تاریخ طبری:جلد پنجم:روز عماس: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی « روز عماس ابنمخر اقگوید: به روز سود چگاهان مسلمانان وعجمان به جایخو یش �۱۷۳۴ ترجمهتادیخطبری بودند» عرصهةٌ فیمابین به اندازة يك میل سرخ مینمود» دوهزار کس از مسلمانان کشته وزخمی بود و از عجمان ده هزار کشته وزخمی بود. سعد گفت: «هر ک...» ایجاد کرد) |
جز (Admin صفحهٔ روز عماس را به تاریخ طبری:جلد پنجم:روز عماس منتقل کرد) |
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۴
روز عماس
ابنمخر اقگوید: به روز سود چگاهان مسلمانان وعجمان به جایخو یش
�۱۷۳۴ ترجمهتادیخطبری
بودند» عرصهةٌ فیمابین به اندازة يك میل سرخ مینمود» دوهزار کس از مسلمانان کشته وزخمی بود و از عجمان ده هزار کشته وزخمی بود.
سعد گفت: «هر که خواهد شهیدان را غسل دهد وهر که خواهد همچنانخون آلود؛به عا کشان کند. »
مسلمانان کشتگان خویش را بر گرفتند وپشت صف جای دادند و آنها کهبه کار کشتگان میپرداختند بیامدند و آنها را برای خاك کردن بردند وزخمیان را به زئان سپردند. حاجببنزید عهدهدار کار شهیدان بود» زنانو کود کانمدت دوروزن روز اغواث وروز ارماث برتپههای مشرقگور می کندند و دوهزار وپانصد کس از حنکاوران قادسیبه را به خال سبردند.
وجنان بود که حاجب و کسان شهیدان مابین قادسیه وعذیب پاینخلی گذشتند که در آن روزگارآنجا به جز آن نخلی نبود وچون زخمیان را به آنجا میرسا نیدند و یکشان به هوش بود میحواست که او را زیر نسخل بدارند تا از سایهٌآن بياساید » یکی از زخمیان که بجیر نام داشت در ساية نخل شعری بدین مضمون گفت:
ر سلامت باش ای نخل که »
«میان ةادس وعدیبی»
«وپهلوی تونخل دیگر نیست»
وتنی چند از زخمیان دیگر اشعاری نزديك به همین مضمون در بارة این تك
زیاد گوید: همه شب قعقا ع یاران خویش را به جایی که هنگام رسیدن از آنها جدا شده بود میبرد وسپس به آنها گفت: «وقتی آفتاببر آید صد تن صدتن
رسید که جه بهترو گر نه امیدوهمت کسان ۰ ۱ افنودهاید)
تاریت چضان
�جلد پنجم ۱۷۳۵
وچنان کردند و کس اینرا ندانست.
صبحگاهان مسلمانان به جای خویش بودند که کشتگان را فراهم آورده بودند وبه حاجببنزید سپرده بودند. کشتگان مش رکان میان دوصف بود وبهتباهی میرفت که آنها به کشتگان خود توجه نداشتند واین از جمله الطاف خدا بودکه مسلماتان را به وسیلهٌآن تأیید می کرد.
وقتی آفتاب بر آمد قعقا ع نگران سواران بود که پدیدار شدند وتکبیر گفت مسلمانان نیز تکبیر گفتند و گفتند: «مدد آمد»
عاصمبن عمرو نیز گفته بود که چنان کنند واز جانب خفان آمدند.
در این هنگام سواران مسلمان پیش رفتند و گروهها به جنبش آمدند وضربت زدن آغاز کردند. ماد پیوسته میرسید وهنوز آخرین باران قعقاع نیامده بودند که هاشم در رسید که هفتصد کس همراه داشت وچون کار قعقاع را باوی بگفتند کهدر آن دوروز چه کرده بود» اونیز پاران خود را هفتاد هفتاد مرتب کرد و چون آخرین یاران قعقا ع بیامدند هاشم باهفتاد کس بیامد که قیسبنهبیربنعبدیغوت از آن جمله بود. وی از جنگاوران روزهای پیش نبود» از بمن سوی يرموك رفته بود وهمراه
هاشم آمده بود. هاشم پیش رفت و به قلب سپاه مسلمانان پیوست و تسکبیر گفت مسلماذاننیز تکبیر گفتند وصف آر استند.
