؛ اگرگوید به سیب حاجت خودم آمدهام درو غ میگوید وباز می گردم و با شما کاری ندارم؛» اک رگوید به سبب حاجت اوست پیش شما همانجور که دلم میخو اهد رفتار می کنم»
رستم گفت: «بگذارید بیاید» حذیفه تانزديك وی رفت» رستم برتخت بود و بدو گفت: «فرودآی»
حذیفه گفت: «فرود نیایم» .
وجون از فرودآمدن دریغ کرد رستم گفت: «چرا تو آمدی ورفیق دیروزی ما نیامد؟)
گفت: «امیرمان دوست دار دکه در سختی وسستی میان سا عداات کند ابنك نوبت من است»
گفت: «برای چه آمدهابد؟»
گفت: «خدای عزوجل با دین خویش برما منت نهاد و آیات خویش را به ما نمود تا اورا شناختیم که از پیش منک او بودیم آنگاه به ما فرمان داد که مردم را به یکی از سه چیز بخوانیم وهريك را پذیرفتند بپذیریم یکی اسلام که اگربپذیرید از دیار شما برویم یا جزیه که اگر بدهید. اگر حاجت داشته باشید از شما دفاع میکنیم ویا جنکك»
رستمگفت: «ویا صلح تا مدتی»
گفت: «آری» سه روز از امشب»
�جلدپنجم ۱۶۹۵
گفت وای برشما مگ آنچه رامن میبینم نمیبینید» اولی دیروز آمد وبرزمین ما چیرهشد و آنچه را بزرگ میشماریم تحقیر کرد واسب خویش رابرزیور ما بداشت وبدان بست وبافال نيك وعقل کامل خویش زمین ما را با آنچه درآن هست ببرد و امروز این یکی آمد وپیش ما ایستاد وبه فال نيك برزمین ما به جای مسا ایستاد ۰» وچندان بگفت تا پارسیان را خشمگین کرد و آنها نیز وی را حشمگین کردند.
چون روز دیگر شد رستم پیغام داد یکی را پیش ما فرستید ومغیرةین شعبه را نوی بایان فرستا دنك .
ابوعثمان نهدیگوید: وقتی مفیره از پلگذشت وپیش پارسیان رسید او را بداشتند واز رستم برای عبور وی اجازه خو استند وچیزی از سر ولباس خویش را تغییر ندادند که بیشتربیاعتنایی کرده باشند . وقتی مغیره بسیامد پارسیان درلسباس معمولی خود بودند» تاجها ولباسهای زربفت داشتند» به اندازة يك تير رس فرش گسترده بود که میباید از آنگذشت تا به رستم رسید.
مغیره چهار رشته موی بافته داشت و بسرفت و بارستم برتخت ومخدة او نشست» پارسیان براوجستند و بکشیدند واز تخت به زیر آوردند وبکوفتند.
مغیره گفت: « از خردمندی شما سخنها شنیده بودم» اما کسی راازشما سفیهتر نمیبینم» ما مردم عرب همه برابریم و کسی از ما دبگری دا به بنسدگی نمیگیرد مکر آنکه اسیر جنگ باشد پنداشتم که شها نیز با قومخویش برابرید چنانکه ما عربان برابریم» بهتر بود به من میگفتیا. که بعضی تان خدای بعضی دیگرید و کار من به نظرشما نارواست تانکنم» من خود نیامدم» مرا دعوت کردید» اکنونبدانستم که کارتان روبهزو ال است وروبه مغلوب شدن دارید که پادشاهی با این روش و چنین عقلها نمیماند »
زبونان قومگفتند: «بخدا مرد عرب راست گفت»
اما دهقانان گفتند : « بخدا سختی گفت که بند کان ما پیسوسته بدان متمایل
�۱۶۹۶
سس سس ات و ات
7 تاریخ طبری
تحو اهند بود » خدا پیشینیان ما را بکشد چه احمق بودند که قوم عرب را دست کم می گرفتند »
رستم با مغیره شوخی کرد تا اثر رفتار پارسیان را ببرد» گفت: «ایمرد عرب گاه باش که اطرافیا ن کاری کنند که شاه موافق آن نباشد اما چشم پوشد از بیم آنکه وقتی باید کاری کرد نکنند» کار چنانس ت که خواهی وما برسروفا وقبول حقیم» این دو کها چیست که داری؟»
مغیره گفت: «شعله را چه زیان اگر دراز نباشد» آنگاه تیری بینداعت.
