تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از فتح شوشتر

از جم‌نامگ
پرش به ناوبری پرش به جستجو


�۱۸۸۸ ترجمهٌ تادیخ طبری

عمرو گوید: وقتی هرمزان در جنگ سوق‌الاهواز هزیمت شد و حرقوص‌بن زهیرسوق‌الاهواز را بگرفت آنجا بماند وبه فرمان عمر جزء بن‌معاویه را به تعقیب وی سوی‌شرق فرستاد. عمر دستور داده بود که اگر خدا فیروزیشان داد جزء را به تعقیب هزمزان فرستد ومقصدوی سرق باشد.

جزء به دنبال هرمزان برون شد که به فرار آهنگک رامهرمزداشت و پیوسته از آنها بکشت تا به دهکدة شغر رسید که هرمزان زودتر آنجا رسیده بود» وجزءسوی دورق رفت که از دمکده شغر بود ومدافع نداشت.

دورق شهر سرق بود و آنجا مردمی بودند که تاب حفظ شهر نداشتند و آنرا آسان بگرفت وماوقع را برای عمرونیز برای عتبه نوشت و گفت که فراریان را به جزیه دادن وذمی شدن دعوت کرده است که پذیر فته‌اند.

پس عمر به جزءبن‌معاویه وحرقوص بن‌زهیر نسوشت که آنسچه راگرفته‌اند نگهدارند وهمانجا باشندتا دستور وی برسد. به عتبه نیزچنین نوشت وچنان کردند.

آنگاه جزء در کار عمران‌قلمرو خویش از عمر اجازه خواست که اجازه داد وجویها بکند وزمینهای موات را آباد کرد .

گوید: وقتی‌هرمز ان به‌رامهرمز فرود آمدواهواز راازدست بدا د که مسلمانان آنجا بودند و آنچه را به تصرف داشته‌بود گر فته بودند صلح خو است وبه حرقوص وجزء در این‌باب نامه نوشت. حرقوص دراین‌باره به‌عمر نوشت و عمر به آووعتبه نوشت ودستور داد که دربار؛ آنچه گشوده‌اند یعنی رامهرمز و شوشتر و شوش و جندی‌شاپور و بنیان ومهر گان قذق‌باوی‌صلح کنند .هرمز ان‌پذیرفت» از آن پس‌امیران

اهو از برقلمروخویش بودند وهرمزان برماب هویش بودءبه سوی آنهامی آمدو در

�جلد پنجم ۱۸۸۹

حمایت آنها بود» و ار از جانب کردان فارسی به‌او حمله می‌شد کمکش می کردند و به دفا ع از او برمی خو استند.

آنگاه عمر به‌عتبه نوشت که ده تسن از شایستگان سپاه بصره را سوی مسن فرست و او ده کس را فرستاد که احنف از آن جمله بود و چون به نزد عمر رسید

گفت: «به‌سبب دیگر است ومردم چنانند که می‌خواهی.» گفت: « نيك است» به‌منز لگاههای خود روید» فرستادگان به‌منزلگاه خویش

رفتتد و عمر درجام»‌هایشان نگریست وجامه‌ای دید که گوشه‌آن اززنبیل در آمده‌بود

گفت: «به جند گرفته‌ای؟»

احنف بهایی اند گفت که هشت‌يك با چیزی همانند آن بود واز بهابی که خریده بودکاست که آنرا به‌دوازده خریده بود.

عمر گفت: «چرا به کمتر از این سر نکردی و تفاوت آنرا به‌مسلمانی ندادی؟ صرفه‌جوبی کنید و تفاوت آنرا به‌جایی که باید صرف کنید که جان و مالتان بیاساید اسراف »کنید که‌جان و مالتان زیان‌کند» اگر مرد بخویشتن‌پردازد و برای‌خویش

به سبب خیانت‌یا تعدی» اقبالتان به‌زوال افتد. هرچه به‌دست آورده‌اید به كمك خدا بوده و پیمانی که باشما کرده‌است در بارة پیمان خو بش به‌شماً دستور داده بنسه پیمان خدا وفا کنید و به‌کار وی قیام کنید تا یار ومددکار شما باشد.

�۱۸۹۰ ترجمهٌ تاریخ طبری

او می‌روند وجبل سخت است و برای کسی که آنجا می‌شود مایهٌ مشقت است؛ بدو نوشت: «شنیده‌ام به‌منزلی سخت جاگرفته‌ای که بامشقت آنجا می‌رسند برای مسلمان وذمی سهولت بیار و مشقت میار » مراقب‌کار خویش باش که از آخرت بهره بسری و دنیای تسو صافی شود. سستی مکن و عجول مباش که دنیایت تیره شود و آخرتت‌تباه.)

و چنان بودکه حرقوص در جنکك صفین حروری شد و با جمع حروریان درجنکک نهروان بود.