ماشم گفت: « نخستین مرحلهً جنکت جنگ و گریز است و پس از آنتیراندازی است۰» این بگفت و کمان خویش را بر گرفت وتیری دردل کمان نهاد وزه را کشند واسبوی سرباند کر دکهگوششبدرید. هاشم بخندید و گفت: «چهتیراندازیزشتی بوداز کسی کههمه مراقباویند! پنداریدتیرمنبه کجا میرسید؟»
گفتند: «بهعتیق میرسید»
هاشم اسب راهی کردو تیر راز کمانبرداشت» و بازاسب را هی کرد تا به عتیق
�۱۷۳۶ ترجمهٌ تادیخ طبری
رسید» پس از آناسب را هی کرد و صفدشمن راشکافت وبهجای حویش بز کشت گروههای وی پیوسته میرسید.
مشر کان شبانه به اصلاح صندوق فیلان پرداخته بودند و صبحگاه صبف آراستند. فیلان بیامد و پیادگان همراه آن بود که تنگهارا نبرند» همراه پیاد گان سو اران بود که پیادگان را حفظ کنند وچون قصد کرومی داشتند فیل وهمراهان آنرا سوی آن گروه میراندند که اسبانشان رارم دهند» اما کار فیلان چون روز پیش نبود که فیل وقتی تنها باشد و کس با آن نباشد ترسانگیزتر است وجون کسان اطراف آن باشندمانوستر استء جنک چنین بود تاروز بگشت.
روز عماس از اول تابه آخر سخت بود وعربان وعجمان به یکسان دچار سختی بودند. هرحادئهای که در میانه میرفت مردان پیاپی بانك میزدند. تا به یزد گرد میرهید واز سپاهی که پیش وی بود. كمك میفرستاد که نیرومی گرفتند . به سبب حادثهً روز پیش کمکها پیوسته بود واگر لطف خدای نبود که آن دوروز به قعقا ع چنان الهام کرد وهاشم از راه نرسیده بود مسلمانان به شکست افتاده بودند؛
شعبی کو بد: پس از فتح يرموله و کشودن دمشق هاشمبنعتبه از شام بیامد ؛ قیسبنمکشو ح مرادی با هفتصد کس همراه وی بود وسعیدبنغران همدانی باهفتاد کس از آنها باشتاب دررسید.
مجالد گوید: قسبنابیحازم با قعقا ع جزومقدمةٌ سپاه هاشمبود .
عصمٌو ائلی که در قادسیه حضور داشته بودگوید : هاشم با مردم عسراق از شام بیامد» و باگروهی اندك شتابان پیش افتاد که ابنمکشو ح از آن جملهبود وچون نزديك قادسیه رسید با سیصد نفر همراه بود. وقتی رسیدند که عربان آماده جنشکث بودند و به صفوف آنها پیوستند.
شعبی گو ید: روزسومروزعماسبود وهيچيك از ایامقادسیه چناننبود وهردو
طرف بکسان بودند واز تلفات خویشنمینالید ند کهچندانکه کافران ازمسلمانان ات بسا 5
�جلد پنجم ۱۳۷
کشته بودند» مسلمانان نیز از کافران کشته بودند.
اسماعیل بن محمد بن سعد گو ید: هاشمبنعتبه به روز عماس به قادسیه رسید. وی همیشه براسب ماده جنگك می کرد وبراسب نرجنگ نمی کرد وچون در صف بایستاد تیری بینداخت که بهگوش اسب وی خورد و گفت: «چه زشت بود» تصور میکنید اگر این تیربهگوش اسبم نخورده بودبه کجا میرسید؟»
گفتند: به فلان و بهمان جا
آنگاه وی از اسب فرود آمد وبه دشمن حمله برد وضربت همیزدتابهجایی رسید که گفته بودند.