رستم گفت: «جرا شمشیرت کهنه است؟»
گفت: «پوشش آن کهنه است اما ضربت آن تیزاست»این بگفت و شمشیر عویش را بدوداد.
پس از آن رستم گفت: «توسخن می کنی یامن سخن کنم؟»
غیرهگفت: «ت و کس پیش ما فرستادی پسن تون کن»
ترجمان میان رستم ومغیره بایستاد» رستم سخن کرد وازستایش قوم خویش سخن آورذ و کارشان را معتبر و مستمر شمرد و گفت : «ما همچنان بربلاد تسلط داریم و بردشمنان غالبیم و اشراف امتهاييم وهیچکس از پادشامان عزت وشرف و قدرت ما ندارد» بر کسان فیروزی داریم و کسان برما فیروزی ندارند» مگريك روز با دوروز يا يك ماه ودوماه واین بهسبب گناهان است و چون خدا انتقام عویش بگرفت عزتمارا پس آرد و برای دشمنانحویشرو زگاری فراهم آریم که بدتر از آن ندیده باشند. بنظرما از همه مردم قومی حقیرتر از شما نبوده که مردمی فقیرید بسا معاش بد که شما را چیزی ندانیم و به حساب نیاریم. چجنان بود که وقتی سرزمین شما قحطی میشد و بی آذوقه میماندید از حدود سرزمین ما کمك میخو استید و ما میگفتیم که چیزی از خرما و جو به شما بدهند و ,پستان میفرستادیم » دانم که
آمدن شما بهسب فترو ببجبزی است» فر مان میدهم که سالار شما را حامهای دهند
�بودهاید و بر بلاد غلبه داشتهاید ودر جهان مقتدر بودهاید» ما اینرا دانستهايم ومنکر آن نیستیم که خدا چنین کرده واینرا به شما داده که قسدرت از خسداست و از شما نیست. اینکه از فقروتنگدستی واختلاف دلهای ماگفتی این را دانستهایم وانکار نداریم که خدا این بلیه به ما داد ومارا بدان دچار کرد دنیا بهنوبت است ومبتلایان سختی پیوسته در انتظار گشایشند تا بدان برسند و اهلرفاه رو بهسختیمیروندتا بدان دچارشو ند. اکردربارةٌ نعمتها که خدابهشما داده شکر گز ار بودهاید شکر تانبقدر نعمت نبوده وقصور در کار شکرماية تغییر حال شما شده و اگر ما بهبليةٌ کفر مبتلا بودهایم
حادثهة بزر گی رخ داده که رحمت حد | بوده و مابةٌ رفاه ما شده» اکنون کار بجز
بر نیاید مکر آنکه همهتان را کشتهباشم.» مغیره برفت» رستم بار دیگر با پارسیان حلوت کرد و گفت: «ابنان را باشما تفاوت بسیار است وپس از این دیگر سخن نیستدوتن اولی آمدند وشماراتحقیر
کردند وبه ز حمت انداختند آنگاه ابء یک آمد واختلاف در میانه نبود ويک روش
�۱۶۹۸ ترجمة تادیخ طبری
داشتند و يك کار کردند» بخدا اینان راستگو باشند با دروغگو» مردانند. بخدا اگر تدبیر ورازداری آنها چنین باشد که همه باهم متفق باشند هیچکس چون آنهابهمقصود نخو اهد رسید و اگر راست میگویند مقاومت با آنها میسر نیست»
اما پارسیان لج کردند وجرئت نمودند .
رستم گفت: «میدانم که گفتار مرا باورداشتهاید اما تظاهرمی کنید.» لجاجتشان بیفزود.
ابنرفیل بهنقل از پدرشگوید: آنگاه رستم مردی را همراه مغیره فرستاد و گفت: «وقتی از پل گذشت و بهنزديك یاران خود رسید بانگک بزن که شاه منجم است ودرباره تومحاسبه کرده ود رکارتنظر کرده و گفته که فردا يكچشمت و کورمیشود.»
مغیره گفت: «بشارت خیر و پاداش دادی» اگر نمیخواستم از این پس با کسانی همانند شما پیکار کنم آرزو می کردم آن یکی نیز کور شود.» فرستاده دید که عربان از گفتار مغیره میخندند واز بصیرت وی شگفتی می کنند و باز کشت و قضیهرا با شاه گقت.