درهمین سال » یعنی سال هفدهم» به‌گفته و روایت سیف مسلمانان از جانب بحرین به‌سرزمین پارس حمله بردند.

کوید: مسلم‌انان در بصره وسرزمین آن ببودند» سرزمین بصره روستاهای آن بود» دراهواز قسمتی را که به‌جنکک به‌دست آورده بودند به‌تصرف داشتند و آنچه به‌صلح تسلیم شده بود به‌چنگ مردم آن بو که خراج می‌دادند و کس به‌آنها نمی- تاخت ودرذمه وحفاظ مسلمانان بودند» طرف صلح هرمزان بود» عمر به‌مردم بصره گفته‌بود: «سواد واهو ازشمارا بس. چه‌خوش‌بوداگرمیان م۱ وفارس کوهی از آتش بودکه به‌ما نرسند وما نیز به آنهانرسیم.» وهم او به‌مردم کوفه‌گفته بود: «چه حوش بود اگر میان‌آنها وجبل کوهی از آتش بودکه از آنجا به مسا نرسند و ما به آنها

داشت و درایام ارتداد شهرت علا از سعد پیشی کرفت.

تاریت جصان

�جلد پنجم ۱۸۹۱

او را عامل خویش کرده بود و اجازه داده بود با مرتدان پیکا رکند؛ عمر نیز او را عامل کرده بود اما از دریا منع کرد و او اطاعت از نافرمانی ندانست و نتایج آنرا به‌نظر نگرفت و مردم بحرین را دعوت کردکه سوی فارس روند و آسان پذیرفتند و آنها را سیاهها کرد» یکی به‌سالاری جارودبن معلی و دیگری به‌سالاری سواربن همام و یکی دیگر به‌سالاری خلیدبن منذربن‌ساو ی که سالار جمع نیزبود و بی‌اجازة عمر آنها را از راه دریا سوی فارس برد.

گوید وچنان بود که عمر به‌هیچکس اجازه نمی‌داد به‌قصد غزابه دریا برنشیند و حوش نداشت که سباه وی به‌عطر افتد و دراین کار پیرو رفتار پیمبرخدا صلی‌الله علیه وسلم ورفتارابو بکر بودکه پیمبر خدا وابوبکر غزای دریا نکردند.

کوبد: سیاههای علا از بحرین به فارس رفت ودراستخر با فارسیان رو به‌رو شد که سالارشان هربذ بود و به دوروی فر اهم آمده بودند و میات مسلمانان و کشتی- هایشان حایل شدند.

خلید درمیان جمع به‌سخن انستاد و گفت: «اما بعد» وقتی‌خدا کاری‌را بخواهد تقدیر بر آن روان شود تا انجام‌گیرد» این قوم » باکار خویش شما را به جنگ حواندند» شما نیز برای جنگ آنها آمده‌اید» کشتی‌ها و این سرزمین از آن کسی است که‌غلبه یسابد. از صبر و نماز کمك‌گیرید که جز برای اهل خشو ع سخت می‌نماید.»

قوم رأی وی را پذیرفتند ونماز ظهر بکردند آنگاه حمله بردند و درئاحیه‌ای

اس دِ ۳ ‌ ت بح 4و و و ۱99 ۱ 1 ۰ ۲ شک ار ۰ 0 1 رو دی 1 7 ۳۹

�۱۸۳۹۲ ترجمهة تادیخ طبری

و می‌جنگید تا کشته شد.

عبداللهبن سوار و منذر بن جارود نیز جنگ کردند تا جان دادند؛ خلید نیز رجزمی خواند و می‌گفت:

«ای قوم تمیم همگی فرود آنید.

« که نزدیك است سپاه عمر ازجای برود.

«همتان می‌دانید که من چه می گویم

«فرود آیید.»

قوم فرود آمدند و سخت بجنگید ند و از مردم فارس چندان کشته شد که‌پیش

از آن مانند نداشته بود.

از راه دربا میسرنبود»: معلوم شد که شهره راه مسلمانان را بسته است آنجا که‌بودند اردو زدندو در آن سخت تابه‌دفا ع پرداختند.

وقتی عمر از کارعلاء خبر یافت کهسپاه به‌دریا مرستاده حادثه را چنانکه رخ داد پیش‌بینی کرد وسخت‌خشمگینشدونامه‌نوشت واوراءزل کرد وتهدید کرد و دستوری داد که برای وی از همه سخت‌تر و ناخعوشایندتربود» بعنی سعد را سالار وی کرد و نوشت: «با همه کسانی که‌پیش‌تواند به‌سعدبن ابی وقاص ملحق شو»

پس علا با همه کسان حود سوی سعد رو ان شد.