زیاد گوید: وی در میمنهً سباه بود
اسماعیل بنمحمد کو ید: : میدیدیم که ماشم برمیمنه بود و بیشتر کسان بهجای سپر جلهای اسب داشتند که شاخ خرما بدان بسته بودند»و آنها که حفاظی نداشتند » طناب بهسرهای خود پیچیده بودند.
ابو کبر انبن حسن بنعقبه گوید: وقتیقیس بنمکشو ح با هاشم از شام بیامد به سخن ایستادو گفت: «ایگروه عربان» خدا یا اسلام برشمامنت نهاد و به وسیلهٌمحمد صلی اللهعلیهوسلم کر امت داد کهبه نعمت خدای برادران شدید»و از آن پس کهچون شیر به همدیگرمیپریدید وچونگرگان یکدیگر را میربودید » دعوتتان بکیست و کارتان بکیست» خدا را یاری کنید تا شما را یاریکند . فتح دیار پارسیان را از خدابخواهید که خدای عزوجل شام را برای برادران شما که در آنجا بودند کشود و قصرهایسر خ و قلعههای سر خ را تصرف کردند .»
شعبی گوید: عمروبن معدیکرب گفت: «من به این فیل که مقابل ماست حمله میبرم» بیشتر از مدت کشتن يك شتر مرا رها نکنید. اکر تأخیر کنید ابوشور را از دست دادهاید که من برای شماهمانند ابوئورم» اگر به منبرسید مرا بینید کهشمشیر
به دست دارم» ی تا
�۱۷۲۸ ترجمهة تادیخ طبری
آنگاه حمله برد و توقف نکرد تا درصف دشمن فرورفت ودر دل غبار نهان
یاران عمرو گفتند : « منتظر چیستید» به اونخو اهید رسید واگر اورا ازدست بدهید چایکسو ار مسلمانان از دست رفته است. »این بکفتند وحمله بردند .
مشر کان عمرورا به زمین افکنده بودند وضربت زده بودند و اوشمشیر به دست داشت وضربت میزد» اسب وی از بای در آمده بود»وجون عسربان حمله آوردند دشمن از ا و کناره گرفت وچون یاران خود را بدید و پارسیان از او کناره گرفتند» پای اسب یکی از پارسیان را بگرفت» پارسی خواست اسب را براند اما اسب رفتن نتوانست» پارسی متوجه عمروشد وقصد او کرد ومسلمانان بدیدند و به دور وی ریختند وپارسی از اسب بهزیر آمد وسوی یاران خوی شکریخت» عمسرو گفت: «لگام اسب را به من دهید.»و چونلگام را بدو دادند برنشست .
اسودبن قیس به نقل از کسانی که در قادسیه حضور داشته بودندگوید: به روز عماس یکی از عجمان بیامد وچون میان دوصف رسید بغرید و بانگ بر آورد و هماورد خو است. یکیاز ما شبرنام »پسرعلقمه» که مردی کوتاه قدو کمجثه و بدمنظر بود بیامد و گفت: « ایگروه مسلمانان! این مرد انصاف آورد اما کس جواب وی نداد و کس به هسماوردی وی نرفت بخدا اگر تحقیرم نکنید به هسماوردی وی میروم»
وچون دید که کس مانع وی نیست» شمشیر و سپر وش را برگرفت و سوی اورفت وچون مرد پارسی اورا بدید بغرید واز اسب فرود آمد و اورا بهزمين زد و برسینه اش نشست که خونش بریزد.عنان اسبپارسی به کمرش بسته بودوچون شمشی ر کشید اسب پس رفت وعنان را بکشيد و پارسی را از روی علقمه بینداعتو علقمه در آن حال که پارسی به زمین کشیده میشد بسراوجست ویاران وی بانکك
برداشتند» علقمه کفت: (هر جه میخواهید بان زنید من از او دست بسرندارم تا
�هنگام ظهر سازو برگ پارسی را پیش سعد آورد و اوحمدو نایعدایبرزبان راندو گفت: « رای من اینست که ساز وبرگ را به او ببخشم که ه رکه در جنشسکت ساز وبرگ دشمن را بگیرد از آن اوست» وعلقمه آنرا به دوازده هزار فروعت.