رستم گفت: «ایمردم پارسی مرا اطاعت کنید» میبینم که خدا بلیهای داده که به دفع آن قادر نیستید»
وچنان بو دکه سوارانعرب وپارسی برپل تلاقیمی کردند وجای دیگرتلاقی نبود وهميشه پارسیان بامسلمانان تصادم آغاز می کردند. مسلمانانمدت سهروزدست بداشته بودند ووقتی تصادم از طرف پارسیان آغاز میشد مقابله می کردند و آنها را دفع می کردند.
نافعبن ابیعمر و گوید: ترجمان رستم از مردم حیرهبود وعبود نام داشت.
سعیدین مرزبانگوید: رستم مغیره را پیش خواند که بیامد و بر تخت وی نشست» رستم ترجمان خویش راکه عربی ازمردم حیره بود وعبود نامداشت پیش خحواند و مغیره بدو گفت: «ای عبود تو مرد>. عیبی وقتی من سخن کردم » سخنان
تاریت جصحاا
�کِ_
ببس بِ ِ _ سس
مرا به او بگو چنانکه سخنان وی را با من میگویی» رستم نیر با وی چنین گفت . آنگاهمغیر هسخنانحویش بگفت واورا بهسه چیزدعوت کرد که اسلامبیارید و تکالیف شما همانند ما است وتفاوتی در میان نخواهد بود یا جزیه بدهید وحقیر باشید.»
گفت: «حقیر بودن چیست؟»
گفت: «اینکه یکیتان بهنزد یکی از ما بایستد و سپاس او گوید که جزیهاش را بپذیرد» تا آخر گفتگ »سپس گفت که مسلمانی شمارا ازجزیه وجنکگ بیشتردوست داریم.»
شقیق گوید: بالغ شده بودم ودرقادسیه حضور داشتم» سعد با دوازده هسزار کس به قادسیه آمد که جنگاوران ایام پیش جزو آنها بودند » پیشتازان سپاه رستم بيامدند پس از آن باشصتهزار کس بیامد وچون نزديك اردوی عربان رسیدگفت : «ای کروه عربان یکی را پیش ما فرستید که با ما سخن کند وبا وی سخن کنیم.» مغیرةبنشعبه را با چند نفر دیکر سوی اوفرستادند که چون پیش رستم رسیدند مغیره بر تخت نشست وبرادر رستم بغرید.
مغیره گفت: «غرش مکن که اين شرف مرا نیفزود واز برادر تونکاست»
آنگاه رستم گفت: «ایمغیره» شما مردمی تیرهروزبودید...)تا آنجا که گفت:
کوید : آنگاه رستم تبری از تیردان مغیره بگرفت و کفت : «تصور نکنید کهایندو کها کاری برای شما تو اند ساحت»
مغیره به جواب اوپرداعت واز پیمبر صلی| لله علیهو سلم سخن آورد و گفت : «از جمله چیزها که خدا عزوجل بوسیلةٌ وی روزی ما کرد دانهایست که در سرزمین
رستم کتّت: «دراین صور.... شوم دهید و کشته میشوند»
�بکشیم به جهنم میرود وهر کس از ما بماند برهر کس از شما بماند ظفر مییابد» ما ترامیان سه چیز مخیر می کنیم» تا آخرسخن.
