تاریخ طبری:جلد پنجم:سخن از خبر اصفهان

از جم‌نامگ
پرش به ناوبری پرش به جستجو

سخن از خبر اصفهان

گوید: وقتی عمار با عنوان امیر به کوفه رسید و نامه عمر به عبدالله‌رسید که سوی اصفهان حر کت کن وزیاد عامل کوفه باشد وعبدالله‌بن‌ورقار یاحی‌مقدمه‌دار تو باشد و عبدالله بن‌ورقا اسدی و عصمةین عبدالله پهلوداران سیاه باشند» عبدالله با کسان برفت تا پیش حذیفه رسید وحذیفه به کار خو بش باز کشت وعبدالله باهمراهان خود و کسانی از سپاه نعمان که بدو بیوسته بودند از نهاوند به مقابله سباهی که از مردم اصفهان فراهم آمده بودحر کت کرد سالار مردم اصفهان استندار بود ومقدمه_ داروی شهر برازجاذویه بود که پیری فرتوت بود وسپاه بسیار داشت.

جمع مسلمانان با مقدمهٌ مشر کان در یکی از روستاهای اصفهان تلاقی کردو جنگی سخت در میانه رفت» شهر بر از پیرهماورد و است و عبدالله‌بن ورقا به

اه مه اه ما وک ری یاهاون هد ید اه گرگ ها مهن سا ما دام اند

�۱۶۴ ترجمه‌تادیخ‌طبری

را روستای پر نامیدند و تا کنون همین‌نام دارد.

آنگاه عبدالله بن‌عبدالله»جانشین اورا به هماوردی خو اند و استندار صلسح حواست وبا آنها صلح کرد و این نخستین روستای اصفهان بود که گرفته شد.

پس از آن عبدالله از روستای پر آهنگك جی کرد . در آنوقت شاه اصفهان فادوسفان بود. عبدالله در جی‌فرود آهد وپس از چندان برخورد که‌عدامی‌خواست به جنک وی آمدند وجون تلاقی شد فادوسفان به عبدالاه گفت: «یاران مرا مسکش» من نیز یاران ترا نمی کشم» هماورد من شواگر تراکشتم یارانت بازگردند واگرمرا کشتی یار ان من با توصلح کنند اگرچه يك تیر به آنها نرسیده باشد. »

گوبد: عبدالله به هماوردی اورفت‌و گفت: «توبه مق حمله‌می کنی یامن‌به‌تو حمله کنم»

گفت: «من به توحمله می کنم »

پس‌عبدا لله رو به‌روی وی بایستاد وفادوسفان حمله برد و ضربستی بزد که به قرپوس زین وی رسید و آنرا بدرید وبندزین را ببرید که زین ونمدزین ازجای برفت وعبدالله که برراسب بود بیفتاد اما به زمین نخورد و براسب عربان نشست حریف گفت:« آماده.»باش اما فادوسفان کنار رفت و گفت:«جنکک باتورا خوش‌ندارم که تر امردی کامل می بینم» با توسوی اردو گاهت میأیم وصلح می کنم و شهرراتسلیم می‌کنم بشرط آنکه هر که بخواهد بماند وجزیه دهد ومال خویش را داشته باشد و کسانی که زمینشان را به جنگ گرفته‌اید مانند آنها باشند و باز گردند وهر که‌نخو اهد

آنگاه ابوموسی اشعری از ناحيةٌ اهو از پیش عبدالله آمد که بافادوسفان‌صلح کرده بود و پارسیان از جی در آمدند وذمی شدند مکرسی کس از مردم اصفهان که فلافن قه ۶ تعد.یت.. کم وند ورفو اهم آمدنده ...و و سنوی کر.مان: زفتند که:جماعته,

�جلد پنجم ۱۹۶۵

را برای عمر نوشت و آنها که مانده بودند حوشدل بودند و آنها که رفتند پشیمان شدند. آنگاه نامه عمر بنزد عبدالله آمد که حرکت کن و پیش سهیل‌بن‌عدی رو که با وی برای جنک مردم کر مان‌فر اهم آییدو کسانی‌را برای نگهداری جی و اگذاروسائب ابن‌افر ع را در اصفهان جانشین حویش کن. اسیدبن‌مت مس برادر زاده احنف‌گوید : با ابوموسی درفتح‌اصفهان بودم و او بعنو ان كمك آمده بود . «سعید گوید: نامه صلح اصفهان چنین نوشته شد: «بنام حدای رحمان رحیم. «اين مکتوب عبدالله است برای فادوسفان ومردم اصفهان و «اطر اف که شمامادام که جزبه دهید در امانید. جزیةٌ مقرر به اندازء‌توان «شماست که‌از هر که بالغ باشد به عامل ولایت دهید ومسلمان را راهنمایی «کنید وراه وی را اصلاح‌کنید ويك روز ويك شب مهمانش کنیدوتايك «منزلی حمل کنید وبرهیچ مسلمانی تسلط مجویید . نیکخواهی مسلمانان «وادای تعهد به گردن شماست» مادام که جنین کنید در امانید و اگر جیزی «را دیگر کردید یا کسی‌از شما دیگر کرد وتسلیمش نکردید امان ندار ید . « مس رکه به مسلمانی ناسزاگسوید عقوبت شود و اگر او را بزند خونش بریزیم» «عبدالله بن‌قیس نوشت وشاهد شد «با عبدالله بن‌ورقا «و عصمة بن‌عبدالله

وجون نامةٌ عمر به عبدالله رس >.یتومان داده بود در کر مان ره سهبا ره" رعش ی

�۱۹۶۶ ترجمة تادیخ طبری

ملحق شود با تعدادی سوار برفت وسائب را جانشین خویش کرد وپیش از آنکه سهیل به کرمان رسد بدوپیوست . از معقل بن بسار روایت کرده‌اند که‌سالار سیاه‌مسلما نان در جنک اصفهان‌نعمان

این‌مفرن بود.