زیاد کوبد: به روز ارماث وقتی سعد دید که فیل گروهها را پرا کنده می کند و کار خویش را از سرگرفته» کس پیش ضخم ومسلم ورافع وعشنق و دیگریاران پارسی آنها که مسلمان شده بودند فرستاد که بيامدند و از آنهاپرسید: «جایحساسفیل کجاست؟»
گفتند: «خرطوم و چشمهاکه وقتسی آسیب بیند دیگر کاری از فیل ساخسته
تنشت 4۰
سعد کس پیش قعقاع وعاصم هردوان پسران عمروفرستاد که کار فیل سپیدرا بساز ند که با فیل مانوس بودند و فیل مقابل آنها بود و کس پیش حمال و ربیل فرستاد که کار فیلسیاه رابسازند که با فیلسیاه مانوس بودند و فیلمقا بل آنها بود.
قعقا عوعاصم دونيرة کو تاه ونرم بر گرفتند و با سواران و پیادگان برفتندو گفتند پیل را در میانگیرید که آنراگیج کنید. خودشان نیز با آنها بودند. حمال و ربیل نیز چنین کردند وچون به نزديك پیلان رسیدند آنرا در میانگرفتند و هريك از پیلان به
که فیل به اطراف خویش نگران بود نیزه های خویش را در چشمان فیل سفیسد فرو کردند که سرخود را پس کشید وسخت بجنبانید وفیلبان را بیفکند و حرطوم بیاویخت که قعقا ع ضربتی زد و آنرا بیفکند وفیل به پهلو در افتاد وهمهفیلسواران را کشتند .
حمال نیز برفت وبربیل کف مج یکی را انتخاب کن يا خرطوم را بزن و
�میزنم. » سس خرطوم را انتخاب کرد . حمال به فیل که به دیدن کسان اطراف خود
مشغول بود حمله برد فیلبان فقط از بریدن تن فیل نگران بود واين دو تن به پیل پرداختند» حمال با نیزه به چشمان آن زدکه به زانودر آمد وبازبرعاست و ربیسل ضربتی بزد و خرطوم را بیفکند و فیلبان او را بدید و با تبر بینی و پیشانیش را بشکافت .
شعبی گوید:دو تن از مردم بنی اسد به نام ربیل و حسمال کفتند : « ای کروه مسلمانان»چه مرگی" ازهمه سختتراست.»
گفتند: «اینکه به فیل حملهبر ند»
آنها اسبان خویش را برجهانیدندو چون روی پابلند شد سوی فیل که مقابل آنها بود تاختند ویکیشان به چشمان فیل ضربه زدکه از عقب بیفتاد و دیگری خرطوم آنرا بزد» فیلبان باتبرزینضربتی سخت بهصورت ویزداما حمال وربیلفیل را از پای در آوردند.
گوید: قعقاع و برادرش نیز به فیلی که مقابلشان بود حمله بردند و چشمان آتراکور کردند وخرطومش را ببریدند که میان دوصف میدوید و چون به صف مسلمانان میرسید با نیزه به آن میزدند و چون به صف مشرکان میرسید آنرا پس میر اندند.
و هم شعبی در روایت دیگر گوید: در میان فیلان دوفیل بود که فیلان دیگر را تعلیم میداد وبه روز قادسیه آندورا در فلب سپاه پارسیان نهادند و سعد» قعقا ع و عاصم تمیمی وحمال وربیل اسدی را سوی آن فرستاد .