رستم گفت: «میان ما وشما صلح نیست »
زیاد گوید: سعد بقیه مردم صاحب رای را یکجا پیش پارسیان فرستاد و آن سه تن را نگهداشت» جمع برفتند تا پیش رستم رسیدند که اورا بیشتر تقبیح کنند وبد و گفتند: «امیر ما به تومیگویدکه همزیستی مایهةٌ بقای فرمانروایان است. ترا به چیزی میخوانم که برای تووما بهتر است وسلامت تودر آنست که دعوت خحدا را بپذیری وما سوی سرزمین خویش رویم وتوبه سرزمیسن خودت باز گردی وبا همدیکر دوست باشیم» خانهٌ شما از شما باشد و کارتان به دست حودتان بساشد و هرچه از سرزمینهای دیگر به دست آوردید از آن شما باشد نه ماء واگر کسی قصد شما کرد با برشما چیره شد ما باران شما باشیم. ای رستم» از خدابترس مبادا هلال قوم تو به دست توباشد» میان تووبهره وری از اسلام حایلی نیست جزاینکه بدان
نداشتیم» پیوسته به سرزمین ما میریختید که آذوقه میدادیم وپس میفرستادیم . به مزدوری وبازر گانی پیش ما می آمدید وبا شما نیکی می کردیم وچون غذای مارا بخوردید و نوشیدنی ما را بنوشیدید ودر سایةّ دیار ما بیارمیدید وصف آن با قسوم حویش گفتید و دعوتشان کردید و با آنها آمدید . مثال شما و ما چسون مردیست که تا کستانی داشت و شغالی در نع و کات از بك شغال جه زیان » اما
�جلد پنجم ۱۳۰۱
شغال برفت وشغالان را سوی تا کستان خواند و جون فر اهم آمدند صاحب تا کستان سوراخی راکه از آنجا بدرون میشدند بست و آنها را کشت. میدانم که حرص و طمع و نداری شمارا بهاين کار و اداشته» امسال باز گردید و بقدرحاجت آذو قهبگیرید وهروقت حاجت داشتید باز بيایید که من نمیخواهم شمارا بکشم»
ابنقعقا ع ضبی بهنقل از یکی از مردم بنیبربو ع که در قادسیه حضور داشته گوید: رستم گفت: «بسیاری | زشما آنچه خواستند اززمین مار بودنداما سرانجام کشته شدندیا گر یختند. کسی که اینروشرا دربارهشمامقررداشتهبعترو نیرومندترازشماست» شمادیدهاید که هرو قتچیزی ر بوده اند بعضیشانکشتهشدهاند وبعضیجان بردهاند و و آنچه را ربودهاند از دست دادهاند . مثل شما در ایسن رفتار که می کنید جون موشانی است که بظرفی رسیدهاند که دانه در آنست وظرف سوراخاستموشاولی وارد شده و آنجا مانده ودیگران از آن دانه بردهاندو باز گشتهاند و باو گو بند کهباز -
شدن نتوانی تا چنان شوی که پیش از ورود بودهای» و او از خوردن بمانده و گرسنگی کشیده و با ترس سر کرده تا چنان شده که پیش از ورود به ظرف بوده آنگاه صاحب ظرف بیامده واورا بکشته» پس شما بروید وچنین مشوید»
ابنرفیلبه نقل از پدرش گوید: رستم بهجمع فرستاد گانگفت:«خدامخلوقی حریصترو زیانانگیزتر ازمگس نیافرید» شما ای عربان هلاکت را میبینید وطمع شمارا سوی آن می کشاند. اینك مثل شمارا میگو یم : مکس چونعسل بیند بهپرواز آید و گویدکی مرا به عسل میرساند ودودرم بگیرد و آنگاه داخحل عسلشود وهر که خو اهداورا دور کند فررماننبرد وچونافتاد وغرقشد گوید کیمرا برونمی کشدو چهار درم بگیرد» تا
�سوراخی بهتا کستاندر آمد ودر آنجا هرچه میخو است میخورد وخداو ندتا کستان اورا بدید ورحمت آورد وچون دیر در تا کستان بماند وچاق شد وحالش نکوشد و لاغریش برفت طغیان آورد و در تا کستان شلو غ کرد که بیشتر از آنچه میخورد تباه می کرد و کار برخداو ندتال سخت شد و گفت براین کار صبر نتوانم کرد و چوبی بر گرفت واز کسان خود کمك خحواست که به تعقیب شغال آمدند و از آنهادر تا کستان گریخت وچون دید از تعاقب اودست برنمیدارند برفت تا از سوراخی که در آمده بود به در رود اما گیرافتادکه به وقت لاغری از سوراخ آمده بود اما به وقت چاقی تن بود» در اینحال بود که خداوند تال بیامد وچندان اورا بزد که جان داد . شما نیز وقصسی آمدید که لاغسر بودید و اکنون چاق شدهابد بینید جگونه بسرون میشو ید؟ »