عمر به عتبةبن غزوان نوشت که علاءبن حضرسی سیاهی از مسلمانان را فرستاد و به چنگك مردم فارس داد و افرمانی من کسرد. پندارم که ازاین کار خد! را

عتبه مردم را پیش خواند و مضمون نامهةٌ عمر را به‌آنها خبر داد. ععاصم‌بن

عمر و » و عر فحةین هر مه و حد دفة ب:....-...قع و مه اهب رود و نماد بت- حادیش وه

�جلد پنجم ۱۸۹۳

ترجمان‌بن فلان و حصین‌بن ابسی‌الحر و احنف‌بن قیس و سعدبسن ابی‌العرجاء و عبدالرحمان‌بن سهل و صعصعة‌بن معاوبه داوطلب شدند و با دو ازده هزار کس بر استر ان روان شدند و اسبان را یدكك می کشیدند. سالار قوم سبرةبن ابور هم بودکه از طابفةٌ بنی‌مالك‌بن حسل بود.

پادگانها در اهو از به‌جای خویش بود و حفاظت برقرار بودکه ازمهاجم و مردم محل دفاع می کردند.

ابوسبره باسپاه برفت و راه ساحل گرفت. هیچکس به‌او برنخورد ومتعرض او نشد تا همانجایی که پس از جنکك طاووس» راه مسلمانان را بسته بودند با خلید تلاقی کرد. کار جنکت بامسلمانان را مردم استخر به‌عهده داشتند بسا اند کی از مردم دیگر.

هنگامی که راهها را برمسلمانان بسته بودند و به سختی انداخته بودند از مردم فارس كمك خواسته بودند واز هرسمت وولایت کسان آمده بودند پس از جنگ طاووس با ابو سبره تلاقی کردند که به كمك مسلمانان آمده بود بسرای مشر کان نیز کمك آمده بود. سالار مشر کان شهرك بود. جنکك شد و خدا مسلمانان را ظفر داد و مشر کان را بشکست و مسلمانان هرچه خو استند از آنها کشتند.

در این جنکك بود که نوخاستگان بصره که از همه نوخحاستگان ولایات بهتر بودند اعتبار یافتند و از کوفیان سبق‌گرفتند» آنگاه باغنایم باز گشتند؛ که عتبه دستور داده بود و نوشته بود عجله کنید و در راه توقف نکنید» و در بصره به‌او پیوستند.

مردم بصره به‌منزلهای عویش رفتند» و آن‌گروه ازمردم هج رکه نجات یافته بودند درقبایل خویش پرا کنده شدند و آن‌گروه از مردم عبدالقیس که نجات بافته بودند به‌محل سوق‌البحرین رفتند.

وقتی عتبه اهواز را ببه‌تصرف آورد و فارس آرام شدء از عمر اجازة حج

خحو است که احازه داد و حون حه...... ها و ود خحه اشت که و6 رااز اه معاف

�و باز گشت و به‌دره نخله بمرد و آنجا به‌حاك رفت.

عمر خبر یافت و به دیدار قبر وی از آنجاگذشت و گفت: «اگر اجل معلوم نبود و مکتوب‌به‌قلم» رفته نبود می‌گفتم من ترا کشتم». آنگاه ثنای وی‌گفت.

گوید: برای عتبه جزو مهاجران جایی در کوفه معین نشد وفرزندان وی‌خانة خویش را از فاخته دختر غزوان به‌ارث بردند که زن عثمان بن‌عفان بود. خباب وابستة وی نیز روش او گرفت و جایی برای او معین نشد,

مرگ عتبه مه سال‌و نیم پس از آن بود که در مداین از سعد جدا شده بود.

ابوسبرةبن ابی رهم جانشین عتبه شد وبا عاملان وی به‌جای خویش ماندند و پادگانهای او درنهر تیری و مناذر وسوق‌الاهواز وسرق بود هرمزان در رامهرمز بود که برسر آن صلح شده بود. برسر شوش و بنیان وجندیشاپور و مهرگان قذق نیز صلح‌شده بودء سپامی که علا ازراه دریا به‌فارس فرستاده بود نجات یافته بود و به‌بصره آمده بود و آنها را به‌انتساب جنگ» اهل طاووس می‌کفتند.

عمر بقیةٌ آن سال» ابوسبره را در بصره نگهداشت و به‌سال دوم مرگ عتبه؛ مغیرةبن شعبه را عامل بضنره کرد که بقية آن سال وسال بعد عامل بضزه ابودا و کش مزاحم وی نشد و آسوده بود وجز آنچه میان وی و ابوبکره رخ داد حادثه‌ای نبود.

پس از آن عمر ابوموسی را عامل بصره کرد. صیس وی را به کوفه فرستاد و عمربن سراقه را عامل بصره کرد» پس از آن عمربن سراقه را از بصره به کوفه فرستاد و ابوموسی را از کوفه به‌بصره برد که باردیگر عامل آنجا شد.

بسه روایت سیف فتح را مهرمسزوشوش و شوشتر در همین‌سال» یعنی سال هفدهم» بود. هرمز آث نیزدرهمین سال اسیر شد.