دنبالهٌ روایت چون روایت اول است جز اینکه گوید وفیلان زنده بودوچون گراز بان میزد. آنگاه فیلی که کور بود.*.یتا در عتیقافتاد وفیل دیگر بهدنبال
�جلد پنجم ۱/۳۱
آن رفت وصف عجمان را بشکافت وبه دنبال فیل اول از عتیقگذشت. وفیلان با صندوقها که بر آن بود سوی مداین رفت و همه کسان که در صندوقها بودند تلف شدند.
زیاد کوید: وقتی فیلان برفت ومسلمانان سوی پارسیان راه یافتند و سایه بگشت مسلمانان حمله بردند وسو اران که آغاز روزجنگیده بودند به حمایت آنها
زیادگوید: وچون شبانگاه رسید و هنگام شب نیز جنک بود» جنگ بسیار سخت شد ودوطرف پایمردی کردند ومساوی در آمدند واز هردوسو بانگوغوغا بود و آنر الیلةالهریر نامیدند که پس از آن در قادسیه هنگام شب جنک نبود.
عبدا لرحمانبنجیش گوید: درلبلةا لهربر سعدطلیحه وعمرورا سوی گداری که زبراردرگاه بود فرستاد که مراقب باشند مبادا دشمن از آنجا بیایدو گفت: « ار دشمن پیش از شماآنجا رسید مقابل آنها جایگیرید واگر دیدیدکه از آن خبردار نشده همانجا بمانید تادستورمن بیاید .»
عمربه سعد دستور داده بودکه سران اهلارتداد رابه صد کس نگمارد وچون عمر و و طلیحهبه گدار رسید ند و کس را آنجاندید ندطلیحه گفت:«خو بست از آببگذریم واز بشت سرعجمان در آییم»
عمرو گفت: «نه»از پایینتر عبورمی کنیم »
طلیحه گفت:« آنچه من می گویمبرای مردمما سودمندتر است»
عمرو گفت: «مرابه کاری میخوانی که تاب آن ندارم»
آنگاه از همجد اشدند وطلیخه از ماورای عتیق بهتنهایی راه اردو گاه گرفت وعمرو با همه کسانی که هردوان *-_اههرده بودند پایین رفت کهبه دشمن تاختند
تاریخ جخضات
�اسب - تک سب _ سب ات
۱۷۳۲ ترجمهتادیخطبری
وعجمان بهجتبش آمدند.
سعد که از اختلاف آنها بیمناك بود قیسبنمکشوخ را باهفتادکس بهدنبالشان فرستاد»قیس از جملةً آن سران بو د که سالاربشان بر صد کس روانبود اما سعد بدو گفت: «اکر به آنها رسیدی سالارشان هستی»
دادهاندع
عمرو خحاموش شدو گفت: «کسی را برمن سالاری میدهند که در حاهلیت به اندازهُ يكعمر با وی جنگیدهام؟» اینبگفت وسویاردوگاه با زگشت.