و نیز گفت: «مردی سبدی نهاد وغذای خویش را در آن جاداد» موشان بیامد وسبدرا سوراخ کرد وواردآن شد وخواست سوراخ را ببندد اما گفتند چنین مکسن پهلوی آن نقبی بزن ونیمجوفی در آن نه که چون موشان بیامد ازنیدر آید و از آن برون شود وچون موشی نمودار شود آنرا بکشید. من راه را بستهام مباد اواردنی شوید که هر که از آن در آبد کشته شود . شما که نهعده دارید نه لسوازم چرا آمدهابد؟)
زیادگوید : آنگاه قوم سخن آوردند وگفتند آنچه از ببد حالی و آشفتگی ما در گذشته گفتی به کنه آن نرسید ی که ه رکه ازما میمرد بهجهنم میرفت وهر که میماند در سختی بود» هنگامی که براین حال بودیم خدا عزوجل پیمبری را از مسا بسوی انس و جن برانگیخت که رحمتی بود وه ر که را میحواست مشمول رحمت خویش کند بوسیلةً اومی کرد و نقمتی بود که بوسیلةٌ او ازه رکه منکر کرامت او بود انتقام میگرفت؛ قبایل را يکايك دعوت کرد وقه م وی بیشتر از همه باوی سخنی کردند و
�سا سسست مت اس
جلد پنجم ۱۷۰۳
منکر دعوت وی شدند و برای کشتن او کوشیدند ودین اورارد کردند. قبایل دیسگر
نیز چون آنها بودند» همه ما براین قصه همسخن شدیم وبرضد وی بودیم » او تنها
بود وجز خدای تعالی کس با وی نبود که اورا برما فیروزی داد و بعضی از ما به
دلخواه وبعضی دیکر نابهدلخواه به دین ویدر آمدیم وهمگی حقانیت و راستی را
بشناختیم که نشانه همای مصسجز سوی ماآورده بود. از جمله چیزها که از پیش
پروردگار ما آورده بود پیکار با اقوام نزديك بود که این کار را میان خودمان انجام
دادیم از آنرو که دانستیم که آنچه به ماگفته ووعده داده مسلم است وخلاف ندارد و
چنان شد که عربان براین کار همسخن شدند در صورتی که اختلاف ابشان چنان
بود که مخلوق به ایجاد الفت میانشان قادر نبود. مابه فرمان پروردکارمان سوی
شما آمدهایم که در راه وی پیکار کنیم وفرمان اورا به کار بندیم ووعده اورا محسقق
کنیم وشما را به اسلام وبه حکم حدا بخوانیم که اگر پذیرفتید شما را میگذذاریمو
باز می گردیم و کتاب خدا را میانتان و امی گذاریم و اگر نپذیرید برما واجب است
که با شما پیکار کنیم مگر آنکه جزیه دهید که اگر ندهید» خداو ند سرزمینو فرزندان
واموال شما را بهما دهد. پس نصیحت مارا بیذیرید که بخدا اسلام آوردن شمابرای
مسا از غنیمتاان خوشتر است واگر چنین نشود پیکار با شما از صلحتان خوشتر
است. اما آنچه دربارةٌ فرسودگی و کمی ماگفتی ابزار کار مااطاعت استو جنگگما
فیروزی مااست. اما آن مثلها کهبر ای مازدید» برای مردان و کارهای بزر گگومعتبرمثل
مضحك زدیدء ولی ما مثل شما را می گوییم که مثل شما چون مردیست که زمینیرا
کشته ودرخت ودانةٌ نخبه نشانده وجویها سویآن روانکرده وبه قصرها آراسنه و
کشاورزان در آن جانشانده که در قصورش سکونت کنند و باغهای آنرا مراقبت کنند
اما کشاورزان درقصرها چنان رفتار کنند که نباید ودر باغهاهما نندآن کنند ومدتیدر از
مهلتشان دهد وچون به دل شرم نیارند ملامتشان کند ومکابره کنند آنگاه کسان دیگر
را بخو اند و آنها را بیرون کند کد.*.وووند مردم آنها را بر بانند اگر بمانند زمر
�۱۷۰۴ ترجمةٌ تادیخ طبری
دست آنها شو ند که مملول باشند نه مالك وپیوسته به زحمتاندر باشند. بخدا اگر آنچه به تومی گویيم حق نبسود وج کار دنیا نسبود از این مسعیشت مرفه شما که چشیدهايم واین تجمل که دیدهايم صبر نیارستیم وشمارا میکوفتیم تا آنرا به چنک آریم.»
رستم گفت: «شما به طرف ما عبور میکنید یا ما بطرف شما عبور کنیم»
گفتند: «شما بطرف ما عبور کنید»
شبانگاه فرستادگان از پیش رستم برون شدند وسعد به کسان پیام داد که بسه جای خویش باشند و کس پیش پارسیان فرستاد که میتو انید عبور کنید. خواستند از پل بگذرند اما سعد پیغام داد که این کارنشدنی است» چیزی راکه از شماگر فتهایم به شما پس نمیدهيم» معبری جز پلها بجویید و آنها تا صبحگاه با وسایسل خویش برعتیق بند میزدند.