طلیحه نیز برفت وچون مقابل بندرسید سهبار تکبیر گفت و برفت و پارسیان به طلب وی بر آمدند و ندانستند از کدام سورفته است»و او پاییسن رفت و از کدار
و این کار برای مشر کان ناخوشایند بود و مسلمانان حرسند شدند و ندانستند که
قدامةٌ کاهلی گو بد:ده برادر از فرزندان کاهلبن اسد بودند که آ نهارابنیحرب میگفتند » در لبلةالهریر یبکیشان در نبردگاه رجز میخسواند و یکی ازآن ده برادر عفاق نام داشت و چون ران مرد رجز خوان قطع شد شعری به این مضمون خحواند :
«عفاقصبر کن که اینان جابکسو ارانند
«صبر کن ویکبای از دست رفته ترانگراننکند»
وهمان زوز از این ضربتبمرد
حمید بن اب شجار کو بد: سعدطلیحه._!شکاری فرشتاد اما او کار را رها کردو
�گفت و پارسیان بهراسیدند ومسلمانان شگفتی کردند ودست از همدیگر بداشتندتا بدانند این چیست وعجمان کس برای تحقیق فرستادند و مسلمانان در این بابپرسش کردند وعجمان تعبیه خویش را دیگر کردند وبه صورتی در آوردند که در سهروز پیش نبود. مسلمانان همچنان برتعبیهٌخو بش بودند وطلیحه می گفت : «کاش هميشه
یکی بر ای آشفته کردن پارسیان و جود داشته باشد»
آنگاه مسعودبن مالك اسدی و عاصمبنعمروتمیمی و اینذیالبردینهلالیو ابن ذیالسهمین و قیس بنهبیره اسدی و کسانی امثال آنها به مقابله پارسیان رفتند و جنک اند اختند و پارسیان فراهم بودند و پروای آنها نداشتند که میخو استند حسمله آغازند وصفی پیش فردتادند که دو گوش(؟) داشت وصف دیگر به دنبال آن بود و صف دیکر وصف دیکر تا سیزده صف در قلب ودو پهلو کامل شد. وجون سواران عرب سوی آنها رفتند تير انداختند و تیراندازیشان پارسیان را از سوار شدن باز نداشت. آنگاهگروههای پارسیان سوی سواران عرب تاختند .
در آن شب خالدبن یعمر تمیمی کشته شد وقعقا ع به جایی که از آنجا تیرسوی خالد انداخته بودند حمله برد وجنگی سخت درگرفت وعربان همچنان باپرچمهای خحویش بودند. قعقا ع از سعد اجازه نگرفته بود سعد گفت : «خدایا این خطا را براو ببخش واورا یاری کن اگر از من اجازه نخواسته منبه اواجازهدادم.»
مسلمانان بجز گروه ی که جنک انداخته بودند و سوی دشمن رفته بودند همچنان به جای خویش بودند.
سه صف بودند: يك صف پیاد گان بودند که ثیزه وشمشیر داشتند» بك صف تبر اندازان بودند ویك صف سواران بودند که پیش روی پیادگان جای داشتند . پهلوی راست وپهلوی چپ سپاه نیز چنین بود
سعد گفت: «کارجنان بو د که - فوکرد و جونمن سه تکبیر گفتم حمله آغاز
�۱۷۳۴ ترجمةٌ تادیخ طبری
کنبد» کسان آماده شدند که با کفتةٌ وی همداستان بودند و آسیای جنک بسرقعقاع و بار ان وی میگشت.
عمروبنمره گوید: قیسبنهبیره مرادی که روز های پیش در جنک قادسیه شر کت نداشته بود به کسانی که اطراف وی بودندگفت : «دشمن شما سرحمله دارد ورای» رای سالار سیاه است. نباید سپاهیان حمله برند وپیادگان همراه نباشند که وقتی حمله برند ودشمن براسب پیش آید وپیاده همراه نباشدء راهشان را بهبندد و
پیش رفتن نتوانند » برای حمله آماده شوید و منتظر تکبیر باشید و یکجا حمله کنید.»
وچنان بود که تیرهای عجمان بهصف مسلمانان میرسید.
مستنیر بنیزیدگوید: زیدی ن کعبنخعی که پرچم قبیلاً نخع را به دستداشت گفت: «رسلمانان برای حمله آماده شدهاند) امشب از دیکران سوی خحداوجهاد سبق
عمرو بنمحمد گوید : حنظلة بن ر بیع و سران گروههای ده نفریگفتند: «ای گروه کسان فرود آیید وچنان کنید که مامی کنیم واز مرگ بیم مدارید» که پایمسردی بهترینوسیله رهایی از بیم است»
گوید: طلیحه وغالب وحمال ودلیران همه قبایل سخنانی از اینگو نه گفتند
نضر بنسری گوید: ضرار بنخطار . قیشی از اسب فرود آمد وعرباندرائنای
�سس تحت مس سس
جلد پنجم ۱۷۳۵
اس
تکبیرهای سعد وانتظار تکبیر دیگر سوی پارسیان پیش رفتند وچون تکبیر دوم بگفت عاصمبن عمر وحمله برد و بهقعفا عپیوست .قوم نخعنیزحملهبردند وهمه کسان نافرمانی سعد کردند وجز سران قوم کس در انتظارتکبیر سومنماند وچونتکبیر سوم بگفت همگان حملهبردند وبه یاران جویش پیوستند وبا پارسیان در آميختند واز آن پس که نمازعشا کرده بودند جنک شبانه آغاز شد.
ابیطیبه گو بد: در لبلةا لهر برهمه عربان حمله کردند و در انتظار سعد نما ندند نخستین کس که حمله کرد قعقا ع بود که سعدگفت: «خحسدایا اين را براو ببسخش و یاریش کن «و باقیشب پیوستهمی گفت: «ایدریغتمیمان»
سپس گفت : « بنظرم کار چنانست که این می کند وقتی سه تکبیر گفتم حمله ۹
آنگاه سعديكتکبیر گفت و بنیاسدیان به حمله کنات پیوستند.
بدو گفتند: «بنیاسدیان حمله بردند» کت «خدایا اینرابر آنها ببخشو بار یشان کن+» و بقية شب می گنت «ایدریغ از بنی اسدیان.»
آ نگاه گفتند: «طایفةٌ نخع حمله بردند »
گفت: «خدایا این را بر آنهاببخش ویاریشان کن.» و بقیهشب می گفت: «ای دریغ ازنخع»
پس از آنگفتند: «بجیله حمله برد»
گفت: «خدابا این را ببخش ای دریغ از بجیله) .
پس از آن کندیان حملهبرد ند). ۱
گفت: «ای دریغز کنده »
آنگاه سر ان قوم و کسانی که منتظر تکبیر مانده بودند حمله کردند وجنتکک سخت تا صبحگاهان دوام داشت و اد لبلقالهربر بود .
تاریت جصان
�صدای قعقا ع پنعمرودبود که در نیمةً دوم شب به گوش وی رسیدکه رجزیبدین مضمون میخواند:
«ما يكگروه و بیشتر را بکشتیم »
« چهار وپنج ويك»
رکه برترازشیران بودند »)
«وچون بمردند خدای خویش را»
« خواندم وسخت بکوشیدم»
ابنرفیل گوبد: آنشب از اول شب تا صبحگاه جنگیدند» سخن نمی کزدند بانگگ میزدند واين رالیلةالهریر نامیدند. که هریر بانگ باشد.
مصعب بنسعد گوید: در آن شب سعد» بجادراکه نوخاسته بود سوی صف جنگ فرستاد که فرستادهای نیافت و بدو گفت: «بین وضع آنها چکونه است؟»
وچون بجاد بازگشت بدو گفت: «پسر کم چهدیدی؟ »
گفت: «دیدمشان که بازی می کردند.»
گفت: «یا جدی میکردند.»
عابسبنجعفر به نقل از پدرشگوید : به روز عماس جعفی در میان گروهی از عجمان بود که سلاح کامل داشتند» نزديك آنها شدند وبا شمشیر ضربت زدند و
تاریت جحضات
�۳
جلد پنجم ۱۷۳۷
حمیضه گفت: «جه شد؟)
گفتند: «سلاح در آنهاکار گر نیست»
گفت: «باشید تا من به شمانشان بدهم نگاه کنید. »
آنگاه به یکی از پارسیان حمله برد وپشت ویرا با نیزه بشکستوبه باران خود نگریست و گفت: «میبینید که آنها را میشود کشت» وعربان حمله بردند و آنها را سوی صفشان ععب راندند .
شعبی گوید: بخدا در قادسیه از قبیله کنده بیشتر از هفتصد کس نبود وتر لك طبری در مقابل آنها بود.
اشعث گفت: «ایقوم حمله برید وبا هفتصد کس حمله برد و ترك کشته شد .»